eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤 🌴فرمانده گردانی میگفت: خواب دیدم و...آقا گفت: لیست گردان و بده. لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز🖍 زیر بعضی ها رو خط✍ کشیدن.. 🌴زیر هرررر اسمی خط کشید، تو عملیات، 😭 💥بچه هاااا! لیست اسم شماها دست ست دارن میبرن پیش ... میگن آقا من ⇜از این ⇜از این ، خیلییی ام👌 آقا براش بنویس😍 🌴بعد فکر کن، آقا خودکار سبزشو🖌 ور داره بگه این 💖 بچه هااااا بخر بخره ها! 😍 بچه ها زود باشین.. 🌹🍃🌹🍃 خداوندا... ازتو می خواهم •نه مثل بعد از واقعه...! •نه مثل میان واقعه...! •و نه مثل بعد از واقعه...! بلکه مثل (علیه السلام) درتمام واقعه! مثل پیشتاز واقعه! در رکاب کسی باشم که به ایستاده‌ام! 💚 ╭━━━⊰💠⊱━━━╮ ||•🇮🇷 @marefat_ir ╰━━━⊰💠⊱━━━╯
🔰مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را کنی بعد شهیدبشی🌷 🔹عباس تو اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد🚶 اصلا رمز موفقیت این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود👌 و تو همین مسیر رشد کرده بود. 🔸یادمه با عباس هر هفته شب‌های جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی🕌 برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به خیلی اهمیت می‌داد؛ خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود😍 عباس اهل بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود🌸... 🌺 🍃 🌿 ||•🇮🇷 @marefat_ir .
🍃مادر با رویای صادقه‌ای که در خواب دید، نامش را گذاشت. مدتی بعد، عباسش به مریضی سختی دچار شد اما با به صاحب نامش و اشک‌های مادر، شفا یافت. 🍂در سنگر انقلاب بزرگ شد و با شناسنامه‌ای که تاریخ‌هایش با عشق دستکاری شده بود راهی شد. روزهایش در جبهه شب شد. پیوستن دوستانش به قافله را دید و جاماندن شد دلش😞. 🍃عشق است و بی‌تابی‌اش... وداع با سرزمین شهدا را نپذیرفت و این بار برای یافتن نشانی از دوستانش به خاک‌های ، فکه، و راهی شد...👣 🍂تفحص کرد پیکرهای باقی مانده را ... بیرون آمده از دل خاک را ..استخوان‌های پر از را... دوست داشت در سرزمین پر از شهید، پلاک و باقی نماند و دل خانواده‌های چشم انتظار شهدا را شاد کند... با عراقی‌ها طرح دوستی ریخت و با دادن هدیه آنان را به همکاری تشویق کرد....🌸 🍃اما این دل، اهل جاماندن نبود. متوسل شد به شهدا و از آنان خواست... شاید اشک ریخت، خواند، خدا را خواند و شاید شهدا دعایش کردند ...🕊 🍂در آخرین روزهایی که دعوت نامه شهدا به دلش رسید. به مادر گفت برایش حنا بیاورد. به یک دست به نام حسین و به دست دیگر به نام گذاشت. دل مادر بود که ترسید، لرزید، شکست. شاید هم به یاد لحظه ای که مولا علی بر دستهای کوچک بوسه می‌زد و از درد گریه می‌کرد، اشک ریخت😭 🍃خوابی دید که او را به بزم عشق دعوت کرده‌اند. ساک را بست و به دنبال نشانه‌ای راهی شد. کار آن روز را نذر حضرت عباس کرد، بسم الله گفت و در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد. لحظاتی بعد انفجار در منطقه عملیاتی «والفجر یک » دوستانش را بی‌تاب کرد. به رسم دست‌هایش قطع شد و مدتی بعد هم شهد شیرین شهادت نصیبش. شاید هم منتظر اربابش بود...😔 🍂در هفتمین روز محرم شهید شد و در روز عاشورا ... عراقی‌ها به رسم دوستی، برایش مراسم گرفتند... بوی از سرزمین های جنوب میاد. از فکه.... شلمچه... طلائیه..... ✍نویسنده: به مناسبت 🥀 💜 💚 💛 •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
🌿عشق حسین؛تمام معادلاتِ عالم را به هم میریزد... عشق ؛عاشق پرور است... عشق حسین؛ پرور است❤ . 🌿عشق به حسین،تازه داماد نصرانی را پایبند کرد و به هوای عشق حسین؛تازه عروسش را به مادر سپرد و عاشقانه به میدان زد⚘ . 🌿بعد از هزار و اندی سال؛باز هم عشق حسین؛عشقِ زمینی را می‌دهد😊 . 🌿اینبار تازه دامادی به نامِ . متولد ماهِ اردیبهشت؛ماهِ عاشقان.نور چشم پدر و قوتِ قلبِ ... . 🌿درمهرماه نود؛ لباسِ مقدسِ پاسداری به تن کرد و ورد زبانش شد: خدمت و خدمت و خدمت. . 🌿در اردیبهشت نود و پنج؛تازه عروسش را به اربابش سپرد و به دنبالِ عشقِ حسین (ع)، راهی دیارِ شد. . 🌿میدانِ جنگِ ؛ قتلگاهش شد و صورت خضاب شده با خونش چشم رفقایش را به هوای بارانی کرد😔 . 🌿قبل از شهادت خوانده بود. در تیررس دشمن؛ مثل مولایش (ع)💔 نُقل مراسم عروسی،نثارِ سوخته اش شد😔 . 🌿مادر می‌گوید: "عباس من برای مردن حیف بود! او باید شهید می‌شد" و خوشحال است که لحظه تدفین به پاسِ این سربلندی، شیرش را حلالِ شیرپسرش کرده. . 🌿پدر می‌گوید: "از همان دوران کودکی،مسیر را در پیش گرفته و نُه ساله بود که های رجبی اش را آغاز کرد" . 🌿حالا چندسالی هست که جایِ عباس،در میان اعتکاف های رجبی خالیست اما اکنون، آسمانها است⚘ . 🌿جایش خالیست اما...گرمی حضورش،همه شهر را گرم می‌کند. . ✍نویسنده: . . 📅تاریخ تولد : ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۲. سمنان . 📅تاریخ شهادت : ۲۰ خرداد ۱۳۹۵.حلب . 🥀مزار : امامزاده علی اشرف سمنان •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈• ❤️••👆🏻
🍃شهید عباس دوران... . 🍂می توان گفت عباسِ دوران خودش بوده است.زیرا پیرو حرف برای دفاع از کشور و ایستادن در مقابل ، جانش را هم فدا کرده است. . 🍃عاشق همسر و فرزندش بوده است اما در لا به لای هایش که برای همسرش مکتوب کرده است ،جمله ای زیبا خودنمایی می کند."جنگ جنگ است و زن و بچه هم سرش نمی شود." . 🍂او، قهرمانی است که در طول دو سال جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز موفق داشته است. . 🍃 در آخرین پروازش که هدف بمباران پایگاه هوایی الدوره بوده است.پس از انجام عملیات برای نقض ادعای دشمن مبنی بر امن بودن منطقه و برگزاری ، به سوی هتل محل برگزاری کنفرانس حرکت کرده و با اصابت به هتل، مانع از برگزاری اجلاس می شود و شهد نصیبش می گردد. . 🍂 این روزها، به شهید دوران هایی نیاز دارد تا دفاع کنند از خاک میهن و در مقابل دشمن قد علم کنند . . 🍃نیاز دارد به جنسی از این شهید که خود را بداند در مقابل هزینه ای که برای تحصیلش از خرج شده است. . 🍂این روزها نیاز داریم به قهرمانانی چون او که تمام زندگیشان را فدای حرف های امام و کنند. . 🍃حال از او نامی جاویدان مانده است و همسرش که دلتنگی هایش را می کند و پسرش که از چیزی به یاد ندارد جز که بعد از ۲۰ سال انتظار برگشت و تشیبع شد.حال او برای جبران تمام سال هایی که از نعمت محروم بوده ، نام را نهاده است. . 🍂باشد که راهشان باشیم. . ✍نویسنده: . 🍂به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد :۲۰مهر۱۳۲۹.شیراز . 📅تاریخ شهادت : ۳۰ تیر ۱۳۶۱.بغداد . 🥀مزار شهید :شیراز 
🍃بالاخره سقوط را مهار می کند.ولی، جوابی نمیشنود . نگاه نشسته اش روی خشک میشود و سیل بر چشمانش جاری میشود ... . 🍃چقدر درد اور است رفیق چندین و چند ساله ات مقابل چشمان به نشسته ات تو را برای همیشه ترک کند . 🍃 تیمسار , بزرگ مردی که در مکتب پرورش یافت . . 🍃مجاهدی که و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. . 🍃 مرد وارسته ای که اقیانوس وجودش و از خودگذشتگی و کرامت بود، که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با ی خویش. . 🍃 از آن زمان که خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی تعالی گام برندارد و سربازیش برای رفیق ازلی‌اش به‌نحو احسنت انجام دهد . به راستی او ، اما همه بود. . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت . 📅تاریخ تولد: ۱۴ آذر ۱۳۲۹ . 📅تاریخ شهادت : ۱۵ مرداد۱۳۶۶ . 🥀مزار شهید :گلزار شهدا قزوین. .
🍂چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود است😓 🍂غربت میراث . دیروز میان امروز میان خانه فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است😣 🍂نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!😰 🍂چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. 🍂دستان برادر را می‌گیرد.سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍂کمی آن‌طرف‌تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟😥 🍂چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍂حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟" و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍂در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، و پدرش با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍂زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند😞 🍂پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد😭 زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. . به مناسبت سالروز شهادت (ع) . ✍نویسنده : .