eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر خانوم!😊☝️ شأن و حیای☺️ دخترانه ات را به هر چیزی نفروش! ارزشش را ندارد...😔 خیال نکن همین که قلب ❤️جوانی را تسخیر کردی،باارزشی...😑 همین که نگاهی👀 را به دنبال خود کشاندی،باارزشی...😢 نه!❌ ارزش تو به عشوه ریختن💁 و ناپاک کردن قلب❤️ و چشم 👀دیگران نیست...☹️ این تو نیستی که سود می کنی،آنها هستند که از تو سود می برند...😡 با کارهایت نگاه و توجه را گدایی نکن...😞 نگاه و توجه خدا می ارزد به صد نگاه و توجه غیر... این توجهی که تو دنبالشی توجه نیست که به دست می آوری،آبرویی است که از دست میدهی…!😰 با خودت فکر کن…؟ ببین چه چیزی را از دست می دهی و چه چیزی به دست می آوری؟🚫 مبادا چیزی را به خاطر"هرچیز"😒و"هر کسی"از دست بدهی...❌ ارزش تو بالاتر از این حرفهاست که پاکی و نجابتت😇 را ارزان از دست بدهی…!😣 °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
مِنَ الظُلُماتِ اِلَی النُور🌿🌱 مِنَ النُور اِلَی الظُُلُماتِ🔥⚡️ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
#یک_انتقاد #پست_اینستگرامی آیا فقط دختران مذهبی جذب حیای حامد شدن⁉️ آیا فقط دختران مذهبی جذب احسان علیخانی، حامد، زمانی، وووو شدن⁉️ ⭕️کاش انقد روی حرف به مذهبی بودن آدما نبود..⭕️ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
🍃رهایی از بند گناه🍃 #ظهور #مهدویت °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
🌙حضرت ماه🌙 اقامونه😍😍😍 😍😍😍 °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💛یک بغل گل💛 پشت چراغ قرمز خیابان شریعتی ایستاده بودیم و منوچهر هم صحبت می کرد. 🚕🚦 کنار خیابان یک پیرمردی که سرتاپا سفید یکدست پوشیده بود👤 در گالری بزرگی گل های رزی به رنگ های مختلف می فروخت💐🍃 ولی سفیدی پیــرمرد نظر من را جلب کرده بود و من احساس می کردم این مرد از آسمان آمده است. ✨👴 اصلا حواسم به منوچهر نبود که یک لحظه حجم سنگین و خیسی روی پاهایم حس کردم. 😍❤️ یک آن به خودم آمدم دیدم منوچهر رد نگاهم را گرفته و فکر کرده من به گل ها خیره شدم، پیاده شده تا گل ها را برایم بخرد.☺️🌸🌸💐🌼 منوچهر همین طور همه گل ها را با دستش بر می داشت و روی پاهای من می ریخت . 🙈😍 دو بار چراغ سبز و قرمز شد ولی همه در خیابان به ما نگاه می کردند و سوت و کف می زدند.👏😄 حتی یک نفر خانم که از نظر تیپ ظاهری با ما متفاوت بود، برگشت و به همسرش گفت: 🌱🍃 می بینی ، بعد بگویید بچه حزب اللهی ها محبت بلد نیستند و به همسران شان ابراز محبت نمی کنند.😕🍃 آن روز منوچهر همه گل های پیرمرد را خرید و روی پاهای من ریخت❣💍 و من نمی دانستم چه بگویم و چه کلمه ای لایق این محبت است. [💛💚] غیر از اینکه بگویم بی نهایت دوستت دارم.[❤️]💏 ✨به روایت همسر ✨ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
f72b449ae35593401bd0740fdb40477622400215.mp3
زمان: حجم: 1.38M
🔒سابقون کیستند و چرا از امت آخرین عده کمی به آن درجه می رسند ⁉️ پاسخ توسط استاد : سید رضا موسوی✅ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
⭐️امام على عليه السلام فرمودند: ✨ آدم بدكار را به وسيله كارِنيك خود اصـلاح كن، وباسخن زيبايت ديگران را به كارخير رهنمون باش.✨ °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💞 📚 بعد دانشگاه منتظر  بودم ڪ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد... پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ تارسیدم ماماݧ صدام کرد... اسماااااا❓❓❓❓ سلام جانم ماما❓ سلام دخترم خستہ نباشے سلامت باشے ایـݧ و گفتم رفتم طرف اتاقم ماماݧ دستم و گرفٺ و گفت: کجا❓❓❓چرا لب و لوچت آویزونہ❓ هیچے خستم آهاݧ اسماء جاݧ مادر سجادے زنگ برگشتم سمتش و گفتم خب❓خب❓ مامان با تعجب گفت:چیہ❓چرا انقد هولے کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ اخہ ماماݧ ک خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے... گفت ڪ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم گفت اونطورے نگاه نکـݧ گفتم ک باید با پدرش حرف بزنم إ ماماݧ پس نظر من چے❓❓❓❓ خوب نظرتو رو با هموݧ خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ خندیدم و گونشو بوسیدم وگفتم میشہ قرار بعدیموݧ بیروݧ از خونہ باشه❓❓❓❓ چپ چپ نگاهم کرد و گفت: خوبہ والاجوون هاے الاݧ دیگہ حیا و خجالت نمیدونـݧ چیہ ما تا اسم خواستگارو جلوموݧ میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم دیگہ چیزے نگفتم ورفتم تو اتاق شب ک بابا اومد ماماݧ باهاش حرف زد ماماݧ اومد اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت اسماء بابات اصـݧ راضے ب قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشوݧ... از جام بلند شدم و گفتم چے❓چرااااااا❓ ماماݧ چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت❓ شوخے کردم دختر چہ خبرتہ تازه ب خودم اومد لپام قرمز شده بود.... ماماݧ خندید ورفت بہ مادر سجادے خبر بده مث ایـݧ ڪ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود خلاصہ قرارموݧ شد پنج شنبہ کلے ب ماماݧ غر زدم  ک پنجشنبہ مـݧ باید برم بهشت زهرا ... اما ماماݧ گفت اونا گفتـݧ و نتونستہ چیزے بگہ... خلاصہ ک کلے غر زدم و تو دلم ب سجادے بدو بیراه گفتم..... دیگہ تا اخر هفتہ  تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد فقط چهارشنبہ ک قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم ... ایـݧ از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے ک میگذشت کنجکاو تر میشدم بالاخره پنج شنبہ از °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
💞 📚 بلاخره  پنج شنبہ از راه رسید... قرار شد سجادے ساعت۱۰ بیاد دنبالم ساعت ۹/۳۰ بود وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم اوووووم خوب چے  بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بستہ میکردم داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمی با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم ساعت۹:۵۵دیقہ شد ۵ دیقہ بعد سجادے میومد اما مـݧ هنوز مشغول درست کردݧ لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد وااااااے اومد مـݧ هنوز روسریم درست نشده گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در تامنو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد  و در ماشیـݧ و برام باز کرد اولیـݧ بار بود کہ لبخندشو میدیدم سرمو انداختم پاییـݧ و سلامے کردم و نشستم داخل ماشیـݧ تو ماشیـݧ هر دوموݧ ساکت بودیم من مشغول ور رفتـݧ با رو سریم بودم سجادے هم مشغول رانندگے اصـݧ نمیدونستم کجا داره میره بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم  کہ باعث شد خندش بگیره با اخم نگاش کردم نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشیـݧ آویزوݧ کرده بود اما نتونستم روشو بخونم بالاخره ب حرف اومد نمیپرسید کجا میریم❓❓❓❓❓ منتظر بودم خودتوݧ بگید بسیار خوب پس باز هم صبر کنید حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشیـݧ پیاده شد از فرصت استفاده کردم پلاک و گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم تا اومدم ازش عکس بگیرم از گل فروشے اومد بیروݧ... هل شدم و گوشے از دستم افتاد... °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•°
ادامه رمان 😍❤️ ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️