اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
🔶🍃🔶🍃🔶🍃 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ شصت و نهم -
🔶🍃🔶🍃🔶🍃
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتادم
دیانا: داستان عشق #زلیخا به حضرت #یوسف شنیدی؟
-نه
#زلیخا تو اوج جوانی خواست #یوسف با
مال مکنت بدست بیاره اما نشد
سالیان دراز طول کشید
وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد
#یوسف پیدا کرد
خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند
عاشق خدای یوسف شد #یوسف را فراموش کرد ...
از خونه دیانا اومدیم بیرون
زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟
-تکیه😳😳😳چیه ؟
زینب : همون #حسینیه
-اوهوم بریم
ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با
نوشته #یا_لثارات_الحسین آویزون بود
وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن
یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن
یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف
از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه
میداد به مامانش
زیرلب گفتم
#این_حسین_کیست_که_عالم_همه_دیوانه_اوست ؟
زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید
یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک
😉😒
اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود
درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم
ایوای من صورتتون خاکه
اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم
که گرد غبار حرمش ببینم
بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه
اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید
#نویسنده: بانو....ش
@kheiybar