هدایت شده از ↷⸤ شَبــٰــــــــhengamــــــ⸣ 🌙
🌱 سلام•••
الآن که این پیامو میفرستم، بامداده!
🌸\•° یه عده بیدارند و اینو میخونند...
یه عده بیدار میشند ولی سراغ گوشی رو نمیگیرند...
یه عده هم فردا...
.......
🌷\•° اینو میگم واسه تازه واردا...
واسه اونایی که به تازگی به مهمونیمون دعوت شدند!
🌙\•° چند شبه که ما رفقای شباهنگامی، باهم یه قراری گذاشتیم...
قرارمونم اینه که هرشب نمازشب بخونیم و هدیه بدیم به یک بزرگواری•••
📿✨\•° نماز شبم که قوربونش برم اونقدرررر ثواب داره که خدا بهمون سخت نگرفته...
✨اگه حالشو داری همهی یازده رکعتو بخون...
✨اگه حال نداری فقط شفع و وترو بخون...
✨حال اونم نداری؟ فقط وترو بخون.. ✨قنونش سخته، فقط سیصد بار العفو بگو...
✨بازم سخته،؟قنوتو ساده بگو...
✨اصلا دو رکعت نماز بخون...
✨به هیچ وجه حال نداری؟ پاشو یه سلام به اباعبدالله بده... چندتا استغفار بگو بعد بخواب :)
🌖\•° از ساعت ۳ بامداد تا طلوع فجر، هر وقت که تونستید بیدار بشید و با خدا حرف بزنید.
آفریدگار، خیلی دوست داره تو سکوت و آرامش شب وقتی که خیلیا خوابند، ما بندههاش روی سجاده باشیم...
میدونید به ما میباله!؟ :)
•┈┈••❥•🌙 •❥••┈┈
@Shabahengam
#رزق_معنوے🍃🕊
#حدیثروز✨🌤
•|🌹🍃 امام علے ع|🌙 می فرمایند:
•|√ چھ زشت است
برای انسان!
کھ ظاهرے موافق و همسو
و باطنی دو رو داشته باشد!....🍃💚
🕊✨ غررالحکم باب الباطن🕊✨
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد)
شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد)
@shohadae_sho
•|🍂 #شهیدچمران
خدایا اگر اراده ات اقتضا ڪرده است ڪہ دل از همہ چیز ببـرم و یڪسره قلب خود را در اختیار تو بگذارم من چنین مےڪنم و دنیا را سہ طلاقہ مۍکنم
🌸 #گزیدهوصیتیازشهیدچمران 🌸
🍃| #بایادشصلوات
|•🖤 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💔•°👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
STORY
حــــــــــ💔ــــــــــرم
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
STORY
شهیدان زنده اند
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ_مهدوی
استاد #رائفی_پور
📝 کار مهدوی
#مهدویت
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله خامنهای
⁉️ در اسلام واجبات و احکام مقدمه چه چیزی است؟
#کلام_علما
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فریب نخورید
یه ذره مو بیرون باشه به کجا بر میخوره؟!
🎙شیخ حسین انصاریان
#پویش_حجاب_فاطمے
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_ششم
سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت، معطوف به ظهور فتنه داعش در عراق بود که همین ده روز پیش، اعضای این لشگر شیطانی هزار و هفتصد نفر از دانشجویان یک دانشکده نظامی را به جرم همکاری با دولت عراق، به طور دسته جمعی اعدام کرده بودند. شیخ محمد به طور قاطع از حکم جهاد آیت الله سیستانی برای مبارزه با داعش حمایت میکرد و خبر داد که علمای اهل سنت عراق از جمله رئیس مجمع علمای اهل تسنن عراق هم قاطعانه از این حکم جهاد پشتیبانی کرده و از مردم خواستهاند که برای دفاع از هویت ملی خود، قیام کنند و چه تجلی با شکوهی بود که ماشین جنگی داعش به طمع تفرقه بین مسلمانان عراق و متلاشی کردن این کشور به حرکت در آمده و حالا شیعه و سُنی، دست در دست هم، برای در هم شکستن این فتنه پیچیده تکفیری به پا خاسته بودند. درست مثل من و مجید که نوریه به اتهام تکفیر، کمر به جدایی ما بسته بود و معجزه عشق کاری کرد که من و مجید بیش از هر زمان دیگری به هم نزدیک شده و کمتر از گذشته به تفاوتهای مذهبیمان فکر کنیم.
از مسجد که بیرون آمدم، مجید را دیدم که به انتظارم مقابل در ایستاده و مثل همیشه به رویم میخندد. کنارش که رسیدم، اشارهای به موبایل در دستش کرد و خبر داد: «عبدالله زنگ زده بود. گفت اومده درِ خونه، منتظره برگردیم!» با هم حرکت کردیم و من همزمان سؤالم را پرسیدم: «کاری داشت؟» شانه بالا انداخت و جواب داد: «نمیدونم، حرفی که نزد.» ولی دلش جای دیگری بود که در دنیای خودش غرق شد تا من صدایش زدم: «مجید!» با همان حس و حالی که نگاهش را با خودش بُرده بود، به سمتم صورت چرخاند تا سؤال کنم: «به چی فکر میکنی؟» و دل بیریای او، صادقانه پاسخ داد: «به تو!» و در برابر نگاه متعجبم، با لبخندی لبریز متانت شروع کرد: «الهه جان! داشتم فکر میکردم این یک ماهی که اومدیم تو این خونه، شرایط زندگی تو خیلی عوض شده! خُب شاید قبلاً تو اینهمه مراسم دعا و جشن و عزاداری شرکت نمیکردی، ولی خُب حالا به هر مناسبتی تو این خونه یه مجلسی هست و تو هم خواه ناخواه در جریان خیلی چیزها قرار میگیری!» نمیدانستم چه میخواهد بگوید و خبر نداشتم حالا او هوایی شده تا بساط تبلیغ تشیع به پا کند که نگاهم کرد و حرف دلش را زد: «حالا نظرت چیه؟» نگاهم را از چشمان مشتاق و منتظرش برداشتم که نمیخواستم بفهمد دیگر آنچنان مخالفتی با عشقبازیهای شیعیانهاش ندارم و او مثل اینکه به لرزیدن پای اعتقادم شک کرده باشد، سؤال کرد: «مثلاً تا حالا نشده احساس کنی که دلت میخواد با امام حسین (علیهالسلام) درد دل کنی؟» و نمیدانم چرا نگاه دلم را به سوی امام حسین (علیهالسلام) کشید و شاید چون همیشه محرم دردهای دلش در کربلا بود، احساس میکرد اگر حسی دل مرا بُرده باشد، عشق امام حسین (علیهالسلام) است و من هنوز هم نمیتوانستم با کسی که هرگز او را ندیده و قرنها پیش از این دنیا رفته و حتی مزارش کیلومترها با من فاصله دارد، ارتباطی قلبی برقرار کنم که با صدایی سرد و بیروح، به سؤال سراپا عشق و احساسش دست رد زدم: «نه!»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_هفتم
ولی شاید او بهتر از من، حرارت به پا خاسته در جانم را حس کرده بود که سنگینی نگاهش را بر نیمرخ صورتم احساس کردم و صدایش را شنیدم: «پس چرا اونشب که داشتی قضیه تخلیه خونه رو برای آسید احمد و مامان خدیجه تعریف میکردی، نگفتی به خاطر اینکه تو رو به جان جوادالائمه (علیهالسلام) قسم داده بودن کوتاه اومدی، ولی بعد اونهمه اتفاق بد برامون افتاد؟ اگه دلت پیش امام جواد (علیهالسلام) نبود، چرا شکایت نکردی که به خاطرش ثواب کردی و کباب شدی؟» و چه هنرمندانه به هدف زد و من چه ناشیانه از تیررس سؤالش گریختم که با دستپاچگی پاسخ دادم: «خُب من نمیخواستم منت بذارم...» که خندید و با زیرکی عارفانهای زیرِ پایم را خالی کرد: «سرِ کی منت بذاری؟ مگه امام جواد (علیهالسلام) اونجا نشسته بود؟» به سمتش برگشتم و در برابر آیینه چشمان عاشقش ماندم چه جوابی بدهم که خودش پاسخ داد: «پس حضور امام جواد (علیهالسلام) رو حس کردی! پس احساس کردی داره نگات میکنه!» و به جای من، نگاه او در ساحل احساسی زیباتَر شد و دل یک دختر سُنی را شاهد عشق پاک تشیع گرفت: «میبینی الهه؟ حتی اگه تو باهاش درد دل نکنی و حضورش رو قبول نداشته باشی، اون حضور داره! اون کسی که اون روز دل تو رو نَرم کرد تا برای حبیبه خانم یه کاری کنی، امام جواد (علیهالسلام) بود! اون کسی هم که اون شب یه جوری نگات کرد تا روت نشه چیزی جلوی آسید احمد بگی، خود آقا بود!» پس چرا خدا در برابر اینهمه پاکبازیام، چنین سیلی محکمی به صورتم زد که به یاد حوریه بغضی مادرانه گلویم را گرفت و گلایه کردم: «پس چرا اونجوری شد؟ چرا امام جواد (علیهالسلام) یه کاری نکرد حوریه زنده بمونه؟» و حالا داغ حوریه، در آتش زیر خاکستر مصیبت مادرم هم دمیده بود که زیر لب ناله زدم: «مثل مامانم، اون روزم بهم گفتی دعا کن، مامان خوب میشه، ولی نشد!» و بیاختیار کاسه چشمانم از اشک پُر شد و میان گریه زمزمه کردم: «پس چرا جواب منو نمیدن؟ پس چرا من هر وقت بهشون التماس میکنم، عزیزم از دستم میره؟» و دیگر نتوانستم ادامه دهم که سرم را پایین انداختم تا رهگذران متوجه گریههای بیصدایم نشوند. مجید هم خجالت میکشید در برابر چشم مردم، دستم را بگیرد تا به گرمای محبتش آرامش بگیرم و تنها میتوانست با لحن دلنشینش دلداریام دهد: «الهه جان! قربونت برم! گریه نکن عزیز دلم!» نگاهش نمیکردم، ولی از لرزش صدایش پیدا بود، دل او هم هنوز میسوزد: «الهه جان! منم نمیدونم چرا بعضی وقتها هر چی دعا میکنی، جواب نمیگیری، ولی بلاخره هیچ کار خدا بیحکمت نیس!» من هم میدانستم همه امور عالم بر اراده حکیمانه پروردگارم جاری میشود، ولی وقتی زخم دلم سر باز میکرد و داغ قلبم تازه میشد، جز به بارش اشکهایم قرار نمیگرفتم که تا نزدیک خانه گوشم به دلداریهای صبورانه مجید بود و بیصدا گریه میکردم. سرِ کوچه که رسیدیم، اشکهایم را پاک کردم تا عبدالله متوجه حالم نشود که مجید به انتهای کوچه خیره شد و حیرتزده خبر داد: «اینکه ماشین محمده!»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🏴•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو 🖤••👆🏻