#نماز
♨️آخرین وصیت#امام_صادق(ع)
💠ابوبصیر، یکی از شاگردان برجسته امام صادق(ع) می گوید:
💢 «در هنگام شهادت حضرت صادق(ع) در مدینه منوره نبودم. پس از مراجعت از سفر، به عنوان تعزیت و تسلیت به محضر ام حمیده، همسر بزرگوار آن حضرت رفتم. ام حمیده وقتی یار با وفای همسرش ابوبصیر را دید، به شدت گریست و فرمود:
💢 ای ابا محمد (ابابصیر) ای کاش حاضر بودی در هنگام رحلت آن جناب که آن حضرت یکی از دو چشمان مبارکش را بست، سپس فرمود:« خویشان و اقاربم را و هر کس که به من لطف و محبتی دارد، خبر کنید تا بیایند.»
وقتی همه در حضور جناب اجتماع نمودند و دور بسترش گرد آمدند، فرمود:
🔅« هرگز شفاعت ما نمی رسد به کسی که نمازش را خفیف بشمارد و استخفاف به نماز داشته باشد».
📚بحارالانوار، ج 82، ص 236، به نقل از: نماز از دیدگاه قرآن و حدیث، ص 216.
#رزق_معنوی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
#مناسبتی 🖤
به دستِ بسته، تو را در مدینه گرداندند
که یاد و خاطر حیدر دوباره زنده شود
#سید_مهدی_وزیری 🌸•||
🌸||• @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ڪلیپ 🎬
آمریڪایی نمی خوایم ( 🇺🇸❌ )
#شهیدالمهندس 🖤
#ارواحنافداءحسینع 💚
🥀||• @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤••
#تفحص 💛
اخیراً شهید دفاع مقدس از اتباع کشور #افغانستان به نام 💔 «نسیم افغانی» 💔 فرزند میرزا محمد، ۳۱ ساله به شماره پلاک CG۵۱۹_۳۹۶ اعزامی از لشکر ۵ نصر خراسان در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) #تفحص و شناسایی شده است.
#شهیدنسیمافغانی 🥀
🥀||• @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤••
1_143988.mp3
2.38M
⁉️چطوری دوست شهید پیدا کنیم؟
#پیشنهاد_دانلود🌹
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
⭕️ #آیتاللهبهجت(ره):
با کسی رفاقت کنید
که همین که او را دیدید
به یادخدا بیفتید✅
و باکسانی که در فکر گناه هستند
و انسان رااز یاد خدا باز میدارند
نشست و برخواست نکنید❌
#رفاقت_با_شهدا❤️
#برادر_شهیدم💙
#ابراهیم_هادی🧡
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
🔻 در یک ماه گذشته،حداقل7جنگنده آمریکایی سقوط کردن یا دچار سانحه اساسی شدن.
-جورجیا،A10 Thunderbolt،فرود روی شکم
-مریلند،F15،کار نکردن ترمز،خروج از باند
-فلوریدا،سقوط F22
-فلوریدا،سقوط F35(هردوEglin AFB)
-یوتا،F35،شکسته شدن شاسی
-عراق؛التاجی،هرکولس C130
-یورکشایر،F15،سقوط در دریا
❗️مخفی ماندن چنین اتفاقاتی در پوشش اعتراضات آمریکا
4pic 👤
#سیاسی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢اگر بنا شد ظهور فقط یک #معجزه باشد، به معنای #پشیمان شدن خدا از خلقت انسان است!
استاد #پناهیان
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_بیست_و_چهارم
ابراهیم چربی غذا را از دور دهانش پاک کرد و با خونسردی جواب داد: «هیچی بابا، امروز پسر این همسایه بالاییمون اومده بود خواستگاری الهه.» جملهای که از زبان ابراهیم جاری شد، بیآنکه بخواهم سرم را بالا آورد و نگاهم را به میهمانی چشمان آرام این مرد غریبه بُرد و دیدم نگاه او هم به استقبالِ آمدنم، در ایوان مژگانش قد کشیده و بیآنکه پلکی بزند، تنها نگاهم میکند. شاید چند لحظه بیشتر طول نکشید، گرچه طولانیترین پیوندی بود که از روز ورودش به این خانه، بین چشمانمان جان گرفته بود که سرم را پایین انداختم، در حالی که تا لحظه آخر، نگاه او همچنان بر چشمان پف کرده و سرخم خیره مانده بود.
نمیتوانستم تصور کنم با شنیدن این خبر و دیدن این صورت پژمرده، چه فکری میکند که به یکباره به خودم آمدم و از اینکه نگاهم برای لحظاتی به نگاه مردی جوان گره خورده بود، از خدای خودم شرم کردم. از اینکه بار دیگر خیالش بیپروا و جسورانه به قلبم رخنه کرده بود، جام ترس از گناه در قلبم پیمانه شد و از دنیای احساس خارج که نه، فرار کردم. انگار دوباره به فضای اتاق بازگشته باشم، متوجه صدای محمد شدم که در پاسخ ابراهیم میگفت: «کی؟ همون پسر قد بلنده که پژو داره؟» و چون تأیید ابراهیم را دید، چین به پیشانی انداخت و گفت: «نه بابا، اون که به درد نمیخوره! اوندفعه اومده بودم خونهتون دیدمش. رفتارش اصلاً درست نیس!»
مادر با نگرانی پرسید: «مگه رفتارش چطوریه محمد؟» که عبدالله به میان بحث آمد و گفت: «تو رو خدا انقدر غیبت نکنید!» از اینکه در مقابل یک مرد نامحرم، این همه در مورد خواستگارم صحبت میشد، گونههایم گل انداخته و پوششی از شرم صورتم را پوشانده بود. احساس میکردم او هم از اینکه در این بحث خانوادگی وارد شده، معذب است که اینچنین ساکت و سنگین سر به زیر انداخته و شاید عبدالله هم حال ما را به خوبی درک کرده بود که میخواست با این حرف، بحث را خاتمه دهد. لعیا هم شاید از ترس پدر بود که پشت حرف عبدالله را گرفت: «راست میگه. وِل کنید این حرفارو. حالا شام بخوریم، برای حرف زدن وقت زیاده!»
به محض جمع شدن سفره، آقای عادلی با لبخندی کمرنگ از مادر تشکر کرد: «حاج خانم! دست شما درد نکنه! خیلی خوش مزه بود!» ولی اثری از شادی لحظات قبل از شام در صدایش نبود و مادر با گفتن «نوش جان پسرم!» جوابش را به مهربانی داد که رو به عبدالله کرد و گفت: «شرمنده عبدالله جان! اگه زحمتی نیس آچار رو برام میاری؟» و با گفتن این جمله از جا بلند شد و دیگر تمایلی به ماندن نداشت که در برابر تعارفهای مادر و عبدالله برای نشستن، به پاسخی کوتاه اکتفا کرد و سرِ پا ایستاد تا عبدالله آچار را برایش آورد. آچار را از عبدالله گرفت و به سرعت اتاق را ترک کرد، طوری که احساس کردم میخواهد از چیزی بگریزد. با رفتن او، مثل اینکه قفل زبان محمد بار دیگر باز شده باشد، شروع کرد: «من این پسره رو دیدم! اوندفعه که رفته بودیم خونه ابراهیم، سر جای پارک ماشین دعوامون شد!» و در برابر نگاه متعجب ما، عطیه شهادت داد: «راست میگه. کلی هم فحش بارِ محمد کرد!» سپس با خندهای شیطنتآمیز ادامه داد: «نمیدونست ما فامیل لعیا هستیم. تو کوچه که دید جای ماشینش پارک کردیم، کلی به محمد بد و بیراه گفت.»
پدر ساکت سر به زیر انداخته بود و هیچ نمیگفت و در عوض با هر جمله محمد و عطیه، انگار در دل من قند آب میکردند. با تمام وجود احساس میکردم گریههای هنگام نمازم، حاجتم را برآورده کرده است که لعیا با حالتی ناباورانه گفت: «اینا یکسالی میشه تو این آپارتمان هستن، من چیزی ازشون ندیدم!» و محمد جواب داد: «چی بگم زن داداش! اون شب که حسابی از خجالت من دراومد.» عبدالله در مقابل پدر، باد به گلو انداخت و برای اینکه کار را تمام کند، گفت: «راستش منم که دیدمش، اصلاً از رفتارش خوشم نیومد.» از چشمان مهربان مادر میخواندم از اینکه شاید این حرفها نتیجه درگیری بین من و پدر را به نفع من تغییر دهد، خوشحال شده است، هرچند که نگرانی از آینده تنها دخترش همچنان در نگاهش موج میزد.
محمد که از اوقات تلخیهای عصر بیخبر بود، رو به من کرد و پرسید: «الهه! نظر خودت چیه؟» و عطیه که جزئیات ماجرا را از لعیا شنیده بود، با اطمینان جواب داد: «الهه اصلاً از پسره خوشش نیومده!» و هرچند نگاه غضبآلود پدر را برای خودش خرید، اما کار من را راحت کرد و همین صحبتهای خودمانی، توانست نظر پدر را هم تغییر دهد و چند روز بعد که نعیمه خانم برای گرفتن جواب تماس گرفت، مادر با آوردن بهانهای ماجرای این خواستگار را هم خاتمه داد.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🌹پیامبر اکرم ص|♡ می فرمایند:🌹
مــا نه براے
گرد آوردن مال ، بلکه
برای انفاق آن مبعوث شده ایم....🕊☘
...🌸 مشکاه الانوار ، صفحه ۱۸۳🌸...
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
ساعت 10:30 صبح مناظره دکتر ناصر #رفیعی و آقای سید حسن #آقامیری به صورت #زنده از طریق لایو
آدرس پیج دکتر ناصر #رفیعی :
https://instagram.com/rafiee_nasser?igshid=1qunwricanlni
🌺 مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا. سکه را که بعد عقد بخشیدم. اما آن یک جلد قرآن رامحمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش اینطور نوشت:
"امید به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشدو نه چیز دیگر ؛ که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب."
حالا هر چند وقت یکبار وقتی خستگی بر من غلبه می کند، این نوشته ها را می خوانم و آرام می گیرم.
🌹شهید محمد جهان آرا🌹
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🔻 آقای اژهای گفته تخلفات #طبری برای رئیس و اکثر مدیران وقت قوه قضاییه «احراز» نشد، بجز مرحوم #خلفی که تخلفات رو گوشزد کرده بود!
خلفی،رئیس حوزه ریاست ق.ق و مسئول بالاسری طبری بوده. مکانیزم احراز در اون دوره چجوری بوده که مسئول مستقیم فرد متخلف گزارش میکرده و باز هم اتفاقی نمیفتاده؟
👤 Milad Goodarzi | میلاد گودرزی
#سیاسی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_مهدوی
سخنران :حجت الاسلام #پناهیان
ارادت قلبی به امام زمان کافی نیست!...
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
#گزارش
#بینالملل
📛چاره اندیشی برای در امان ماندن زنان فرانسوی از #آزار_جنسی
🛡پارلمان فرانسه از ماه آگوست سال ۲۰۱۸ برای مردانی که زنان را در مکان های عمومی مورد آزار جنسی قرار بدن جریمه نقدی تا مبلغ ۷۵۰ € یورو معین کرد
🔻بعد از گذشت ۸ ماه از تصویب این قانون ۴۷۷ مورد جریمه برای متخلفان اعمال شد
📌نمی فهمن که اگه مردها خانم هارو مورد آزار قرار میدن دلیلش اینه که اونها خودشون از طرف خانومی که لباس تحریک کننده می پوشه مورد آزار قرار گرفتن و این قضیه یکطرفه نیست
🌐منبع:https://www.bbc.com/news/amp/world-europe-48104247
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_بیست_و_پنجم
باد شدیدی که خود را به شیشه میکوبید، وادارم کرد تا پنجره را ببندم. برای آخرین بار نبات داغ را با قاشق چای خوری هم زدم تا خوب حل شود و سپس به همراه بشقابی برای مادر بُردم که روی مبل نشسته و دستش را سرِ شکمش فشار میداد تا دردش قرار بگیرد. کمی خودش را روی مبل جلو کشید و با گفتن «قربون دستت!» لیوان را از دستم گرفت و من همانجا جلوی پایش روی زمین نشستم.
تلویزیون روشن بود و با صدای بلند اخبار پخش میکرد. پدر به پشتی تکیه زده و در حالی که پاهایش را به سمت تلویزیون دراز کرده بود، با دقت به اخبار گوش میکرد. تعطیلی روز اربعین برای عبدالله فرصت خوبی بود تا برگههای امتحانی دانشآموزانش را صحیح کند و همچنانکه با خودکار قرمزش برگه پاسخنامه را علامت میزد، به اخبار هم گوش میداد. متن اخبار مربوط به حوادث تروریستی در عراق بود. حادثهای که با بمبگذاری یک تروریست در مسیر زائران کربلا رخ داده و چندین کشته و زخمی بر جای گذاشته بود. عبدالله خودکار را روی میز رها کرد و با ناراحتی گفت: «من نمیدونم اینا چه آدمهای بیوجدانی هستن؟!!! تو بغداد بمب میذارن و سُنیها رو میکُشن، از اینور تو جاده کربلا شیعهها رو میکُشن!» که صدای رعد و برق در اتاق پیچید و عبدالله با لحنی تلختر ادامه داد: «اینا اصلاً مسلمون نیستن! فقط از طرف آمریکا و اسرائیل مأموریت دارن که مسلمونا رو قتل عام کنن!»
مادر که از شنیدن خبر کشته شدن تعدادی انسان بیگناه سخت ناراحت شده بود، نفس بلندی کشید، سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! خیلی باد و خاک شده. پاشو برو لباسها رو جمع کن.» از جا بلند شدم و چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم که همزمان عبدالله هم نیم خیز شد و تعارف کرد: «میخوای من برم؟» و من با گفتن «نه، خودم میرم!» چادرم را سر کردم و از اتاق بیرون رفتم. در را پشت سرم بستم و به سمت راهرو چرخیدم که دیدم آقای عادلی با ظرف شله زردی که در دستانش قرار داشت، مردد روی پله اول راه پله ایستاده است.
با دیدن من با دستپاچگی سلام کرد و از روی پله پایین آمد. جواب سلامش را زیر لب دادم و خواستم به سمت حیاط بروم که صدایم کرد: «ببخشید...» روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم. سرش را پایین انداخت و با صدایی که از پشت پرده شرم و حیا بیرون نمیآمد، آغاز کرد: «معذرت میخوام، الآن که از سر کار بر میگشتم یه جا داشت نذری میداد من میدونم شما اهل سنت هستید ولی...» مانده بودم چه میخواهد بگوید و او همچنانکه چشمش به زمین بود، با لحنی گرم و شیرین زمزمه کرد: «ولی این نذری رو به نیت شما گرفتم.» سپس لبخندی زد و در حالی که ظرف را به سمتم میگرفت، ادامه داد: «بفرمایید!» نگاهم به دستش که ظرف شله زرد را مقابلم نگه داشته و آشکارا میلرزید، ثابت ماند که دستم را از زیر چادر بیرون آورده و ظرف را از دستش گرفتم. به قدری تحت اضطراب قرار گرفته بود که فرصت نداد تشکر کنم و با گفتن «سلام برسونید!» راهِ پلهها را در پیش گرفت و به سرعت بالا رفت. در حیرت رفتار شتابزدهاش مانده بودم و در خیال غذای نذری که به نیت من گرفته بود و با همان حال دوباره به اتاق بازگشتم.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🌹 امیرالمؤمنین ع|♡می فرمایند:🌹
هر کہ اطمینان داشته باشد کہ آنچه خدا برایش مقدر کرده است به او مے رسد،دلش آرام
مے گیرد....🕊☘
...🌸 غرر الحکم ، ۸۷۶۳🌸...
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
سر یکی از برنامه ها خیلی بهش توپیدم😠. توی پوستر تبلیغات🔖 نوشته بودند: (با سخنرانی شیخ مجتبی👳♂ صداقت) گفتم: مرد مومن پسوندی، حجت الاسلامی، چیزی. شیخ مجتبی یعنی چی؟ 😐خیلی معذرت خواهی کرد که از دستش در رفته.
دیگر هیچ بلایی نبود که سرم نیاورد.🤯 بعد از جلسه شان باید برای نماز خودم📿 را می رساندم به اداره ای. طول کشید. نمیرسیدم. با عبا و قبا و عمامه👳♂ مرا نشاند ترک موتورتریلش🏍.😳😁 پاک آبرویم رفت.🙁 پنجم بهمن🗓 تصادف کردم🤕. پلاتین گذاشتند توی پایم. اواخر اسفند زنگ زد که برای اردوی جنوب🌞 به روحانی نیاز داریم. دست به سرش کردم. 😪رفت و برگشت. دوباره باید خواهران را می برد. زنگ زد📱که این دفعه تکلیف است، کسی را ندارم. گفتم:تو برای ما تکلیف مشخص میکنی؟🤢! امام وشهدا رو کشید وسط. 🧐گفتم:مارو با شهدا در نینداز خواهشاً🙏🙏🙌😃😃
#خاطرات_شهدایی😁
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
#دل_نوشته
دِلتَنگے
دَردِ سَختیست!
دَردے ڪھ
نِمیتوانے آن را
براےِ هیچڪَس
تعریف ڪُنے...💔
#اللهمالرزقناحـرم...#کربلا
@shohadae_sho
#شهدایی_شُو ♥️•••👆|🕊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود حماسی بسیار زیبا در سالروز عملیات سرنگونی گلوبال هاوک!!!✌️✌️
« بچه کُش دیده ای پشت پرچم صلح؟؟
لاشخور دیده ای با نقاب عقاب؟؟؟
چشم شیطان کور....
گوش شیطان کر.....
با علی هستند لشکر حیدر!!»👊
بسیار زیباست!👌
حتما بببنید...😊
#سیاسی
سالروزعملیات#سرنگونی_گلوبال_هاوک💪
#سپاه_مقتدر✌️
#افول_آمریکا🙃
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
امام زمان عج_115.mp3
7.2M
#صوت_مهدوی
برای امام زمان چقدر وقت گذاشتی؟
استاد #شجاعی
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝