⚜روزشمار جنگ⚜
بهانه شروع جنگ تحمیلی علیه ایران در ۳۱ شهریور چه بود❓❗️
روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹ صدام حسین، رئیسجمهور وقت عراق با ملغی دانستن قرارداد الجزایر و با توهم جنگ ششروزه تا پیروزی، جنگ علیه ایران را آغاز کرد.
روز 31 شهریورماه سال 1359 در حالی که فقط 19 ماه و 18 روز از پیروزی انقلاب اسلامی میگذشت، رژیم بعث عراق، جنگ زمینی، هوایی و دریایی علیه کشور را به بهانه پایبند نبودن ایران به قرارداد الجزایر، به شکل رسمی شروع کرد.
«صدام حسین» رئیس جمهور وقت عراق که در توهم یک هفتهای جنگ تا پیروزی نهایی به سر میبرد، این نبرد نابرابر را آغاز کرد، اما نمیدانست که مردم شجاع و غیور ایران، از همه گروه های نظامی و غیرنظامی با تمام توان و قوا به میدان می آیند و از خاک و ناموس کشورشان دفاع میکنند و این جنگ 8 سال به طول میانجامد و نمیتواند وجبی از خاک ایران را تصاحب کند.
صدام، این جنگ را «یوم الرعد» نام نهاد، اما در کشور ما به «دفاع مقدس» لقب گرفت، دفاعی که 2887 روز در طی 8 سال در وسعتی به طول 1352 کیلومتر انجام گرفت.
31 شهریور در واقع شروع رسمی جنگ بود، اما خیلی قبل تر شواهد و تحرکات عراق، نشان از یک جنگ قریب الوقوع میداد. رژیم بعث عراق قبل شروع حملات گسترده خود، بیش از 15 ماه عملیات نامنظم علیه کشورمان انجام داد. به همین جهت اولین دستورالعمل گسترش ارتش جمهوری اسلامی ایران در تاریخ 27 آبان ماه سال 58 در ارتباط با بحران مرزی در غرب و جنوب غربی کشور صادر شد و نیرویهای زمینی، هوایی، دریایی، ژاندارمری و شهربانی وقت، حرکات نیروهای عراقی را تحت نظر داشتند و نیروی زمینی ارتش نیروهای اطلاعاتی خود را در منطقه خوزستان و غرب، فعال تر کرده بود.
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از طولانیترین، خون بارترین و ویرانگرترین جنگهای دنیا پس از جنگ جهانی دوم و البته جز پرافتخارترین و حماسه آورترین روزهای تاریخ ایران اسلامی است.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#هفته_دفاع_مقدس
ʝσɨŋ↓
❀•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟 قسمت #نوزدهم چراهای بی جواب من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست ب
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛
قسمت #بیستم
تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ... از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
.
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥•| @shahid_Ali_khalili_313
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛
قسمت #بیست_و_یکم
فقط به خاطر تو
اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
- تو که هنوز بیداری ...
هول شدم ...
- شب بخیر ...
و دویدم توی اتاق ...
قلبم تند تند می زد ...
- عجب شانسی داری تو .. بابا که نماز نمی خونه ... چرا هنوز بیداره؟ ...
این بار بیشتر صبر کردم ... نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد ... چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود... رفتم دستشویی و وضو گرفتم ...
جانمازم رو پهن کردم ... ایستادم ... هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم ... که سکوت و آرامش خونه ... من رو گرفت ...
دلم دوباره بدجور شکست ... وجودم که از التهاب افتاده بود... تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می کردم ...
رفتم سجده ...
- خدایا ... توی این چند ماه ... این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم ...
بغضم شکست ...
- من رو می بخشی؟ ... تازه امروز، روزه هم نیستم ... روزه گرفتنم به خاطر تو بود ... اما چون خودت گفته بودی ... به حرمت حرف خودت ... حرف پدرم رو گوش کردم ... حالا مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم ...
از جا بلند شدم ... با همون چشم های خیس ... دستم رو آوردم بالا ... الله اکبر ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
هر شب ... قبل از خواب ... یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق ... بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم ... دور از چشم پدرم ... توی تاریکی اتاق ... می ترسیدم اگر بفهمه ... حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره...
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
ازفردا هرروز دعاے توسل میخوانیم😊 چــــــــــرا؟! چیـــشــده؟! #بخش_اول ☺️☺️☺️👇 🌷☘🌿🍂 🌾🌸
اینم یکي از اون داستان هاےشگفت انگیز مربوط به دعاے توسل☺👇
کانال خاطرات بین المللی دعای توسل:
#خاطره
#نمره_چشم #قم
🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿 🌿
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 از شهر مقدس قم🌸
3.
🔸دعای توسل در حرم امام رضا(علیه السلام)
🔸سلام؛
آرش هستم ۲۱ ساله، اهل قم و در حال حاضر در دانشکده افسری ارتش، پارت خلبانی در تهران مشغول به تحصیل هستم.
در حالی که من فقط سه روز پشت سر هم، روزی یکبار دعای توسل را خواندم، این دعا زندگی مرا ۱۸۰ درجه تغییر داد و چکار کرد با زندگی من!
بنده به دلیل اینکه مخصوصا خلبانی را خیلی دوست داشتم در سن ۱۹ سالگی تصمیم گرفتم به ارتش بروم، بنابراین ثبت نام کردم، در آزمون شرکت کردم، قبول شدم و الآن سه سال است که در آنجا درس می خوانم.
در دانشکده خلبانی هر ماه خلبان ها را چکاپ کامل می کنند و اینبار ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ بود که دکتر برای معاینه آمد و من از لحاظ جسمی و عقلی خوب بودم و مشکلی هم نبود، اما نمره چشم من که ۱۰ و ۱۰ دهم بود تا نمره ۸ و ۱۰ دهم پایین آمده بود، به طوری که خودم حس می کردم که چشمم ضعیف شده و مگس پران دارد و شبها هم احساس جرقه زدن در چشمم را دارم که این بدترین حالت برای چشم یک خلبان است!
دکتر هم به این دلیل که طبق قانون ارتش نمره چشم خلبانها از ۱۰ و ۱۰ دهم نباید پایین تر باشد، نامه ای به فرماندهی نوشت که این خلبان، نقص در اعضای بدن دارد و چشم او ضعیف شده است.
من خیلی ناراحت شدم و دقیقا مثل بچه ها فقط گریه می کردم چون که یا باید اخراج می شدم و یا درمان می کردم.
تصمیم گرفتم به مشهد بروم و به دکتر مراجعه کنم.
دکتر گفت: "چشم شما را آفتابگردان زده است."
بله، خلبان ها عینک مخصوصی دارند که چشم آنها را از اشعه خورشید محافظت می کند و متأسفانه چشم من هم چنین آسیبی دیده بود.
چاره ای نداشتم و باید چشمم را عمل لیزر می کردم ولی زمانی که نزد دکتر رفتم به من گفت:
"شما نمی توانید این عمل را انجام دهید چون کانون عدسی چشم شما جلوی مردمک است، نه پشت مردمک که در این صورت نمی شود این عمل را انجام داد."
من خیلی ناامید شدم و گفتم خدایا چکار کنم؟! حتما حکمتی در کار است!
هنوز مشهد بودم و به حرم امام رضا رفتم و در اولین روز دیدم که آقای جوانی دارد دعا می خواند و خیلی اشک می ریزد و ناله می کند!
روز دوم رفتم و دیدم همان آقا درحال دعا خواندن است!
همینطور روز سوم و روز چهارم، اما روز پنجم که رفتم از او پرسیدم:
شما هر روز اینجا می آیید و دعا می خوانید؟!
گفت:
بله، به خدا قول دادم که هر روز به حرم بیایم و دعای توسل بخوانم.
پرسیدم: مگر چیزی شده یا کاری کردید؟
گفت: دعای توسل پسرم را از مرگ نجات داد!
پرسیدم: مشکل پسرتان چه بود؟
گفت: سرطان معده داشت!!!
و اما من؛ خدا می داند که آنچه را که شنیدم باورم نشد!
قربان امام رضا بروم!
شب رفتم هتل و بعد از ۵ ماه وارد تلگرام شدم و در یکی از گروه ها خاطره پسر جوانی را خواندم که تجدید شده بود و نمی توانست به مدرسه اش برود ولی با هر روز خواندن دعای توسل به مدرسه اش رفت و آبرویش حفظ شد!
🔹(خاطره شماره 58 از کانال خاطرات بین المللی دعای توسل: باید از این مدرسه بروید!)
🔸همین سبب شد که وارد کانال خاطرات شما شدم و خاطرات زیادی را در آنجا دیدم.
آن شب من نخوابیدم و آنقدر گریه کردم و افسوس خوردم که چرا من هر روز دعای توسل را نمی خوانم.
بنابراین تصمیم گرفتم از حالا که مشکل دارم و ناامید هم هستم خواندنش را شروع کنم.
به حرم امام رضا رفتم و ۳ روز پشت سر هم دعای توسل را خواندم!
معمولا چشم هایی که مگس پران دارند مثلا در هوای روشن یک تار مو در هوا می بینند و من بعد از این ۳ روز اصلا اینطور نبودم!
سریع به مطب رفتم که چشم پزشک هم بعد از معاینه با تعجب گفت:
" کانون عدسی چشم شما به پشت مردمک رفته است! "
دکتر اصلا باورش نمی شد!
من واقعا نمی دانستم چه بگویم و الآن دارم خاطره ام را با حالت گریه برای شما می نویسم!
بنابراین خیلی زود عمل لیزر انجام شد و بعد از دو هفته، نمره چشمم ۱۰ و ۱۰ دهم شد و دکتر هم یک نامه صحت و سلامت برایم نوشت و به دانشکده افسری برگشتم و من همچنان دعای توسل را هر روز می خوانم.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل
به نقل از حاج آقا مرتضی بیگلری
#هرروزبخوانیم
╔ ❄❀❅ ════╗
||•🇮🇷 @marefat_ir
╚════ ❄️❀❅ ╝
4_5976754022416122787.apk
5.94M
دعاے توسل🌸🍃
#دعاےتوسل_مےخوانیم🌟
✅صوتی دلنشین
✅قابلیت تغییرفونت
✅همراه با ترجمه فارسی
✅گرافیکی زیبا و دلنشین
#هرروزبخوانیم
j๑ïท ➺
•🍃||| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
خطبه ی3 نهج البلاغه(شقشقیه)؛ بخش سوم: خلافت عثمان حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي [سِت
خطبه3 نهج البلاغه(شقشقیه)؛ بخش چهارم: خلافت امیر المومنین علیه السلام
فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ. فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَيْثُ] يَقُولُ «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا. أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ.
قَالُوا: وَ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ كِتَاباً قِيلَ إِنَّ فِيهِ مَسَائِلَ كَانَ يُرِيدُ الْإِجَابَةَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ يَنْظُرُ فِيهِ. [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُكَ] خُطْبَتُكَ مِنْ حَيْثُ أَفْضَيْتَ. فَقَالَ هَيْهَاتَ يَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى كَلَامٍ قَطُّ كَأَسَفِي عَلَى هَذَا الْكَلَامِ أَلَّا يَكُونَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ أَرَاد.
بناگاه، ديدم كه انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون يالهاى كفتاران. گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان كه نزديك بود استخوانهاى بازو و پهلويم را زير پاى فرو كوبند و رداى من از دو سو بر دريد. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند.
اما، هنگامى كه، زمام كار را به دست گرفتم جماعتى از ايشان عهد خود شكستند و گروهى از دين بيرون شدند و قومى همدست ستمكاران گرديدند.
گويى، سخن خداى سبحان را نشنيده بودند كه مى گويد: «سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين نه برترى مى جويند و نه فساد مى كنند و سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است». آرى، به خدا سوگند كه شنيده بودند و دريافته بودند، ولى دنيا در نظرشان آراسته جلوه مى كرد و زر و زيورهاى آن فريبشان داده بود.
بدانيد، سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده، كه اگر انبوه آن جماعت نمى بود، يا گرد آمدن ياران حجت را بر من تمام نمى كرد و خدا از عالمان پيمان نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمكاران و گرسنگى ستمكشان خاموشى نگزينند، افسارش را بر گردنش مى افكندم و رهايش مى كردم و در پايان با آن همان مى كردم كه در آغاز كرده بودم. و مى ديديد كه دنياى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم كم ارج تر است.
چون سخنش به اينجا رسيد، مردى از مردم «سواد» عراق برخاست و نامه اى به او داد. على (ع) در آن نامه نگريست. چون از خواندن فراغت يافت، ابن عباس گفت: يا امير المؤمنين چه شود اگر گفتار خود را از آنجا كه رسيده بودى پى مى گرفتى. فرمود: هيهات ابن عباس، اشتر خشمگين را آن پاره گوشت از دهان جوشيدن گرفت و سپس، به جاى خود بازگشت. ابن عباس گويد، كه هرگز بر سخنى دريغى چنين نخورده بودم كه بر اين سخن، كه امير المؤمنين نتوانست در سخن خود به آنجا رسد كه آهنگ آن كرده بود.
#سند_مظلومیت_امیرالمومنین😔
#مبلغ_کلام_امیرالمومنین_باشیم
#مبلغ_نهج_البلاغه_باشیم
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۳ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Tuesday - 25 September 2018
قمری: الثلاثاء، 15 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ارسال سرهای شهدای کربلا به شام، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️34 روز تا اربعین حسینی
▪️42 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️44 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313
🌻امروز: تشییع پیکر جانباز شهید «حسین منجزی» در زادگاهش 💛
جانباز ۷۰ درصد در حمله تروریستی
🔸 شهید منجزی متولد سال ۱۳۴۳ در شوشتر بود.
🔻این شهید در عملیات والفجر ۸ (فتح فاو) در سال ۶۴ به درجه جانبازی نائل شد.
🔺شهید منجزی از نیروهای کادر سپاه بود.
#شهادتت_مبارک_قهرمان_من
ʝσɨŋ↓
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتم #معرفی_شهدا #رفیق_شهیدم شهیدقربانعلی رخشانی🇮🇷🌟 قبر او را میشکافتند گفتند علی جان قربان
#قسمت_هشتم
#رفیق_شهیدم
#معرفی_شهدا
شهیدقربانعلی رخشانی🌟🇮🇷
پسر من سرباز بزرگ امام زمان است از همه زودتر بچه من برای شهادت رفته است اولین نفر از نیروی هوایی وقتی که امام خمینی در خارج بود در هر شهر اعلامیه پخش میکرد و بخاطر پخش این اعلامیه ها شهید کردند و غریب شهید شد.
در بهشت زهرا ما سماور بزرگ گذاشته ایم به آنهایی که رفت و آمد میکنند چایی میدهیم یک لوله آب کشیدم یخچال دارم اینها همه مال علی است.
ساواکیها من را زیاد سرزنش میکنند من هم از ساواکیها نمیترسم منهم جنگ میکنم پسرم برای امام حسین(ع) رفته است من هم باید برای امام حسین بروم من باید حرف بزنم یا میکشم یا هم میمیرم.
من مادر شهید هستم نمیترسم هر کس هم که حرف نزند من حرف میزنم یک شب قبل از اینکه بیاریمش به تهران علی به خواب من آمد در پشت بام خوابیده بودم دیدم که یک تابوت سفید و مرمر بالا سر من ایستاده صدا آمد که مادر علی، مادر علی، من این ور آن ور را نگاه کردم دیدم که هیچ کس نیست بلند شدم و نشستم و گریه کردم و دیدم هیچ کس نیست باز صدا آمد مادر علی، باز کن دستهایت را و بگیر بچه ات را و زیارت کن گفتم: من قربان تو بشوم من روی زمین اون بالای من چطور من او را بگیرم من علی را چگونه بگیرم و زیارت بکنم علی از بالا می افتد پایین و تکه تکه میشود.
صدا آمد: نترس علی نه می افتد و نه تکه تکه
#پـــایــــان😊
#بایادش_صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
j๑ïท ➺
•❀| @shahid_Ali_khalili_313 |❀•
🌷شهید سیدمیلاد مصطفوی'' سید خندان''🌷:
رجبعلی خیاط می گوید:
توگناه را ترک کن...
خداتربیتت می کند...
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
🇮🇷
❀•||| @shahid_Ali_khalili_313
هیچ کس از حوادث روزهای آینده و شعلههای جنگی که به زودی دو کشور را در خود فرو میبرد باخبر نبود. اما همه میدانستند اتفاقاتی خواهد افتاد.
مقاله نویس آبزرور، 30 شهریور در مقاله یورش عراق به سوی ایران بدون دوست نوشت که عراق در طول سه هفته گذشته بسیاری از پاسگاههای مرزی ایران را نابود کرده و بخشهای کوچکی از اراضی ایران را به تصرف خود در آورده است. مشخص نیست که آیا هدف صدام فقط ایجاد تغییر در قرارد 1975 الجزایر است یا او چیزهای دیگری در سر دارد. ایران به دلیل بحران گروگانهای آمریکایی دوستان خود را از دست داده است. صدام اکنون فکر میکند مناسبترین فرصت را برای درهم ریختن و بیثبات کردن ایران به دست آورده است. کسانی که صدام را میشناسند معتقد هستند هدف او در دست گرفتن رهبری خلیج فارس و جهان عرب است.
صدام در رویای تکرار همان چیزی بود که روز پنجم ژوِئن 1967 روی داد، در آن روز نیروی هوایی اسرائیل 65 درصد از هواپیماهای مصر را روی باند فرودگاهها از بین برده بود. بعد اسرائیلیهاجنگ را شش روزه از کشورهای متحد عربی برده بودند. جنگندههای عراقی به پرواز درآمدند و فرودگاهها و پایگاههای هوایی ایران را بمب باران کردند. اما گزارشهایی که از بمبارانها میرسید، ناامید کننده بود.
عراقیها یک هواپیمای مسافری ایران را زده بودند اما یک هواپیمای سنگین بمب افکن از نوع توپولوف شوروری را از دست داده بودند. (وفیق السامرایی، از فرماندهان سازمان اطلاعات عراق، کتاب ویرانیهای دروازه شرقی)
شروع تاریخیترین نبرد نابرابر/مقاومت و ایستادگی ارتش⭕️
ارتش عراق در ساعت 13:30 روز 31 شهریورماه با وارد کردن 192 فروند جنگنده، 12 لشکر مجهز پیاده و زرهی و 30 تیپ مستقل خود در استانهای کرمانشاه، ایلام و خوزستان جبههای به طول 1200 کیلومتر را گشود و این در حالی بود که تنها لشکر81 زرهی، لشکر92 زرهی، تیپ84 پیاده خرمآباد و تیپ 37زرهی را در مقابل خود داشت که استعداد کل این یگانها کمتر از 50 درصد بود. اما نیروی زمینی ارتش با پشتیانی نیروی هوایی با همین تجهیزات و نیروها، مقابل ارتش مجهز و تا بن دندان مسلح عراق، مقاومت دلیرانه کردند که دشمن و کشورهای معاند را متعجب کرد. نیروهای ایران با به اجرا درآوردن عملیات تأخیری توانستند در موقعیت مناسب پدافندی، ارتش متجاوز عراق را از ادامه پیشروی بیشتر به سوی اهداف از پیش تعیین شده باز دارند و به جز در محدوده خرمشهر و سوسنگرد، در سایر مناطق ناگزیر به اتخاذ پدافند اجباری شد و در واقع ارتش مجهز عراق، آثار مقاومت و شهادت طلبی ارتش ایران را درک و اولین ضربه کاری را احساس کرد و ماشین جنگیاش زمینگیر شد.
«کارتر»رئیس جمهور وقت آمریکا در همان روز شروع جنگ در یک کنفرانس خبری که با عجله برگزار شده بود، گفته بود: « امیدواریم مسئولان ایران برسر عقل آمده باشند.» روز اول جنگ، صدام به مردم عراق و ایران گفت ناخواسته به این جنگ کشیده شده است و مجبور است به ارتش دستور دهد به حملات ایرانیها پاسخ قاطع دهند.
ادامه دارد....🍁
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#هفته دفاع مقدس
ʝσɨŋ↓
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛 قسمت #بیست_و_یکم فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌟
قسمت #بیست_و_دوم
زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟
قسمت #بیست_و_سوم
رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
.
ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
خطبه3 نهج البلاغه(شقشقیه)؛ بخش چهارم: خلافت امیر المومنین علیه السلام فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النّ
خطبه ی4 نهج البلاغه؛ بخش اول: هدایت اهل بیت علیهم سلام
و هي من أفصح كلامه عليه السلام و فيها يعظ الناس و يهديهم من ضلالتهم و يُقال: إنه خطبها بعد قتل طلحة و الزبير:
بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ [تَسَنَّمْتُمُ] تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ [الْعَلْيَاءَ] الْعَلْيَاءِ وَ بِنَا [انْفَجَرْتُمْ] أَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ. وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ، رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ.
اين خطبه از فصيح ترين سخنان على (ع) است و در آن مردم را اندرز مى دهد و از گمراهى به سوى هدايت مى برد و گفته مى شود: «اين خطبه را بعد از (جنگ جمل و) كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرموده است».
1. ويژگى هاى اهل بيت عليهم السّلام:
شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترقّى رسيديد. صبح سعادت شما با نور ما درخشيد.
كر است گوشى كه بانگ بلند پندها را نشنود، و آن كس را كه فرياد بلند، كر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او أثر خواهد كرد قلبى كه از ترس خدا لرزان است، همواره پايدار و با اطمينان باد.
#مبلغ_کلام_امیرالمومنین_باشیم
#مبلغ_نهج_البلاغه_باشیم
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
1_18453206.apk
5.94M
دعاے توسل🌸🍃
✅صوتی دلنشین
✅قابلیت تغییرفونت
✅همراه با ترجمه فارسی
✅گرافیکی زیبا و دلنشین
#هرروزبخوانیم
j๑ïท ➺
•❀| @shahid_Ali_khalili_313 |❀•
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۴ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Wednesday - 26 September 2018
قمری: الأربعاء، 16 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️18 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️33 روز تا اربعین حسینی
▪️41 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️43 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313