eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
#پروفایل_خاص📸🌱 #دخترانه_ویژه🌸🌿 ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
#پروفایل_خاص🌸💚 #پسرونه_عارفانه💛🌱 ❋❋❋❋❋❋❋ ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
#پروفایل_خاص🇮🇷🌟 #شهدایی_شهیداحمدمشلب💛🌱 ❋❋❋❋❋❋❋ ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
#پروفایل_خاص🌸💚 #دخترونه💛🌱 ❋❋❋❋❋❋❋ ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
📸✨ 💛🌱 ❋❋❋❋❋❋❋ ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
📸✨ 💛🌱 ❋❋❋❋❋❋❋ ╭♡♡♡─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────♡♡♡╯
دو روز پیش بود که عکسی از ژنرال سلیمانی را میان انبوهی از عکس‌ها در گالری‌ام یافتم. خم ابرو و خط چین‌خورده‌ی بالای کمان ابرویش جذابیتی داشت که آن روز در نظرم جلوه‌گر شد. نگاهش...نگاهش؟ نافذ .. برای پروفایل عکس زیبایی به نظر می‌رسید. پروفایلم را تغییر دادم و همان عکس را برای همسرم فرستادم... آن هم با عنوان 😎✌️ خوشش آمد(!) حس غرور و بالیدن به صاحب عکس حسی بود که در دلم رخنه کرده بود و دست خودم هم نبود. ست شدن‌های این مدلی را دوست داشتم. گذشت... امروز نه و نیم صبح بود.. نان سنگک را از دست همسرم گرفتم، سفره را پهن کرده و نان را درونش نهادم. +مصطفی؟ بیا سر سفره. _.... سرش در گوشی بود. قالب پنیر را از یخچال بیرون کشیدم. نگاهش هنوز هم صفحه‌ی موبایلش را نشانه رفته بود. +نمیای؟ نگاهم کرد.. ساده و گذرا. _میام. صدایش می‌لرزید؟ یا... من اینگونه حس کردم؟ سنگک یخ شده بود. +خب بیا دیگه. سکوتش را که دیدم، تکه نانی به دست گرفته و طلبکارانه چشم به او دوختم. +چی تو اون گوشیه که یه ساعته زل زدی بهش؟ _میخوای بدونی؟ گویی غباری از غم روی نگاهش کشیده بودند. +آره.. بگو! آب دهانش را قورت داد.. _عکس پروفایلت کیه؟ یک تای ابرویم را بالا دادم و با افتخار گفتم: ((حاج قاسم)) _شهید شد !!! نان از دستم رها شد.. نگاهم مبهوت.. بهت.. ناباور... و صدایی که در ذهنم فریاد می‌کشید که "دروغ است" امکان نداشت روزی بیاید که او(!) نباشد. +دروغه! _رهبر پیام تسلیت فرستاده. و این مهر باطل شدن تمام افکار نوپایم مبنی بر تکذیب خبر بود. نگاهم؟ بی فروغ! قلبم؟ ایستاد! نفسم؟ بند امد! ترک خوردم... شکستم! مگر در خیالم قرار نبود قدس به دست او آزاد شود؟ نویسنده:✍ ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/ 🏴✌️🇮🇷