شرح دعای افتتاح، جلسه 30.mp3
7.46M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٣٠ (پایانی)
📝 پایان ماه #رمضان آغاز سال معنوی جدید ماست؛ چه خوب است که برای آن برنامه ریزی کنیم و زمانی از هر روز را به امام زمان اختصاص دهیم.
🔖 #دعای_افتتاح
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
#فمینیست ها افتخار میکنند که ما به دنبال #آزادی و حقوق برابر #زنان هستیم!! و مهمترینش #سقط_جنین!
یعنی دختر و پسر آزاد باشند هر چه خواستند بکنند! حتی اگر بشری را بکشند!! این آزادی و برابری است یا جنایت؟!
و #اسلام میگوید: ما به دنبال آزادی و حقوق همه بشر هستیم! حتی آن جنین زنده ولی بی دفاع و بی زبان..
و کسیکه یک انسان بیگناه را بکشد گویی همه بشریت را کشته است (سوره مائده / 32)
حال بگویید کدام مکتب به دنبال آزادی و حقوق واقعی انسانهاست؟
#فمینیسم یا اسلام؟
فقط اندکی تعقّل کافی است..
📝 #پویش_حجاب_فاطمے
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🌷پيامبر خدا ص|♡ می فرمایند:🌷
هر كس به مرد يا زن مؤمنى بهتان زند يا درباره او چيزى بگويد كه از آن مبرّاست خداوند متعال در روز رستاخيز وى را بر تلّى از آتش نگه مى دارد تا اين كه از آنچه درباره او گفته است خارج شود [و آن را اثبات كند]....🕊☘
...🌹•{بحارالأنوار:75/194/5}•🌹...
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🌿عشق حسین؛تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد...
عشق #حسین؛عاشق پرور است...
عشق حسین؛#شهید پرور است❤
.
🌿عشق به حسین،تازه داماد نصرانی را پایبند #کربلا کرد و #وهب به هوای عشق حسین؛تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد⚘
.
🌿بعد از هزار و اندی سال؛باز هم عشق حسین؛عشقِ زمینی را #شکست میدهد😊
.
🌿اینبار تازه دامادی به نامِ #عباس.
متولد ماهِ اردیبهشت؛ماهِ عاشقان.نور چشم پدر و قوتِ قلبِ #مادر...
.
🌿درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت.
.
🌿در اردیبهشت نود و پنج؛تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ #حضرت_عقیله شد.
.
🌿میدانِ جنگِ #حلب؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای #جوانِ_کربلا بارانی کرد😔
.
🌿قبل از شهادت #نماز خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش #حسین (ع)💔
نُقل مراسم عروسی،نثارِ #پیکر سوخته اش شد😔
.
🌿مادر میگوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید میشد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده.
.
🌿پدر میگوید: "از همان دوران کودکی،مسیر #بندگی را در پیش گرفته و نُه ساله بود که #اعتکاف های رجبی اش را آغاز کرد"
.
🌿حالا چندسالی هست که جایِ عباس،در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، #معتکف آسمانها است⚘
.
🌿جایش خالیست اما...گرمی حضورش،همه شهر را گرم میکند.
.
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
.
#شهید_عباس_دانشگر
.
📅تاریخ تولد : ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲. سمنان
.
📅تاریخ شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۹۵.حلب
.
🥀مزار : امامزاده علی اشرف سمنان
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
#طنز_جبهه😅
چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ،
داد میزد : آهــــای ...😃
سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسڪ ، ڪلاه ، ڪمربند ، جانماز ، سایه بون ، ڪفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...
هــــمـــه رو بردن !!!😂😄🙈
شادی روحشون ڪه دار و ندارشون همون یڪ چفیه بود صلوات 😞🥀😍
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shohadae_sho
#شهدایی_شُو ♥️•••👆|🕊🌸
2_5398065895778027178.mp3
7.13M
⭕️ میخواهم ، برای امامَم...
الگوی تمام و کمالِ زمانهام،
دردانهای خاص باشـــم ...
💫 آنقدر که رویِ من و بودنم، برای همیشه، حساب خاص باز کند.
🌸#استاد_شجاعی🎤
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
💥حدیـث امـــروز🌤
💠امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) میفرمایند:
«شيعيان ما هنگامی به فرجام نيک و زيبای خداوند میرسند که از گناهانی که نهی شدهاند، احتراز نمايند.»
📬بحارالأنوار، ج 53، ص 177
✅ #رزق_معنوی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
#طنز_شهدا😁
ترب می خوای😁
تعداد مجروحین 😷بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستن🚑 مجروحین را ببره! " شستی گوشی بی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نره 😎و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورن . پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم😉 گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :
- رشید بگوشم.
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟😝
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟🤨
- رشید چهار چرخش رفته هوا😜 . من در خدمتم.🤓
-اخوی مگه برگه کد نداری؟😟
- برگه کد دیگه چیه؟😕 بگو ببینم چی می خوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدم.☹️ از یک طرف باید با رمز حرف می زدم😤 از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .🤬
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!😫
- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟😣
- بابا از همانها که سفیده.😫
- هه هه نکنه ترب می خوای.😅
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.😖
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!😑
کارد می زدند خونم در نمی آمد.😱 هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.😰
🤣🤣🤣🤣🤣🤣
📚به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
4_5886688124427306862.mp3
7.4M
•~💔🥀~•
#نماهنگتایم🎙
#کربلاییمحمدحسینپویانفر✨
منهمونمهمیشهازخودمفراری...
کهجزشماندارهیاری...
اگهمنابهجابیاری😭
مهربونم،بازمبراتغزلسرودم🍃
#امام_زمان 💚
#پیشنھادفوقالعادھ👌🏼
#اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏻
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shohadae_sho
┅═══✼❤️✼═══┅┄
مداحی_آنلاین_چگونه_امام_زمان_عج(1).mp3
1.93M
🎧 چگونه امام زمان علیه السلام
از احوال ما خبردار هستند ...
🎤 استاد #رفیعی
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🔻سردار «فضلی» جانشین معاون هماهنگکننده سپاه شد
🔹️«سردار علی فضلی» که تا پیش از این بعنوان فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) مشغول به خدمت بود، بعنوان جانشین معاونت هماهنگ کننده سپاه منصوب شد.
#سیاسی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
#گزارش
#بینالملل
📛دختران غربی قربانی مدارس مختلط
🎙خواننده آمریکایی در مصاحبه با شبکه sunday استرالیا از خاطرات تلخ دوران مدرسه خود می گوید.زمانیکه در حیاط مدرسه توسط پسرهای قلدر مورد خشونت قرار می گرفت و هیچ کس به کمکش نمی رفت و حالش رو نمی پرسید
🔻او در دوران راهنمایی دچار افسردگی و عارضه روحی میشه و در ۱۹ سالگی بهش تجاوز میشه
🔻این خواننده که بخاطر حرفه ش به کشورهای زیادی سفر می کنه میگه که اکثر دخترها با این مشکل مواجه هستن و یک درد مشترک دارن
🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/tvshowbiz/article-8373799/Lady-Gaga-reveals-impact-schoolyard-bullying-her.html
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_شانزدهم
نسیم خنکی که از سوی خلیج فارس خود را به سینه ساحل میرساند، ترانه خزیدن امواج جوان روی شنهای کبود و آوای مرغان دریایی که کودکانه میان دریا بازی میکردند، منظرهای فراتر از افسانه آفریده و یکبار دیگر من و عبدالله را به پای دریا کشانده بود. بین فرزندان خانواده، رابطه من و عبدالله طور دیگری بود. تنها دو سال از من بزرگتر بود و همین فاصله نزدیک سنی و شباهت روحیاتمان به یکدیگر باعث میشد که همیشه هم صحبت و همراز هم باشیم. تنهاییام را خوب حس کرده و گاهی عصرهای پنجشنبه قرار میگذاشت تا بعد از تمام شدن کارش در مدرسه، با هم به ساحل بیاییم.
منظره پیش رویمان کودکانی بودند که روی ماسهها با پای برهنه به دنبال توپی میدویدند و به هر بهانهای، تنی هم به آب میزدند یا خانوادههایی که روی نیمکتهای زیبای ساحل نشسته و طنازی خلیج فارس را نظاره میکردند. با گامهایی کوتاه و آهسته، سطح نرم ماسهها را شکافته و پیش میرفتیم. بیشتر او میگفت و من شنونده بودم؛ از آرزوهایی که در ذهن داشت، از روحیات دانشآموزانش، از اتفاقاتی که در مدسه افتاده بود و دهها موضوع دیگر، تا اینکه لحظاتی سکوت میانمان حاکم شد که نگاهم کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو الهه! همش من حرف زدم.» همانطور که نگاهم به افق سرخ غروب بود، با لبخندی ملایم پرسیدم: «چی بگم؟» شانه بالا انداخت و پاسخ داد: «هر چی دوست داری! هر چی دلت میخواد!»
از اینهمه سخاوت خیالش به خنده افتادم و گفتم: «ای کاش هر چی دلت میخواست برات اتفاق میافتاد! با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه!» از پاسخ رندانهام خندید و گفت: «حالا تو بگو، شاید خدا هم اراده کرد و شد.» نفس عمیقی کشیدم و او با شیطنت پرسید: «الهه! الآن چه آرزویی داری؟» بیآنکه از پرسش ناگهانیاش پای دلم بلرزد، با متانت پاسخ دادم: «دوست دارم آرزوهام تو دلم باشه!» و شاید جذبه سکوتم به قدری با صلابت بود که او هم دیگر چیزی نپرسید. با همه صمیمیتی که بینمان جریان داشت، در دلم پنهان کردم آنچه به بهانه یک آرزو از ذهنم گذشت؛ آرزو کردم مرد غریبه شیعهای که حالا دیگر در خانه ما چندان هم بیگانه نبود، به مذهب اهل سنت درآید! این آرزو به سرعتی شبیه بادهای ساحلی از قلبم گذشت و به همان سرعت دریای دلم را طوفانی کرد. جاری شدن این اندیشه در ذهنم، سخت شگفت زدهام کرده بود، به گونهای که برای لحظاتی احساس کردم با خودم غریبه شدهام!
خیره به قرص رو به غروب خورشید، در حالِ خودم بودم که عبدالله پیشنهاد داد: «الهه جان یواش یواش برگردیم که برای نماز به مسجد برسیم.» با حرف عبدالله، نگاهی به مسیرمان که داشت دریا و خورشید و ساحل را به هم پیوند میداد، انداختم و با اشاره به مسیری فرعی گفتم: «باشه، از همینجا برگردیم.» و راهمان را کج کرده و از مسیر باریک ماسهای به حاشیه خیابان اصلی رسیدیم. روی هر تیر چراغ برق، پرچمی سیاه نصب شده و سر درِ بعضی از مغازهها هم پارچه نوشتههای سبز و مشکی آویخته شده بود که رو به عبدالله کرده و پرسیدم: «الآن چه ماهی هستیم؟» عبدالله همچنان که به پرچمها نگاه میکرد، پاسخ داد: «فکر کنم امشب شب اول محرمه.» و بعد مثل اینکه چیزی به ذهنش رسیده باشد، ادامه داد: «این پرچمها رو دیدم، یاد این همسایه شیعهمون مجید افتادم!» و در برابر نگاه منتظرم آغاز کرد: «چند شب پیش که داشتم میرفتم مسجد، سر خیابون مجید رو دیدم، داشت از سر کار برمیگشت. بهش گفتم دارم میرم مسجد، تو هم میای؟ اونم خیلی راحت قبول کرد.»
ادامه_دارد
ڪپے با ذڪر نام نویسنده و منبع جایز است
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_هفدهم
با تعجب پرسیدم: «یعنی براش مهم نبود بیاد مسجد اهل سنت نماز بخونه؟!!!» و او پاسخ داد: «نه، خیلی راحت اومد مسجد و سرِ حوض وضو گرفت. حالا همه داشتن نگاش میکردن، ولی انگار اصلاً براش مهم نبود. خیلی عادی وضو گرفت و اومد تو صف کنار من نشست.» سپس نگاهم کرد و با هیجانی که از یادآوری آن شب به دلش افتاده بود، ادامه داد :«حالا من مونده بودم برای مُهر میخواد چی کار کنه! بعد دیدم یه مُهر کوچیک با یه جانماز سبز از جیبش در آورد و گذاشت رو زمین.»
از حالاتی که از آقای عادلی تعریف میکرد، عمیقاً تعجب کرده بودم و عبدالله در حالی که خندهاش گرفته بود، همچنان میگفت: «اصلاً عین خیالش نبود. حالا کنارش یه پیرمرد نشسته بود، چپ چپ نگاش میکرد. ولی مجید اصلاً به روی خودش نمیآورد. من دیدم الانه که یه چیزی بهش بگه، فوری گفتم حاجی این همسایه ما از تهران اومده و اینجا مهمونه! پیرمرده هم روش رو گرفت اونطرف و دیگه هیچی نگفت.» از لحن عبدالله خندهام گرفته بود، ولی از اینهمه شیعهگریاش، دلم به درد آمده و آرزویم برای هدایت او به مذهب اهل سنت و جماعت بیشتر میشد که با صدایی آهسته زمزمه کردم: «آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشه که بین یه عدهای که باهاش هم عقیده نیستن، قرار بگیره و انقدر راحت کار خودش رو بکنه!» که عبدالله پاسخ داد: «به نظر من بیشتر از اینکه به خودش اعتماد داشته باشه، به کاری که میکنه ایمان داره!»
از دریچه پاسخ موجزی که عبدالله داد، هوس کردم به خانه روحیات این مرد شیعه نگاهی بیاندازم که عبدالله نفس بلندی کشید و گفت: «می دونی الهه! شاید خیلی اهل مستحبات نباشه، مثلاً شاید خیلی قرآن نخونه، یا بعد از نمازش خیلی اهل ذکر و دعا نباشه، ولی یه چیزایی براش خیلی مهمه.» کنجکاوانه پرسیدم: «چطور؟» و او پاسخ داد: «وقتی داشتیم از مسجد میاومدیم بیرون، یه ده بیست جفت کفش جلو در بود. کلی به خودش عذاب میداد و هِی راهش رو کج میکرد که مبادا روی یکی از کفشها پا بذاره!» و حرفی که در دل من بود، بر زبان عبدالله جاری شد: «همونجا با خودم گفتم چی میشد آدمی که اینطور ملاحظه حق الناس رو میکنه، یه قدم دیگه به سمت خدا برداره و سُنی شه!» که با بلند شدن صدای اذان از مسجد اهل سنت محله که دیگر به چند قدمیاش رسیده بودیم، حرفش نیمه تمام ماند، صلواتی فرستاد و با گفتن «بعد نماز جلو در منتظرتم.» به سمت در ورودی مردانه رفت و از هم جدا شدیم.
در وضوخانه مسجد، وضو گرفتم و مقابل آیینه چادر بندریام را محکم دور سرم پیچیده و مرتب کردم. به نظرم صورتم نشسته در طراوت رطوبت وضو، زیبایی دیگری پیدا کرده بود. حال خوشی که تا پایان نماز همراهم بود و این شب جمعه را هم مثل هر شب جمعه دیگری برایم نورانی میکرد. سخنان بعد از نماز مغرب امام جماعت مسجد، در محکومیت جنایات گروههای تروریستی در سوریه در قتل زنان و کودکان و همچنین اعلام برائت از این گروهها بود. شیخ محمد با حالتی دردمندانه از فتنهی عجیبی سخن میگفت که در جهان اسلام ریشه دوانده و به شیعه و سُنی رحم نمیکند. با شنیدن سخنان او تمام تصاویری که از وحشیگریهای آنها در اخبار دیده و شنیده بودم، برابر چشمانم جان گرفت و دلم را به قدری به درد آورد که اشک در چشمانم حلقه زد و نجات همه مسلمانان را عاجزانه از خدا طلب کردم.
ادامه_دارد
ڪپے با ذڪر نام نویسنده و منبع جایز است
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻