آشنایی با شهیدعارف نوزده ساله🌹
#احمدعلی نیری🌹
#چهارمین قسمت🌹
مراسم تشییع به پایان رسید 😔😔.پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند. من هم به همراه آنها رفتم.
من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. 🌹
دست شهید✋ به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد :
((السلام علیک یا ابا عبدالله)) ✋بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد.❤️
خود استاد حق شناس در مراسم ختمش حضور یافتند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.😢😢
این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند.
بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان😔😞…دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟😔😔
آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند.
بعد شروع به صحبت کردند.
موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود .
در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. 😞بعد در عظمت این شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟
به من فرمود :
تمامی مطالبی که (از برزخ و…)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و …اما من را بی حساب و کتاب بردند.))😭😭
بعد استاد مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم.
حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند:
من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان😳😳 مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید.
در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج)❤️ را زیارت کردم…🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پایان🌹
شادی روح تمام شهیدان 🌹
و امید به این که شافع ما در روز قیامت باشند
# صلوات🌹
°•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•