eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰کانال‌های رسمی "علیرضا پناهیان در پیام‌رسان‌های ایرانی 🔻بله ble.im/panahian_ir 🔻گپ gap.im/panahian_ir 🔻سروش sapp.ir/panahian_ir 🔻آی گپ igap.net/panahian_ir 🔻ایتا eitaa.com/panahian_ir 🔻ویسپی wispi.me/channel/panahian_ir 🔸سایت bayanmanavi.ir
☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
•| حســــینـ...جـانـــ.. [🍃] [فردا] عرفـــــہ‌اے دیگر [💕] °°°°مےآید°°°° آقـــــ[💚]ــــا جانــــ[😔] این آخرینــ[🎈] فرصتـــــ↓ بخـــــــشیدهـــ شدنــــ استــــ[🚶♀] میشود واسطہ شوے[😢] خدایمـــ مـــ✋🏻ـــرا ببخشد [😭] °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
آشنایی با شهیدعارف نوزده ساله🌹 نیری🌹 قسمت🌹 مراسم تشییع به پایان رسید 😔😔.پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا (س) بردند. من هم به همراه آنها رفتم. من جلو رفتم تا چهره ی شهید را ببینم.درب تابوت باز شد.چهره ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم شاداب وزیبا بود. 🌹 دست شهید✋  به نشانه ی ادب روی سینه اش قرار داشت!یکی از همرزمانش می گفت:در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد وآخرین کلام را بر زبان جاری کرد : ((السلام علیک یا ابا عبدالله)) ✋بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت .برای همین دستش هنوز به نشانه ی ادب بر سینه اش قرار دارد.❤️ خود استاد حق شناس در مراسم ختمش حضور یافتند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود.😢😢 این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند. بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان😔😞…دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟😔😔 آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود . در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. 😞بعد در عظمت این شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟  به من فرمود :  تمامی مطالبی که (از برزخ و…)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و …اما من را بی حساب و کتاب بردند.))😭😭 بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند: من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان😳😳 مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید. در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج)❤️ را زیارت کردم…🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پایان🌹 شادی روح تمام شهیدان 🌹 و امید به این که شافع ما در روز قیامت باشند # صلوات🌹 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم🌷🌱✨
🌹🌹🌹🌹 چندگاهیست وقتی می گویم : اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن باآمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد😔 چندگاهیست وقتی میگم : صلواتک علیه و علی آبائه به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمیریزم😔 چندگاهیست وقتی میگم : فی هذه الساعة دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای😔 چندگاهیست وقتی میگویم : و فی کل الساعة  دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست😔  چندگاهیست وقتی میگم : ولیا و حافظا احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های  اشکم را به نظاره نشسته است😓 چندگاهیست وقتی میگم : و قائدا و ناصرا به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند😞 چندگاهیست وقتی میگم و دلیلا و عینا یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی😢 چندگاهیست وقتی میگم : حتی تسکنه أرضک طوعا یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین، من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم چندگاهیس توقتی میگم : و تمتعه فیها طویلا به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم😔😔 اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار میخوانم تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد😊 هم اشکم بریزد💦💦 هم در جست و جویت باشم،🌎 هم سرپرستم باشی،😍 هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است💗💗 °•♡•° @shahid_Ali_khalili_313 °•♡•° 🌹🌹🌹🌹🌹
🌷از امام صادق عليه السلام درباره «روز حجّ اكبر» پرسيدم. فرمود: 🍃 🌻روز عيد قربان است و حج اصغر، عمره است.🌱✨ [کتاب «حج و عمره در قرآن و حديث» صفحه 455]  °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
🏳🌈 #🕊] °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع❤️🍃
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
عاشقان وقت نماز است اذان می گوید🕊 🙏 🌿🌱
💞 📚 _پیکر مصطفے رو نتونستـݧ بیارݧ عقب افتاد دست داعش چشماش پر از اشک شد و سرش رو تکیه داد دستے بہ موهاش کشیدو با یک آه بلند ادامہ داد _مـݧ و مصطفے از بچگے تو یہ محلہ بزرگ شده بودیم خنده هامو گریہ هامو دعوا هامو،آشتے هامو هیئت رفتناموݧ همش باهم بود _مـݧ داداش نداشتم و مصطفے شده بود داداش مـݧ هم سـن بودیم اما همیشہ مث داداش بزرگتر ازش حساب میبردم و بہ حرفش گوش میدادم کل محل میدونستـݧ کہ رفاقت منو مصطفے چیز دیگہ ایه تا پیش دانشگاهے باهم تو یہ مدرسہ درس خوندیم همیشہ هواے همدیگرو داشتیم _کنکور هم دادیم. اما قبول نشدیم بعد از کنکور تصمیم گرفیتم کہ بریم سربازے سہ ماه آموزشیمونو باهم بودیم اما بعدش هرکدومموݧ افتادیم یہ جا اوݧ خدمتش افتاد تو سپاه کرج منم دادگسترے تهران براموݧ یکم سخت بود چوݧ خیلے کم همدیگرو میدیدیم _بعد از تموم شدن سربازے مصطفے هموݧ جا تو سپاه موند هر چقدر اصرار کردم بیا بریم درسمونو ادامہ بدیم قبول نکرد میگفت یکم اینجا جابیوفتم بعدش میرم درسمم ادامہ میدم _همیشہ با خنده و شوخے میگفت: داداش علے الان بخواے زنگ بگیرے اول ازت میپرسـݧ حقوقت چقدره❓خونہ دارے❓ماشیـݧ دارے❓ کسی بہ تحصیلاتت نگاه نمیکنہ کہ بنظرم تو هم یہ کارے براے خودت جور کـݧ ازش خواستم منم ببره پیش خودش اما هر چقدر تلاش کردیم نشد کہ نشد _از طرفے بابا هم اصرار داشت کہ مـݧ درسم و ادامہ بوم اوݧ سال درس خوندم و کنکور دادم و رشتہ ے برق قبول شدم مـݧ رفتم دانشگاه و مصطفے همچنان تو سپاه مشغول بود _ازش خواستم حالا کہ تو سپاه جا افتاده کنکور بده و وارد دانشگاه بشہ اما قبول نکرد میگفت چوݧ تازه مشغول شدم وقت نمیکنم کہ درس هم بخونم یک سال گذشت. مـݧ توسط آشنایے کہ داشتیم تو همیـݧ شرکتے کہ الاݧ کار میکنم استخدام شدش _ما هر پنج شنبہ میومدیم کهف هیئت. مصطفے عاشق کهف و شهداے اینجا بود اصلا ارادت خاصے بهشوݧ داشت هیچ وقت بدوݧ وضو وارد کهف نشد _یہ بار بعد از هیئت حالش خیلے خراب بود مثل همیشہ نبود اولش فکر کردم بخاطر روضہ ے امشبہ آخہ اون شب روزه ے بہ شهادت رسوندݧ ابےعبدللہ و خونده بودݧ مصطفے هم ارادت خاصے بہ امام حسیـݧ داشت. همیشہ وقتے تو قضیہ اےگیر میکرد بہ حضرت توسل میکرد _یک ساعتے گذشت اما حال مصطفے تغییرے نکرد نگراݧ شده بودم اما چیزے ازش نپرسیدم تا اینکہ خودش گفت کہ میخواد در مورد مسئلہ ے مهمے باهام حرف بزنہ دستشو گذاشت روشونمو بابغض گفت: داداش علے برام خیلے دعا کـ، چند وقتہ دنبال کارامم برم سوریہ _دارم دوره هم میبینم اما ایـݧ آخریا هرکارے میکنم کارام جور نمیشہ شوکہ شده بودم و هاج و واج نگاهش میکردم موضوع بہ ایـݧ مهمے رو تا حالا نگفتہ بود اخمام رفت تو هم لبخند تلخے زدم .دستم گذاشتم رو شونشو گفتم : دمت گرم داداش حالا دیگہ ما غریبہ شدیم❓ _حالا میگے بهمو❓ اینو گفتم و از کنارش گذشتم دستم رو گرفت و مانع رفتنم شد کجا میرے علے❓ ایـݧ چہ حرفیہ میزنے❓ بہ ما دستور داده بودݧ کہ به هیچ کس حتے خوانواده هاموݧ تا قطعے شدݧ رفتنموݧ چیزے نگیم _الاݧ تو اولیـݧ نفرے هستے کہ دارم بهت میگم داداش از تو نردیکتر بہ مـݧ کے هست❓ برگشتم سمتش و با بغض گفتم:حالا اوݧ هیچے تنها میخواے برے بی معرفت❓ پس مـݧ چے❓ تنها تنها میخواے برے اون بالا مالا ها❓ داشتیم آقا مصطفے❓ ایـنہ رسم رفاقت و برادرے❓ علے جاݧ بہ وللہ دنبال کاراے تو هم بودم اما بہ هر درے زدم نشد کہ نشد رفتـݧ خودم هم رو هواست. هرکسے رو نمیبرݧ ماهم جزو ماموریتمونہ خلاصہ اوݧ شب کلے باهام حرف زدو ازم خواست براش دعا کنم یک هفتہ بعد خبر داد کہ کاراشه جور شده تا چند روز دیگہ راهیہ خیلے دلم گرفت اما نمیخواستم دم رفتـݧ ناراحتش کنم وقتے داشت میرفت خیلے خوشحال بود چشماش از خوشحالے برق میزد _رو کرد بہ مـݧ و گفت حالا کہ مـݧ نیستم پنج شنبہ ها کهف یادت نره ها از طرف مـݧ هم فاتحہ بخوݧ و بہ یادم باش از شهداے کهف بخواه هواے منو داشتہ باشـݧ و ببرنم پیش خودشوݧ _اخمهام رفت تو هم وگفتم ایـݧ چہ حرفیہ❓خیلے تک خوریا مصطفے خندیدو گفت تو دعا کـݧ مـݧ اونور هواے تورو هم دارم بعد از رفتنش چند هفتہ اومدم کهف اما نمیتونستم اینجارو بدوݧ مصطفے تحمل کنم از طرفے احتیاج داشتم با شهدا حرف بزنم و دردو دل کنم براے همیـݧ بجاے کهف پنج شنبہ ها میرفتم بهشت زهرا _اولیـݧ دورش ۴۵ روزه بود وقتے برگشت خیلے تغییر کرده بود مصطفے خیلے خوش اخلاق بود طورے کہ هرجا میرفتیم عاشق اخلاقش میشدݧ مردتر شده بود احساس میکردم چهرش پختہ تر شده _تصمیم گرفت بود قبل از ایـݧ کہ دوباره بره ازدواج کنہ خیلے زود رفت خواستگارے و با دختر خالش کہ از بچگے دوسش داشت اما چیزے بهش نگفتہ بود ازدواج کرد دوهفتہ بعد از عقدش دوباره رفت °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
💞 📚 _دو هفتہ بعد از عقدش دوباره رفت... دلم خیلے هوایے شده بود اکثرا تو مراسم تشییع پیکر شهداے مدافع حرم شرکت میکردم. حالم خیلے خراب میشد یاد مصطفي می افتادم مطمعـ بودم کہ شهید میشہ خودمو تو مراسم تشییعش تصور میکردم _اما بخودم میگفتم مصطفے بدوݧ مـݧ نمیپره بهم قول داده هواے منو هم داشتہ باشہ ایـݧ سرے ۷۵ روز اونجا موند. _وقتے کہ برگشت رفتم پیشش و پا پیچش شدم کہ باید هر جورے شده سرے بعد مـݧ رو هم باخودش ببره اما اوݧ برام توضیح میداد کہ ایراݧ خیلے سخت نیروهاشو میفرستہ اونجا و منو ظاهرا متقاعد میکرد اما فقط ظاهرا قلبم آروم نمیشد. هر چقدر هم کہ میگذشت مشتاق تر میشدم کہ برم _همش از اونجا ، اتفاقاتے کہ میوفتاد کاراهایے کہ میکردݧ و ... میپرسیدم خیلے مقاومت میکرد کہ نگہ اما اونقد پاپیچش میشدم کہ بالاخره یچیزایے میگفت اسماء نمیدونے کہ اونجا چہ مظلومانہ بچہ ها بہ شهادت میرسـݧ ... علے آهے کشید و ادامہ داد... _مصطفے میگفت بچہ ها کہ شهید میشدݧ تا درگیرے تموم شہ دشمـݧ پیشروے میکرد و توے شرایطے قرار میگرفتیم کہ دسترسے بہ جنازه ها امکاݧ پذیر نبود بدݧ بچہ ها چند روز زیر آفتاب میموند بچہ ها هر طور شده میخواستـݧ جنازه ها رو برگردونـݧ عقب خیلے ها هم تو ایـݧ قضیہ شهید میشد _بعد از کلے درگیرے و عملیات کہ بہ جنازه میرسیدیم بدناشوݧ تقریبا متلاشی شده بود از هر طرفے کہ میخواستیم برشوݧ داریم اعضا بدنشوݧ جدا میشد _بعضی موقع ها هم کہ جنازه شهدا میوفتاد دست دشمـ چشماش پر از اشک شد و رفت تو فکر میدونستم یاد مصطفے و جنازش کہ بر نگشتہ افتاده مـݧ هم حال خوبے نداشتم اصلا تاحالا ایـݧ چیزایے و کہ میگفت و نشنیده بودم چادرم رو کشیدم رو سرم و چند قطره اشک از چشمام جارے شد _دیدݧ علے تو او شرایط چیزایے کہ میگفت، نبود اردلاݧ و میلش براے رفتـݧ نگران و داغونم کرده بود _ادامہ داد چادر و از رو صورتم کنار زدم و نگاهش کرد صورتش خیس خیس بود با چادرم اشکاشو پاک کردم نگاهم نمیکرد تو حال هواے خودش بود و بہ رو برو خیره شده بود دلم گرفت از نگاه نکردنش ولے باید درکش میکردم دستش رو گرفتم و بہ بقیہ ے حرفاش گوش دادم _۶ماه طول کشید تا براے بار سوم بره تو ایـݧ مدت دنبال کارهاے عروسیش بود یک ماه بعد از عروسیش باز هم رفت دیگہ طاقت نیوردم دم رفتـ رو کردم بهش و گفتم: مصطفے دفعہ ے بعد اگہ منو بردے کہ هیچے نوکرتم هستم اما اگہ نبردے رفاقتموݧ تعطیل _دوتا دستش و گذاشت رو شونہ هام و محکم بغلم کرد و در گوشم طورے کہ همسرش نشنوه گفت: علے دیر گفتے ایشالا ایندفعہ دیگہ میپرم بعد هم خیلے آروم پلاکشو گذاشت تو جیبمو گفت: اما داداش بامعرفتم میسپرم بیارنت پیش خودم ایـݧ پلاک هم باشہ دستت بہ عنواݧ یادگارے آخریـݧ بارے بود کہ دیدمش _آخریـݧ بارے بود داداشمو بغل کردم اسماء آخرم مث امام حسیـݧ روز عاشورا شهید شد بچہ ها میگفتـݧ سرش از بدنش جدا شد و جنازش سہ روز رو زمیـݧ موند آخر هم تو مرز تدمر افتاد دست داعش کہ هیچ جوره بر نمیگرده _حالا مـݧ بودم کہ اشکام ناخودآگاه رو گونہ هام میریخت و صورتمو خیس کرده بود علے دیگہ اشک نمیریخت میبینے اسماء رفیقم رفت و منو تنها گذاشت از جاش بلند شد رفت بیروݧ بعد از چند دیقہ مـݧ هم رفتم کهف شلوغ شده بود علے و پیدا نمیکردم _گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم. چند تا بوق خورد با صداے گرفتہ جواب داد الو❓ الو کجایے تو علے❓ اومدم بالاے کوه اونجا شلوغ بود باشہ مـݧ هم الاݧ میام پیشت اسماء جاݧ برو تو ماشیـݧ الا میام إ علے میخوام بیام پیشت خوب پس وایسا بیام دنبالت باشہ پس بدو. _گوشے رو قطع کرد. ۵ دیقہ بعد اومد دستم و گرفت از کوه رفتیم بالا خیلے تاریک بود چراغ قوه ے گوشیو روشـݧ کرد یکمے ترسیدم ، خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو محکم تر گرفتم یکمے رفتیم بالا روے صخره نشستیم هیپچکسے اونجا نبود تمام تهراݧ از اونجا معلوم بود سرموبہ شونہ ے علے تکیہ دادم هوا سرد بود دستش رو انداخت رو شونم _آهے کشیدو ایـݧ بیت و خوند مانند شهر تهران شده ام... باران زده ای ک همچنان الودست.. ب هوای حرمت محتاجم... بعد هم آهےکشید و گفت انشااللہ اربعیـݧ باهم میریم کربلا... ✍ ادامه دارد .... °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
عاشقانه دو مدافع😍❤️☝️
🔮📿گروه چله(سرای معرفت)↙️ http://eitaa.com/joinchat/2447900684C423ed8c405 🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🔴اعمال شب عرفه 💚امام صادق علیه السلام فرمودند:💚 «مَن لَم یُغفَر لَهُ فی شهرِ رمضانَ لَم یُغفَر لَهُ إلی مِثلِهِ مِن قابِلٍ الّا أن یَشهَدَ عَرَفَةَ» كسى كه در ماه رمضان آمرزيده نشود، تا رمضان آينده آمرزيده نگردد، مگر آن كه در عرفه حاضر شود. دعائم الاسلام ج 1 ، ص 269 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
را قدر بدانید. 🌹 اسلام اعتراف به گناه پیش بندگان را مجاز نمیداند اما....‌ .... امام خامنه ای❤️ 👌👌تصویر باز شود🌸 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
قرار بود "راهـ✨ـت "را ادامه دهیم ببخشید اکنون "راحـ😞ـت ادامه می دهیم😔 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
🏆کسب مدال نقره زهرا کیانی در ووشو تالو🏅 آفرین دختران سرزمینم👌💪 وی نخستین بانوی تالوکار ایرانی است که در بخش تالو در رده سنی بزرگسالان به مدال جهانی دست یافته است.💪 به کوری چشم م*س*ی*ح*ع*ل*ی*ن*ژ*ا*د💪 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
آخر این مردم آبرویِ مسلمُ بردن😞💔 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
عاشقان وقت است اقتدا کنیم به امام زمانمون 😍👌 نماز اول وقت❤️
🌷پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :🍃 ✨ هر كس اين چهار شب را شب زنده دارى كند، بهشت براى او واجب است: شبِ ترويه، شب عرفه، شب عيد قربان و شب عيدفطر.✨ °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
نگاهَتـ اُفق را به زندگیَمـ نشان میدهد... زندگے ڪه نهایتش خداوندست نگاهتـ آنقدر هست ڪہ دلمـ با خیره شدن بِهِشان قرصِ قرص میشود... 🌷 °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡
🌷دست نوشته شهید حججی در روز عرفه ... یکی از دعاهای امروزمون این باشه :🙏 #خدایا_شهیدم_کن☝️ °•♡°• @shahid_Ali_khalili_313 °•♡°•
سلام دوستانی که میخوان براشون استیکر درست کنم به ایدی زیر پی ام بدن 🗣↙️ @montazer09