#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
⬅️ امام صادق ع|♥️ فرمودند :
🌱هیچ کس نیست...
کـ تکبر ورزد مگر بر اثر حقارتی کـ
در خود می بیند....🌸🍃
🔗 کافی ، جلد ۲ ، صفحه ۳۱۲🌼
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
°•نذر کردم دور تسبیحی ...
🍃🌹🍃🌹
@shohadae_sho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیستان و بلوچستان در وضعیت قرمز است،
آنوقت مسئولین علوم پزشکی ایرانشهر این چنین کیت های تشخیص کرونا را در #خیابان رها میکنند.
البته این وضعیت در استانی ک استاندارش سکوت را بر مدیریت ترجیح می دهد نتیجه اش جز این نیست.
امیدوارم این کلیپ ب جناب وزیر بهداشت برسد.
@vahabzadeh_ali
👤 محمد جواد عمرانی
2f04c76b31dc77af1f43dc7c32e7e9607c5c5005.mp3
1.96M
🔊صوت #مهدوی
🔰 رفاقت با امام زمان ...⁉️🔰
استاد مسعود #عالی
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
#رزق_معنوے #حدیثروز✨
پیامبر اکرم ص|♥️ فرمود:
🍃شخصی که دارای یک فرزند دختر باشد.
این دختر برای او بهتر است از هزار حج. و بهتر است
از هزار جهاد در راه خدا.
و بهتر است از قربانی
هزار شتر. و بهتر است
از هزار مهمانی دادن😍🌷😍
...🦋مستدرك الوسائل ، جلد ۱۵ ، صفحه ۱۱۵🦋...
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🌺| حرم امن توکافی است هراسان شده را
🌟| مثل شه راه بده آهوی گریان شده را
🌺| شدنی نیست کرم داشته باشی، امّا
🌟| دستگیری نکنی دست به دامان شده را
🌺 #ڪریمہ_اهل_بیٺ
🌟 #میلاد_حضرت_معصومه(س)
🌺 #مبارڪ_باد💚✨
||🌟 @shohadae_sho
.
خشتـــ بهشتـــ
🍃#خدا میدانست #زمین چه حالی دارد..
چقدر #دلتنگ است..
چقدر #خالی است،
میدانست دلش لک زده برای تکرار #عاشورا..😔
پیام داری خواهری برای برادری!
پیغام رسان #ولایتی!
پشتیبان #امامتی!
#زینبی!
.
🍃و این شد که خدا او را به زمین بخشید.
زینب #ثانی را!
#فاطمهِ_معصومه!
بخشید تا امامت خورشید #هشتم بی قمر نماند!😍
.
🍃کسی باشد که شهر به شهر بگردد و #مظلومیت برادر را فریاد کند.
کسی باشد که جگر گوشه #کاظم(ع)شود و چشم و چراغ #رضا(ع) 😍
باشد تا عالم قم داشته باشد.
#قم ،برکت داشته باشد.
بشود مرکز #تشیع و قطب عالِم پروری!😌
.
🍃حالا که زمین از دلتنگی درآمده..
حالا که پُر شده از #تو!
بانوجان!
میشود زینب صدایت بزنم؟ ❤
.
#میلاد حضرت فاطمه معصومه #مبارک.
.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
.
ali-asghar.mp3
1.41M
😃 #طنز _
🎙 مداحی
👶🏻 تو رشت بودیم واسه شب علیاصغر(ع) یه بچه شش ماهه رو آماده کرده بودیم که.... 😂🤣
#حجت_الاسلام_انجوی_نژاد
🌹🎊 میلاد حضرتمعصومه(س) و آغاز دهه کرامت مبارکباد 🎊🌹
@shohadae_sho
#شهدایی_شُو ♥️•••👆|🕊🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی
🔴رابطه امام زمان با ما چگونه است؟
استاد #عالی
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🔴نمی توانم #نگاهم راکنترل کنم! ❌
#حجابچشم
✍یک جوان ازعالمی پرسید:
من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟
آن مرد عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار وخفیف بشوم...
🔰عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد...
💠آیاانسان نمی داندکه خدا او را
می بیند!!(سوره علق آیه ۱۴)
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_سی_و_یکم
از صدای ضعیفی که از بیرون اتاق خواب در گوشم می¬پیچید، چشمانم را گشودم. پنجره اتاق باز بود و نسیم خنکی که به همراه درخشش آفتابِ صبح، به صورتم دست می¬کشید، مژده آغاز یک روزِ خوب را می¬داد! طعم خوش میهمانی دیشب با آن همه صفا و صمیمیت، هنوز در مذاق جانم مانده بود که سبک و سرِ حال از روی تختخواب بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم که دیدم صدای بیدار باشِ من، صدای چرخ خیاطی بوده است. مادر گوشه اتاق نشیمن، پشت چرخ خیاطی نشسته بود و میان مُشتی تکه پارچه های سفید، حاشیه ملحفه¬ها را با ظرافتی هنرمندانه دوخت می گرفت.
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت نه صبح، حسابی جا خوردم: «سلام مامان! چرا زودتر بیدارم نکردی؟» از صدای من تازه متوجه حضورم شد و با لبخندی مهربان جوابم را داد: «سلام مادرجون! آخه دیشب که تا دوازده داشتی ظرف می¬شستی و خونه رو مرتب می¬کردی. گفتم لااقل صبح بخوابی.» از همدردی¬اش استفاده کردم و خواستم خودم را برایش لوس کنم که با لحنی کودکانه شکایت کردم: «تازه بعد از نماز صبح هم انقدر عبدالله سر و صدا کرد که تا کلی وقت خوابم نبرد.» مادر با قیچی نخ¬های اضافی خیاطی¬اش را از پارچه برید و گفت: «آخه امروز باید می¬رفت اداره آموزش و پرورش. دنبال پرونده¬هاش می¬گشت.»
کنارش نشستم و با نگاهی به اینهمه پارچه سفید، پرسیدم: «مامان! اینا چیه داری میدوزی؟» به پردههای جدید اتاق پذیرایی اشاره کرد و گفت: «برای زیر پردهها میدوزم. آخه زیر پردههای قبلی خیلی کهنه شده. گفتم حالا که پردهها رو عوض کردیم، زیر پردهها رو هم عوض کنیم.» سپس نگاهم کرد و با مهربانی ادامه داد: «مادر جون! من صبحونه خوردم. تو هم برو بخور. عبدالله صبح نون گرفته تو سفرهاس.» از جا بلند شدم و برای خوردن صبحانه به آشپزخانه رفتم. نان و پنیر و خرما، صبحانه مورد علاقهام بود که بیشتر صبحها میخوردم. صبحانهام را خوردم و مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم که کسی به درِ اتاق زد. به چهارچوب در آشپزخانه رسیدم که دیدم مادر چادرش را سر کرده تا در را باز کند و با دیدن من با صدایی آهسته گفت: «آقا مجید که صبح موقع نماز رفت سرِ کار، کیه؟» و بی آنکه منتظر پاسخی از من بماند، در را گشود و پس از چند ثانیه با مریم خانم به اتاق بازگشت.
از دیدن کسی که انتظارش را نداشتم، حسابی دستپاچه شدم. دلم میخواست او مرا با لباسهای مرتبتر و سر و وضع آراستهتری ببیند، ولی دیگر فرصتی نبود که با اکراه از آشپزخانه خارج شدم و سلام کردم. با رویی خوش جوابم را داد و در برابر عذرخواهیهای مادر به خاطر پهن بودن بساط خیاطی، لبخندی زد و گفت: «شما ببخشید که من سرِ صبحی مزاحمتون شدم.» و مادر با گفتن «اختیار دارید! خیلی خوش اومدید!» به من اشاره کرد تا برایشان چای بریزم و خودش کنار مریم خانم روی مبل نشست. با سینی چای که به اتاق بازگشتم، دیدم صحبتشان همچنان درمورد میهمانی دیشب است و ستایشهای مریم خانم و پاسخهای متواضعانه مادر. مقابل مریم خانم خم شدم و با گفتن «بفرمایید!» سینی چای را با احترام تعارفش کردم که به رویم خندید و گفت: «قربون دستت عزیزم! بیا بشین کارِت دادم!» با شنیدن این جمله، کاسه قلبم از اضطراب سرریز شد و سعی کردم پنهانش کنم که سینی الی را روی میز گذاشتم و مقابلش نشستم.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_سی_و_دوم
از نگاه مادر هم میخواندم که کنجکاو و منتظر، چشم به دهان مریم خانم دوخته تا ببیند چه میگوید و او با لبخندی که همیشه بر صورتش نقش بسته بود، شروع کرد: «راستش ما به خواست مجید اومدیم بندر عباس تا جای پدر و مادرش که نه، به جای خواهر و برادر بزرگترش باشیم.» سپس نگاهی به مادر کرد و پرسید: «حتماً اطلاع دارید که پدر و مادر مجید، به رحمت خدا رفتن؟» و مادر با گفتن «بله، خدا رحمتشون کنه!» او را وادار کرد تا ادامه دهد: «خُب تا اون موقع که عزیز جون زنده بودن، جای مادرش بودن و بعد از فوت ایشون، جواد غیر از عمو، مثل برادر بزرگترش بود. حالا هم روی همون احساسی که مجید به جواد داشت از ما خواست که بیایم اینجا و مزاحم شما بشیم.»
از انتظار شنیدن چیزی که برایش این همه مقدمه چینی میکرد، قلبم سخت به تپش افتاده و او همچنان با چشمانی آرام و چهرهای خندان میگفت: «ان شاء الله که جسارت ما رو میبخشید، ولی خُب سنت اسلامه و ما بزرگترها باید کمک کنیم.» مادر مثل اینکه متوجه منظور مریم خانم شده باشد، با لبخندی ملیح صحبتهای او را دنبال میکرد و من که انگار نمیخواستم باور کنم، با دلی که در سینهام پَر پَر میزد، سر به زیر انداخته و انگشتان سردم را میان دستان لرزانم، فشار میدادم که سرانجام حرف آخرش را زد: «راستش ما مزاحم شدیم تا الهه خانم رو برای مجید خواستگاری کنیم.» لحظاتی جز صدای سکوت، چیزی نمیشنیدم که احساس میکردم گونههایم آتش گرفته و تمام ذرات بدنم میلرزد.
بیآنکه بخواهم تمام صحنههای دیدار او، شبیه کتابی پُر خاطره مقابل چشمانم ورق میخورد و وجودم را لبریز از خیالش میکرد که ادامه صحبت مریم خانم، سرم را بالا آورد: «ما میدونیم که شما اهل سنت هستید و ما شیعه. قبل از اینم که بیایم بندرعباس، جواد خیلی با مجید تلفنی صحبت کرد. اما نظر مجید یه چیز دیگهاس.» و من همه وجودم گوش شده بود تا نظر او را با همه وجودم بشنوم: «مجید میگه همه ما مسلمونیم! البته من و جواد هم به این معتقدیم که همه مسلمونا مثل برادر میمونن، ولی خُب اختلافات مذهبی رو هم باید در نظر گرفت. حتی دیشب هم تا نصفه شب، مجید و جواد با هم حرف میزدن. ولی مجید فکراشو کرده و میگه مهم خدا و قبله و قرآنه که همهمون بهش معتقدیم!» سپس به چشمان مادر نگاه کرد و قاطعانه ادامه داد: «حاج خانم! مجید تمام عمر روی پای خودش بزرگ شده و به تمام معنا مثل یه مرد زندگی کرده! وقتی حرفی میزنه، روی حرفش میمونه! یعنی وقتی میگه اختلافات جزئیِ مذهبی تو زندگی با همسرش تأثیری نداره، واقعاً تأثیری نداره!»
مادر با چمشانی غرق نگرانی، به صورت مریم خانم خیره مانده و کلامی حرف نمیزد. اما نگاه من زیرِ بار احساس، کمر خم کرده و بیرمق به زیر افتاده بود که مریم خانم به نگاه ثابت مادر، لبخند مهربانی زد و گفت: «البته از خدا پنهون نیس، از شما چه پنهون، از دیشب که ما اومدیم و شما رو دیدیم، به این وصلت هزار بار مشتاقتر از قبل شدیم. بخصوص دختر نازنین تون که دل منو بُرده!» و با شیطنتی محبتآمیز ادامه داد: «حیف که پسر خودم کوچیکه! وگرنه به جای مجید، الهه جون رو برای پسر خودم خواستگاری میکردم!»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
⬅️ امام صادق ع|♥️ فرمودند :
🌱پسران نعمتند و دختران
حسنه و نیکی...
و خــداوند از نعمت ها مے پرسد ولے بر نیکے ها پاداش مے دهد ....🌸🍃
🔗 اصول کافی ، جلد ۶ ، صفحه ۷ 🌹
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
♡به نام نور
🍃او را به #چشم_پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
و من، یقین می دانم که چنین است.
مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام.😍
در نگاهی که مَامَن #خورشید بود.
نگاهی که رو به #نور داشت.
نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد.
این نگاه، همان #اندیشه و #عقیده و #ایمان بود.
همان #عشق_و_راز.
همان وصل، همان #وصال.
.
🍃نگاهی که عشق را، با #عطر_یاس در آمیخته بود.
عقیده ای که #وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود.
اندیشه ای که راز را، با #عطر_خون در آمیخته بود.😌
.
🍃آری! برای #دیدار آن ماه پاره، آن نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون.
و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش #مست شد.
او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور
بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.❣
.
🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت.
او عطر آگین شد و جان #راستین یافت.🙃
ما چه می کنیم؟🙄
آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟
آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟
آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟
برای عطر نرگس چه کرده ایم؟
ما چه میکنیم؟😐
.
پ.ن: *جناب حافظ
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مدافع_حرم_حامد_جوانی
.
📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹
.
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ .ادلب سوریه
.
🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت
.•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
من از همرزمان حامد شنیدم که در منطقه «لاذقیه» یک روستای شیعه نشین در محاصره تکفیریها بود و آنقدر اوضاع وخیمی داشت که حتی نظامیهای سوری برای آزادی آن پیشقدم نمیشدند.
اما حامد با تخصصی که در مورد مسائل توپخانه و موشکی داشت، با برنامهریزیها و مهندسی دقیق توپخانهای و دیدهبانی، ضربههای مهلکی بر داعشیها وارد آورده و چنان وحشتی در دل آنها ایجاد کرده بود که برای ترور حامد نقشههایی کشیده بودند
ضربات مهلک حامد جوانی به پیکره داعش به طوری بود که بسیاری از تکفیریها از دست او آواره شده بودند و زمانی که با موشک ضدتانک «تاو» مورد هدف قرار میگیرد، از چهار زاویه فیلمبرداری میشود و تا دو ماه این فیلم سر فصل خبر سایتها و شبکههای ماهوارهای داعشیها بود.
#شهید_حامد_جوانی ❤️
#سالروزشهادت
هدیه نماز اول وقت به نیت:
شهید حامد جوانی❤️
@shohadae_sho
#شهدایی_شُو ♥️•••👆|🕊🌸
•~🌱💚~•
#والپیپر✨
حرم یعنے ڪسے در
شهر خود سر میڪند اما
دلش در ڪوچھ هاي دور
مشهد ماندھ آوارھ ..!💔
#چهارشنبههایامامرضآیی🍃
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shohadae_sho
┅═══✼❤️✼═══┅┄
خشتـــ بهشتـــ
•~🌱💚~• #والپیپر✨ حرم یعنے ڪسے در شهر خود سر میڪند اما دلش در ڪوچھ هاي دور مشهد ماندھ آوارھ ..!💔 #چ
گرنالهکناندلبهتوبندمعجبینیست
جنسیکهنفیساستبهفریادفروشند..!🥀💔
🔻 به دولت راهکار بدهید !
رئیس جمهور بعد از هفت سال از متخصصان اقتصادی کشور خواست که برای مشکلات به دولت راهکار بدهند!
خب جناب روحانی شما و تیمتون ازاول میدونستید تخصص ندارید چرا از مردم کمک نخواستید که اینطوری کشور رو نابود نکنید!
👤 ملیکا مهدوی
#سیاسی
.•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻