eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا بریم شبکه یک🌟
الهی‌بہ‌حق‌ ،عاقبتمونو‌بخیر‌کن
حرم آقامون امام رضا ..شب قدرو بریم اونجا🌟🍃 التماس دعا ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ دعاےروز ماه مبارک 🍀 { 🌈 } 🌠 🌹 🍃 ╭━━━⊰💎⊱━━━╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰━━━⊰💎⊱━━━╯
❁﷽❁ 💔 خداوندا چہ دنیاے 🍂چہ چہ آقاے مگر مِحراب اسٺ ڪوفہ؟ 🍂ڪہ افتاده زمین ╭━━━⊰💎⊱━━━╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰━━━⊰💎⊱━━━╯
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️مهمان ویژه بی بی سی 🔻نان خور نظام نیست و هیچ سنخیتی هم با حکومت جمهوری اسلامی ایران نداره؛ ایشون پدر برنامه هسته ای ایران و طراح و پایه گذار سازمان انرژی اتمی در زمان #شاه هست.. ☝️ 🔻ببینید چطور میزنه دهن مجری رو آسفالت میکنه و از پدر سوخته بازی غرب و دروغگویی هاشون در مورد برنامه هسته ای ایران میگه. حتما کلیپ رو تا آخر ببینید تا یه سری حقایق پشت پرده براتون روشن بشه.🙏 ╭✿❀✿─────╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰─────❀✿❀╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشتـــ بهشتـــ
#زندان‌الرشید 😍🍃 #عاقبت‌به‌خیری‌و‌عاقبت‌به‌شری ☺️ #قسمت‌چهارم🌈✨ این کمپ حدود پنحاه کانکس داشت که در
😍🍃 ☺🍁 🌈✨ _ چند روز پیش، با یکی از ساواکی ها حرفم شد و کارمان به مشاجره کشید. او به من فحش ناموسی داد، من هم تحمل نکردم، با چاقو به او حمله کردم و چند ضربه به او زدم. عده ای آمدند و ما را جدا کردند. نگهبان کانکس ها که از دور درگیری ما را نگاه می کرد، جلو نیامد. انگار بدش نمی آمد ما همدیگر را بکشیم. وقتی دعوا تمام شد و ما را از هم جدا کردند، نگهبان جلو آمد و گفت: "چرا مثل سگ به جان هم افتاده اید؟" گفتم: "چون به من فحش ناموسی داد. " گفت:"تو اگر ناموس دوست بودی، تنهایی فرار نمی کردی بیایی اینجا و زن و بچه ات را بسپاری دست آخوندها. " پس از آن مرا به اینجا آوردند و قرار است به زندان دیگری ببرند. _از کجا می دانی؟ _نگهبان این موضوع را گفت. چون پناهنده شده ام، مرا به ایران برنمی گردانند؛ ولی حتما برای حبس به محل دیگری می فرستند. _حالا عیبی ندارد. فعلا که خبری نیست. اگر دوست داری، از دوران ساواک و زندگی ات تعریف کن. _خجالت می کشم! _خجالت ندارد. هم تو از تنهایی درمی آیی، هم ما. اصلا وقتی آمدی عراق چطور شد؟ اول کجا رفتی؟شب و روز چه می کردی؟ _مطمئن هستم از شنیدن خاطراتم ناراحت می شوید. _از کجا معلوم است. تو تعریف کن و کاری به ناراحتی ما نداشته باش. حدود پنج دقیقه ای سکوت کرد. او را صدا زدم:" بابا حرف بزن! به خدا ما ناراحت نمی شویم. " _باشد می گویم ...
تو آسمونا.. فاطمه امشب دل پریشونه.. امامِ کعبه فزت و رب الکعبه میخواند...:'(