📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۳ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Tuesday - 25 September 2018
قمری: الثلاثاء، 15 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹ارسال سرهای شهدای کربلا به شام، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️10 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️34 روز تا اربعین حسینی
▪️42 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️44 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313
🌻امروز: تشییع پیکر جانباز شهید «حسین منجزی» در زادگاهش 💛
جانباز ۷۰ درصد در حمله تروریستی
🔸 شهید منجزی متولد سال ۱۳۴۳ در شوشتر بود.
🔻این شهید در عملیات والفجر ۸ (فتح فاو) در سال ۶۴ به درجه جانبازی نائل شد.
🔺شهید منجزی از نیروهای کادر سپاه بود.
#شهادتت_مبارک_قهرمان_من
ʝσɨŋ↓
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتم #معرفی_شهدا #رفیق_شهیدم شهیدقربانعلی رخشانی🇮🇷🌟 قبر او را میشکافتند گفتند علی جان قربان
#قسمت_هشتم
#رفیق_شهیدم
#معرفی_شهدا
شهیدقربانعلی رخشانی🌟🇮🇷
پسر من سرباز بزرگ امام زمان است از همه زودتر بچه من برای شهادت رفته است اولین نفر از نیروی هوایی وقتی که امام خمینی در خارج بود در هر شهر اعلامیه پخش میکرد و بخاطر پخش این اعلامیه ها شهید کردند و غریب شهید شد.
در بهشت زهرا ما سماور بزرگ گذاشته ایم به آنهایی که رفت و آمد میکنند چایی میدهیم یک لوله آب کشیدم یخچال دارم اینها همه مال علی است.
ساواکیها من را زیاد سرزنش میکنند من هم از ساواکیها نمیترسم منهم جنگ میکنم پسرم برای امام حسین(ع) رفته است من هم باید برای امام حسین بروم من باید حرف بزنم یا میکشم یا هم میمیرم.
من مادر شهید هستم نمیترسم هر کس هم که حرف نزند من حرف میزنم یک شب قبل از اینکه بیاریمش به تهران علی به خواب من آمد در پشت بام خوابیده بودم دیدم که یک تابوت سفید و مرمر بالا سر من ایستاده صدا آمد که مادر علی، مادر علی، من این ور آن ور را نگاه کردم دیدم که هیچ کس نیست بلند شدم و نشستم و گریه کردم و دیدم هیچ کس نیست باز صدا آمد مادر علی، باز کن دستهایت را و بگیر بچه ات را و زیارت کن گفتم: من قربان تو بشوم من روی زمین اون بالای من چطور من او را بگیرم من علی را چگونه بگیرم و زیارت بکنم علی از بالا می افتد پایین و تکه تکه میشود.
صدا آمد: نترس علی نه می افتد و نه تکه تکه
#پـــایــــان😊
#بایادش_صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
j๑ïท ➺
•❀| @shahid_Ali_khalili_313 |❀•
🌷شهید سیدمیلاد مصطفوی'' سید خندان''🌷:
رجبعلی خیاط می گوید:
توگناه را ترک کن...
خداتربیتت می کند...
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
🇮🇷
❀•||| @shahid_Ali_khalili_313
هیچ کس از حوادث روزهای آینده و شعلههای جنگی که به زودی دو کشور را در خود فرو میبرد باخبر نبود. اما همه میدانستند اتفاقاتی خواهد افتاد.
مقاله نویس آبزرور، 30 شهریور در مقاله یورش عراق به سوی ایران بدون دوست نوشت که عراق در طول سه هفته گذشته بسیاری از پاسگاههای مرزی ایران را نابود کرده و بخشهای کوچکی از اراضی ایران را به تصرف خود در آورده است. مشخص نیست که آیا هدف صدام فقط ایجاد تغییر در قرارد 1975 الجزایر است یا او چیزهای دیگری در سر دارد. ایران به دلیل بحران گروگانهای آمریکایی دوستان خود را از دست داده است. صدام اکنون فکر میکند مناسبترین فرصت را برای درهم ریختن و بیثبات کردن ایران به دست آورده است. کسانی که صدام را میشناسند معتقد هستند هدف او در دست گرفتن رهبری خلیج فارس و جهان عرب است.
صدام در رویای تکرار همان چیزی بود که روز پنجم ژوِئن 1967 روی داد، در آن روز نیروی هوایی اسرائیل 65 درصد از هواپیماهای مصر را روی باند فرودگاهها از بین برده بود. بعد اسرائیلیهاجنگ را شش روزه از کشورهای متحد عربی برده بودند. جنگندههای عراقی به پرواز درآمدند و فرودگاهها و پایگاههای هوایی ایران را بمب باران کردند. اما گزارشهایی که از بمبارانها میرسید، ناامید کننده بود.
عراقیها یک هواپیمای مسافری ایران را زده بودند اما یک هواپیمای سنگین بمب افکن از نوع توپولوف شوروری را از دست داده بودند. (وفیق السامرایی، از فرماندهان سازمان اطلاعات عراق، کتاب ویرانیهای دروازه شرقی)
شروع تاریخیترین نبرد نابرابر/مقاومت و ایستادگی ارتش⭕️
ارتش عراق در ساعت 13:30 روز 31 شهریورماه با وارد کردن 192 فروند جنگنده، 12 لشکر مجهز پیاده و زرهی و 30 تیپ مستقل خود در استانهای کرمانشاه، ایلام و خوزستان جبههای به طول 1200 کیلومتر را گشود و این در حالی بود که تنها لشکر81 زرهی، لشکر92 زرهی، تیپ84 پیاده خرمآباد و تیپ 37زرهی را در مقابل خود داشت که استعداد کل این یگانها کمتر از 50 درصد بود. اما نیروی زمینی ارتش با پشتیانی نیروی هوایی با همین تجهیزات و نیروها، مقابل ارتش مجهز و تا بن دندان مسلح عراق، مقاومت دلیرانه کردند که دشمن و کشورهای معاند را متعجب کرد. نیروهای ایران با به اجرا درآوردن عملیات تأخیری توانستند در موقعیت مناسب پدافندی، ارتش متجاوز عراق را از ادامه پیشروی بیشتر به سوی اهداف از پیش تعیین شده باز دارند و به جز در محدوده خرمشهر و سوسنگرد، در سایر مناطق ناگزیر به اتخاذ پدافند اجباری شد و در واقع ارتش مجهز عراق، آثار مقاومت و شهادت طلبی ارتش ایران را درک و اولین ضربه کاری را احساس کرد و ماشین جنگیاش زمینگیر شد.
«کارتر»رئیس جمهور وقت آمریکا در همان روز شروع جنگ در یک کنفرانس خبری که با عجله برگزار شده بود، گفته بود: « امیدواریم مسئولان ایران برسر عقل آمده باشند.» روز اول جنگ، صدام به مردم عراق و ایران گفت ناخواسته به این جنگ کشیده شده است و مجبور است به ارتش دستور دهد به حملات ایرانیها پاسخ قاطع دهند.
ادامه دارد....🍁
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#هفته دفاع مقدس
ʝσɨŋ↓
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
💛 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 💛 قسمت #بیست_و_یکم فقط به خاطر تو اومد بیرون ... جدی زل زد توی چشمام ...
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته🌟
قسمت #بیست_و_دوم
زمانی برای مرد شدن
از روزه گرفتن منع شده بودم ... اما به معنای عقب نشینینبود ... صبح از جا بلند می شدم ... بدون خوردن صبحانه ... فقط یه لیوان آب ... همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ... خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم ... یک ماه ... غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من ... اینم تمرین بود ... تمرین نه گفتن ... تمرین محکم شدن ... تمرین کنترل خودم ...
بعد از زنگ ورزش ... تشنگی به شدت بهم فشار آورد ... همون جا ولو شدم روی زمین سرد ... معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ... حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ ... اگر روزه گرفتن برای سن تو بود ... خدا از 10 سالگی واجبش می کرد ...
یه حسی بهم می گفت ... الانه که به خاطر ضعف و وضع من ... به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان ... خدشه وارد بشه ... نمی خواستم سستی و مشکل من ... در نفی رمضان قدم برداره ... سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟ ...
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید ... اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ... ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ... من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ... این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا ... که انگار رستم دستانه ... بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد ... همون حس بهم می گفت ... دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون ... تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟
قسمت #بیست_و_سوم
رفیق من می شوی؟ ...
هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ... اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
.
ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهید سيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
خطبه3 نهج البلاغه(شقشقیه)؛ بخش چهارم: خلافت امیر المومنین علیه السلام فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النّ
خطبه ی4 نهج البلاغه؛ بخش اول: هدایت اهل بیت علیهم سلام
و هي من أفصح كلامه عليه السلام و فيها يعظ الناس و يهديهم من ضلالتهم و يُقال: إنه خطبها بعد قتل طلحة و الزبير:
بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ [تَسَنَّمْتُمُ] تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ [الْعَلْيَاءَ] الْعَلْيَاءِ وَ بِنَا [انْفَجَرْتُمْ] أَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ. وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ، رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ.
اين خطبه از فصيح ترين سخنان على (ع) است و در آن مردم را اندرز مى دهد و از گمراهى به سوى هدايت مى برد و گفته مى شود: «اين خطبه را بعد از (جنگ جمل و) كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرموده است».
1. ويژگى هاى اهل بيت عليهم السّلام:
شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترقّى رسيديد. صبح سعادت شما با نور ما درخشيد.
كر است گوشى كه بانگ بلند پندها را نشنود، و آن كس را كه فرياد بلند، كر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او أثر خواهد كرد قلبى كه از ترس خدا لرزان است، همواره پايدار و با اطمينان باد.
#مبلغ_کلام_امیرالمومنین_باشیم
#مبلغ_نهج_البلاغه_باشیم
ʝσɨŋ↓
❁•| @shahid_Ali_khalili_313
1_18453206.apk
5.94M
دعاے توسل🌸🍃
✅صوتی دلنشین
✅قابلیت تغییرفونت
✅همراه با ترجمه فارسی
✅گرافیکی زیبا و دلنشین
#هرروزبخوانیم
j๑ïท ➺
•❀| @shahid_Ali_khalili_313 |❀•
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۰۴ مهر ۱۳۹۷
میلادی: Wednesday - 26 September 2018
قمری: الأربعاء، 16 محرم 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️18 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️33 روز تا اربعین حسینی
▪️41 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️43 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...👇👇👇
ʝσɨŋ↓
✾•| @shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
هیچ کس از حوادث روزهای آینده و شعلههای جنگی که به زودی دو کشور را در خود فرو میبرد باخبر نبود. اما
قرارداد الجزایر⭕️
در اسفندماه سال 1353 سران اوپک در الجزایر جمع بودند که هواری بومدین، رئیس جمهور الجزایر، بعد از جلسه مشترک با محمدرضا پهلوی، شاه ایران و صدام معاون رئیس جمهور عراق، گفت:«خوش وقتم به اطلاع شما برسانم روز گذشته توافقی بین دو کشور برادر ایران و عراق برای پایان دادن به اختلافات آنها حاصل شده است.»
15 اسفند همان سال متن توافق نامه ایران و عراق منتشر و به قرارداد الجزایر معروف شد.
عراقیها صدام را تحسین کردند، اما از آنجا که ایران در درگیریهای قبل از توافق الجزایر برتر بود، مردم منتظر قرارداد بهتری بودند. طارق عزیز وزیر خارجه عراق، بعدها گفت که شاه ایران پیش از اعلام موافقت با قرارداد الجزایر به تردید افتاده بود. به او خبر دادیم اگر این پیمان بسته نشود، ناچار دست کمونیستها و مخالفان حکومت ایران را در مرزها بازخواهیم گذاشت. پس شاه با قرارد موافقت کرد
بهانه شروع جنگ⭕️
شب 26 شهریور سال 59، صدام مسرور و مغرور اعضای مجلس ملی عراق را به جلسهای اضطراری دعوت کرد و اعلام کرد حالا که ایرانیها به قرارداد الجزایر پایبند نیستند، ما هم آن را بی اعتبار میدانیم. صدام در نطقی گفت که عراق تصمیم تاریخی اش را برای پس گرفتن آب و خاکش با زور گرفته است.
بر همین اساس، بسیاری از مورخان جنگ، روز 26 شهریور ماه را آغاز جنگ عراق علیه ایران میدانند، چرا که در این روز صدام قرارداد الجزایر را مقابل دوربینهای تلویزیون بغداد، پاره کرد و کشور خود را مالک مطلق اروندرود که آن را «شط العرب» مینامید و جزایر سه گانه ایران را متعلق به اعراب دانست.
صدام میگفت که ایرانیها جزایر سهگانه عربها را اشغال کردهاند و در مسائل داخلی عراق دخالت میکنند. اما حتی کشورهای دوست عراق هم این دلایل را بهانهای بیش نمیدیدند. الکواری، نماینده قطر در سازمان ملل، معتقد است که این دلایل وقتی در بوته آزمایش قرار گیرند، متاسفانه نادرست و فاقد مصداق خواهند بود. حتی با فرض این که ایران پیش از آغاز جنگ در نقاطی به خاک عراق تجاوز کرده باشد، این تجاوزات حمله عراق به ایران را توجیه نمیکند. عمل عراق نقض آشکار اصل عدم استفاده از زور بود. اما جامعه بینالملل به دلایلی آمادگی نداشت دوران جنگ، این نظر را بر زبان آورد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
# هفته دفاع مقدس
🍁ادامه دارد...
ʝσɨŋ↓
🕊•| @shahid_Ali_khalili_313
جنگی که بود، جنگی که هست...
درس دفاع مقدس برای جنگ اقتصادی
از سبک زندگی مدیران و مردم تا تدبیر، جهاد و اعتماد به خدا؛ چقدر شبیه دفاع مقدس هستیم؟!
⏰ثریا، امشب ساعت ۲۳، شبکه یک
@shahid_Ali_khalili_313
خشتـــ بهشتـــ
🌟#رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌟 قسمت #بیست_و_سوم رفیق من می شوی؟ ... هر روز که می گذشت ... فاصله بین من
🇮🇷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🇮🇷
قسمت #بیست_و_چهارم
انتظار
توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ...
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
- چی شد ایستادی؟ ...
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
.
ادامه دارد...
📕نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني📗
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313
🇮🇷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🇮🇷
قسمت #بیست_و_پنجم
حبیب الله
گاهی عمق شک ... به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم ... اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ...
آخرین روز رمضان هم تمام شد ... و صبر اندک من به آخر رسیده بود ... شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت ...
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد ... و امشب، از اون شب ها بود ... اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد ... 20 دقیقه بعد ...
و من همچنان غرق فکر ... شک ... و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ...
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ ... مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ... حبیب الله شد ...
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز ... حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده ... با کلمات خود قرآن ...
- خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو ...
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ...
شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم ... و شیرینی تعارف می کردم که ...
چشمم گره خورد به عکسش ... نگاهش خیلی زنده بود ... کنار عکس نوشته بودن ...
- من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ...
هر کس که مرا طلب کند می یابد ... هر کس که مرا یافت می شناسد ... هر کس که مرا شناخت ... دوستم می دارد.. هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود ... هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم ...
.
.ادامه دارد...
🇮🇷نويسنده:شهیدسيدطاها ايماني🇮🇷
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حق_الناسه
ʝσɨŋ↓
❥·| @shahid_Ali_khalili_313