eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋♥️ 🌿 عاشقانه ای برای مسلمانان🌸 که لعیا با چشمانی که از اشک پُر شده و پیدا بود که دلش می‌خواهد پیش از مجید، انتقام این حال و روزم را از نوریه بگیرد، زیر لب پاسخم را داد: «خیالت راحت الهه جان! چیزی نمی‌گم، قربونت برم، گریه نکن!» و بعد با سر انگشتان خواهرانه‌اش، صورتم را نوازش کرد و با مهربانی ادامه داد: «قربونت برم عزیزم، گریه نکن! الان که داری غصه می‌خوری، اون بچه هم داره غصه می خوره، داره پا به پات گریه می‌کنه، بخاطر مامان، آروم باش عزیزِ دلم!» و من همین که نام مادرم را شنیدم، سینه‌ام از غصه شکافت و ناله بی‌مادری‌ام بلند شد. خودم را در آغوش لعیا رها کردم و منتهای تنهایی و غربتم را میان دستانش ضجه می‌زدم که صدای زنگ موبایلم در اتاق پیچید و در این اوج اندوه، خیال اینکه مجید هوایم را کرده، جانی دیگر به کالبدم بخشید. لعیا همانطور که یک دستش دور کمرم بود، با دست دیگرش گوشی سفید رنگم را از روی میز برداشت و در برابر نگاه مشتاق و منتظرم، همان خبری را داد که دلم می‌خواست: «آقا مجیده! می‌خوای جواب نده، آخه از صدات می‌فهمه حالت خوب نیس!» و من در این لحظات تلخ، دوایی شیرین‌تر از صدای مجید سراغ نداشتم که گریه‌ام را فرو خوردم و با صدایی که از شدت بغض خیس خورده بود، گفتم: «اگه جواب ندم، بیشتر دلش شور می‌افته.» و با اشتیاقی عاشقانه گوشی را از دست لعیا گرفتم. تمام سعی‌ام را کردم که صدایم بوی غم ندهد و با رویی خوش سلام کردم که نشد و پیش از آنکه جواب سلامم را بدهد، با نگرانی پرسید: «چی شده الهه؟ حالت خوبه؟» در برابر غمخوار همه غم‌هایم نتوانستم مقاومت کنم که طنین گریه‌هایم در گوشی شکست و دلواپسی اش را بیشتر کرد: «الهه! چی شده؟» و حالا که دلش پیش دل من بود، چه باکی از آزار روزگار داشتم که میان گریه به آرامی خندیدم و گفتم: «چیزی نیس، دلم برای مامان تنگ شده!» و حالا دلِ او قرار نمی‌گرفت و مدام سؤال می‌کرد تا از حالم مطمئن شود و دستِ آخر، لعیا گوشی را از دستم گرفت و با کلام قاطعانه‌اش، خیال مجید را راحت کرد: «آقا مجید! من پیشش هستم، نگران نباشید! چیزی نیس، دلش بهانه مامان رو گرفته بود!» و آنقدر به لعیا سفارش الهه‌اش را کرد تا بلاخره قدری قرار گرفت و باز لعیا گوشی را به دستم داد تا از جام عشق و محبت، جانم را سیراب کند و تنها خدا می‌داند که همین مکالمه کوتاه کافی بود تا نقش غم از قلبم محو شده و دلم به حضور همسر مهربانی که پروردگارم نصیبم کرده بود، آرامش بگیرد. ✍ •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ♥️••👆🏻