🍃 فرار به سوی "خداوندمتعال" 🍃
🌼خیلی تلاش کرد تا برخی رفیقان فاسد خود را هدایت کند یک بار با آنها تا نزدیک محل فساد رفت در راه بسیار آنان را نصیحت کرد اما وقتی دید اثری ندارد و آنان میخواهند ابراهیم را به زور به آن مکان فساد ببرند ابراهیم پا به فرار گذاشت.
" فَفِرُّوٓا إِلَى اللَّهِ ۖ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ "
" پس(از گناهان) به سوی "خدا" بگریزید، كه من از سوی او برای شما انذارکننده ای آشکارم. "
🍃 ذاریات - 50 🍃
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
#کتاب_خدای_خوب_ابراهیم💚
.•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
💠 برداشتهای انحرافی از انتظار
🔹بعضیها، انتظار فرج را به این میدانند که در مسجد، حسینیه، و در منزل بنشینند و دعا کنند و فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را از خدا بخواهند... دیگر غیر از این کاری ازشان نمی آمد و فکر این مهم، که یک کاری بکنند، نبودند.
یک دسته دیگری بودند که انتظار فرج را میگفتند: این است که، ما کار نداشته باشیم به اینکه در جهان چه میگذرد، ما تکلیفهای خودمان را عمل میکنیم. برای جلوگیری از این امور هم خود حضرت بیایند ان شاء الله درست میکنند، دیگر ما تکلیفی نداریم.
یک دستهای میگفتند: که باید عالم پر از معصیت بشود تا حضرت بیاید. ما باید نهی از منکر نکنیم، امر به معروف هم نکنیم تا مردم هر کاری میخواهند بکنند، گناهها زیاد بشود که فرج نزدیک بشود.
یک دستهای از این بالاتر بودند. میگفتند: باید دامن زد به گناهها. دعوت کرد مردم را به گناه تا دنیا پر از جور و ظلم بشود و حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف بیاورند.که این دسته اشخاص ساده لوح هم بودند.
یک دسته دیگری بودند که میگفتند: هر حکومتی اگر در زمان غیبت محقق بشود، این حکومت باطل است و برخلاف اسلام است. آنها مغرور بودند (1)
🔸حضرت صاحب که تشریف میآورند، برای چه میآیند؟ برای اینکه گسترش بدهند عدالت را برای اینکه حکومت را تقویت کنند. برای اینکه فساد را از بین ببرند. ما بر خلاف آیات شریفه قرآن، دست از نهی از منکر برداریم، دست از امر به معروف برداریم و توسعه بدهیم گناهان را، برای اینکه حضرت بیایند؟!
قوانینی که پیغمبر اسلام در راه بیان و تبلیغ ونشر و اجرای آن، بیست و سه سال زحمت طاقت فرسا کشید، فقط برای مدت محدودی بود؟
آیا خدا، اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال؟ و پس از غیبت صغری، اسلام دیگر همه چیزش را رها کرده است؟ اعتقاد به چنین مطالبی یا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است (2)
#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی
(1): صحیفه نور امام خمینی، جلد۲، صفحه۱۹۶-۱۹۷
(2):کتاب ولایت فقیه امام خمینی، صفحه ۳۰
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
حجاب آقایان
مرواریدی گم شده در سواحل کشور! 🏖
🌾حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
«لَیسَ لِلرَّجُلِ أَنْ یکشِفَ ثِیابَهُ عَنْ فَخِذَیهِ وَ یجْلِسَ بَینَ قَوْمٍ»[1]
«بر مرد شایسته نیست که لباس او کنار رود تا ران هایش معلوم گردد و در این حال در میان قوم خود بنشیند.»
❌قابل توجه برخی آقایون
👌خصوصا اونهایی که کنار دریا رو جزء کشور اسلامی نمیدونند،....
و گاهی شهرهای شمالی رو با خونه اشتباه میگیرند! ...
و فکر میکنند چون مرد هستند،حجاب و عفاف برای اونا،تعریف نشده!
[1] . وسائل الشيعة، ج 5، 23/ 10
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_سی_و_سوم
از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هر چه بیشتر آقای عادلی ادامه داد: «حاج خانم! من هر چی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمیگم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش قسم میخورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!»
مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه تأیید صحبتهای مریم خانم، سر تکان داد و گفت: «حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم.» و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد: «از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پساندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. ان شاء الله به زندگی شون برکت میده.» که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: «این حرفا چیه مریم
قسمت سی و سوم
از حرفش لبخند کمرنگی بر لبان مادر نشست و در برابر چشمان پُر از تردیدش، مریم خانم برای معرفی هر چه بیشتر آقای عادلی ادامه داد: «حاج خانم! من هر چی از مجید بگم، خُب شاید فکر کنید من فامیلش هستم. ولی شاید تو این چند ماهی که اینجا بوده تا یه حدودی باهاش آشنا شده باشین. شاید ساکت و کم حرف باشه، ولی مرد کار و زندگیه! خُب از یه سالگی پیش عزیز بود، ولی همین که از آب و گل در اومد، کسی که مواظبش نبود، هیچ، تازه مرد خونه عزیز هم بود و همه جوره هوای عزیز رو داشت. بعدش هم که عزیز عمرش رو داد به شما، شد مرد زندگی خودش! نمیگم خیلی اهل مستحبات و نماز شب و ختم قرآنه، نه! ولی رو سرش قسم میخورم، چون از بچگی یاد گرفته به حرامِ خدا حتی نزدیک هم نشه!»
مادر که تازه از لاک سکوتش در آمده بود، به نشانه تأیید صحبتهای مریم خانم، سر تکان داد و گفت: «حق با شماس! این چند ماهه ما از آقا مجید غیر از سر به زیری و آقایی هیچ چی ندیدیم.» و باز ساکت شد تا مریم خانم ادامه دهد: «از نظر مالی هم شاید وضع آنچنانی نداشته باشه، ولی تا دلتون بخواد اهل کاره. وقتی لیسانسش رو گرفت، تو تهران تو یه شرکت کار میکرد که خب کفاف خرج زندگی خودش و عزیز رو میداد. بعد از فوت عزیز هم با پولی که جمع کرده بود، تونست یه جایی رو تو تهران اجاره کنه. بعد هم با همون پول اومد اینجا خدمت شما. الان سرمایه چندانی نداره، مگه همین پساندازی که این مدت کنار گذاشته. ولی خُب خدا بزرگه. ان شاء الله به زندگی شون برکت میده.» که مادر لبخندی زد و با فروتنی پاسخ داد: «این حرفا چیه مریم خانم! خدا روزی رسونه! خدا هیچ بندهای رو بدون روزی نمیذاره! ولی... راستش من غافلگیر شدم. اجازه بدید با باباش هم صحبت کنم.»
مریم خانم که با شنیدن این جمله، قدری خیالش راحت شده بود، با لبخندی شیرین جواب داد: «خواهش میکنم. شما با حاج آقا صحبت کنید. من فردا صبح خدمت میرسم ازتون جواب میگیرم.» سپس در حالیکه چادرش را مرتب میکرد تا بلند شود، رو به مادر کرد و حرف آخرش را با قاطعیت زد: «حاج خانم، این تفاوت مذهبی برای مجید اصلاً مطرح نیس! چیزی که مجیدِ ما رو شیفته دخترِ گلِ شما کرده، خانمی و نجابت الهه جونه!» سپس به رویم خندید و همچنانکه بلند میشد، گفت: «که البته حق داره!» هرچند در دریای دلم طوفانی به پا شده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، اما در برابر تمجید بیریایش، به زحمت لبخندی زدم و به احترامش از جا بلند شدم. مادر هم همانطور که از روی مبل بلند میشد، جواب داد :«خوبی و خانمی از خودتونه!» سپس به چای دست نخوردهاش اشارهای کرد و گفت: «چیزی هم که نخوردید! لااقل میموندید براتون میوه بیارم.» به نشانه احترام دست به سینه گذاشت و با خوشرویی جواب داد: «قربون دستتون! به اندازه کافی دیشب زحمت دادیم!» سپس دست مادر را گرفت و با صدایی لبریز از اشتیاق ادامه داد: «ان شاء الله به زودی خدمت میرسیم و حسابی مزاحمتون میشیم!» و با بدرقه گرم مادر از اتاق بیرون رفت.
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#رزق_معنوے #حدیثروز✨
⬅️ امام علی ع|🌷 فرمودند :
نادانے،
ریشه در همہ بدیهاست.🌸🍃
🔗 غررالحکمـ ، حدیث ۸۱۹🌱🌷
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
خشتـــ بهشتـــ
♡بسم رب شهدا
.
🍃گاهی که میخواهم از #شهیدی بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت میماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند.
.
🍃اینبار هم همینطور!
بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه #چراغی در ذهنم روشن میشود.
#قلم به دست مینویسم از او : گرمای #تابستان را با حضورش در خانواده #بیاضی ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود.😉
.
🍃#سعید آقایی که راه #طلبگی را در پیش گرفت و #لباس_انبیا را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه #عشق آمده بود که امتحان پس بدهد.🙂
.
🍃باز مردی از #فاطمیون که دل به #حریم_عشق باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری...❣️
وَ باز شاگردی که رسم #گذشتن از خود را خوب بلد بود ، گذشتن #دل میخواهد به #حرف نیست به #عمل است.
باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندیات میشود و این طلبه #صادقانه گذشت از هر چیزی که #دوستش داشت!❤️
.
🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و #رسم_شهادت ندارم.😔
هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و #صاف شود ،دلم یک #پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓
.
🍃دلم پر میکشد برای #مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞
.
🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌
وگرنه #مرگ
پایان همه قصه هاست.🌹
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
به مناسبت سالروز تولد #شهید_مدافع_حرم_سعید_بیاضی_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
.
🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
.
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زبان عبری😊
#خنده_حلال😁😁
🔰#حجتالاسلام_دانشمند
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
وبعضی ها مثل یک اتفاق عجیب
حال آدم را خوب می کنند
مثل هوای تازه اند...
آدم دلش می خواهد
در رویاهایش دستشان را بگیرد
#رفیق شهید
❣ ....... @shohadae_sho ......❣
1_107733039.mp3
4.71M
«راه حل ظهور امام زمان چیست؟!!»
محور زندگیمون چطور باشه ؟
استاد #عالی
🍃أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🍃
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_سی_و_چهارم
با رفتن او، پاهایم سست شد و دوباره روی مبل نشستم. مادر با گامهایی کُند و سنگین بازگشت و مثل من، سر جایش نشست. برای لحظاتی هر دو ساکت به نقطهای نامعلوم خیره بودیم تا سرانجام این سکوت را مادر شکست: «اصلاً فکر نمیکردم به تو نظری داشته باشه!» نگاهش کردم و دیدم با نگاهی مات به دیوار روبرویش خیره مانده و پلکی هم نمیزند. در جواب جملهای که حرف دلِ خودم بود، هیچ نگفتم که مادر به چشمانم خیره شد و پرسید: «تو خودت چیزی حس کرده بودی؟!!!»
در مقابل سؤال صادقانه مادر چه میتوانستم بگویم؟ من از روزی که او به این خانه قدم گذاشت، پای دلم را در ساحل نمناک احساسش به آب زدم و تا امروز بارها در برابر امواج سهمگین احساسی مبهم، مقاومت کرده بودم تا عنان دلم را به دست شیطان ندهم! بارها ندای نگاهش تا پشت خانه قلبم آمد و من برای رضای خدا، درهای خانه را بستم! بارها نغمه نفسهایش را از پشت پنجرههای جانم شنیدم و به نیت خشنودی پروردگار، پردههای دلم را کشیدم تا حتی نگاهم به نگاهش نیفتد! هرچند در این مدت، قلبم خالی از لغزش نبود و گاهی بیاختیار به تماشای خیالش مینشستم، اما خدا شاهد بود که هرگز نگاهش آنقدر بیحیا نبود که در آیینه چشمانش نقشی را به وضوح بخوانم و به راز درونش پِی ببرم که سکوتم طولانی شد و مادر جواب سؤال خودش را داد: «اگه نظر منو بخوای، همین نجابتی که این مدت به خرج داده کافیه تا این آدم رو بشناسی!»
در برابر پاسخ عارفانه مادر، تنها نگاهش کردم که به رویم لبخندی مادرانه زد و گفت :«حالا چرا انقدر رنگت پریده؟» و شاید اوج پریشانیام را احساس کرد که از جایش بلند شد و به سمتم آمد. خم شد و شانههایم را در آغوش کشید و همزمان زیر گوشم زمزمه کرد: «عزیز دل مادر! مادر قربونت بشه! به خدا توکل کن! از خدا بخواه کمکت کنه!» با شنیدن این کلمات لبریز مِهر و محبت، هر آنچه در این مدت بر دلم مانده بود، شبیه شبنمی شیرین پای چشمانم نشست. تنها خدا میدانست که در این مدت چه لحظات سختی را گذرانده بودم؛ از احساسات مبهمی که هر روز به بهانهای درِ خانه دلم را دقالباب میکردند، تا جام سرریز نگاههای پُر از معنی و خالی از حرف او، تا صدای لبریز از احساس و غریبه او و حتی دل خودم که گاهی با من غریبه میشد و حالا معنی و مفهوم همه را با تمام وجودم احساس میکردم!
حق داشتم این کوله بار سنگین احساس را که تا امروز روی شانههای نحیف دلم تحمل کرده بودم، اینجا و در آغوش بینظیر مادرم بر دامنش بگذارم! هرچند حالا بار سنگینتری بر دلم نشسته و آن هم نگرانی از سرنوشتی بود که میخواست با مردی شیعه پیوند پیدا کند، کسی که بارها آرزوی هدایتش به مذهب اهل تسنن را در دلم پرورانده و حالا به خواستگاریام آمده بود. او برایم مثل هر کس دیگر نبود که به سادگی خواستگاریاش را نادیده بگیرم، بیتفاوت از کنار نگاههای سرشار از احساسش عبور کنم و تنها به بهانه تفاوتهای مذهبی، حضورش را از زندگیام محو کنم!
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🍃🌸امیر المومنین(علیهالسلام) :
« بدانید هر که در دوران غیبت در دینش استوار باشد و قلبش به واسطه ی طول غیبت امامش سخت نشود او در روز قیامت هم درجه ی من است. »
📚کاملالدینوتمامالنعمه،باب۲۶،حدیث ۱۴
✅ #رزق_معنوی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
سلام☺️
امروز اگر قرار بود زیارت برین دوست داشتین کجا برین😭
یه راهنمایی کنم👈 نمی دونم جمله از کدوم بزرگه🙈😊 میگن شهید معصوم نیست، ولی بی واسطه به معصوم وصله😭😭😭
بیشتر از این منتظرتون نذارم
نیت کنین😭😭😍😍
بسم الله
التماس دعا🙏🙏🌹🌹🌹
👇👇👇👇
http://www.soleimany.ir/tour/ تور مجازی زیارت شهید سلیمانی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#خاطره_دلت_پاک_باشه😉
#خاطره فوق العاده😁
🌹دلـــتپاڪــباشــه🌹
((در یڪی از دانشگاه ها
پیرامون #حجاب سخنرانی میڪردم
ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد
حاجاقااااااااااااا
چرا شما حجاب راساختید؟!!!!
گفتم ؛ حجاب ،بافتهءذهن مانیستحجابرامانساختیم بلڪه درڪتابخدایافتیم
گفت ؛ حجاب اصلامهم نیست
چون ظاهر مهم نیست دلپاڪ باشه ڪافیه
گفتم؛ آخه چرایه حرفیمیزنیڪهخودت هم قبول نداری؟!!!!
گفت : دارم
گفتم : نداری
گفت : دارم
گفتم : ثابت میڪنمڪهاین حرفیڪه گفتیخودت قبولنداری
گفت : ثابتڪن
گفتم : ازدواجڪردی
گفت : نه
گفتم : خدایااین خانم ازدواج نڪرده و
اعتقاد دارهظاهرمهم نیست دل پاڪ باشه
پس یهشوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما
فریاد زد : خدانڪنه
گفتم : دلش پاڪه 🙄
گفت : غلط ڪردم حاج اقاااااااا))😢😭😂
#استاد_قرائتی
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
@shohadae_sho
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
🔻 یورش تروریستهای آمریکایی به مقر فرماندهی حشدالشعبی
السومریه نیوز:
🔹️ نیروهای آمریکایی با ۴۰ زرهپوش و با حمایت نیروهای ویژه عراق به مقر فرماندهی تیپ ۴۵ حشدالشعبی یورش بردند و تعدادی از اعضای حشد را بازداشت کردند.
🔹️ تمام گروههای مقاومت عراقی ۲۴ ساعت به تروریستهایی آمریکایی فرصت دادند تا اعضای حشدالشعبی را آزاد کنند.
🔹️ نیروهای نجبا عراق به سمت منطقه سبز بغداد حرکت کردند.
🔹️ گروه مقاومت اصحاب الکهف نزدیک به مقتدا صدر به رزمندگان خود آماده باش کامل داد.
🔹️ گروه اصحاب الکهف هشدار داد اگر نیرو های دستگیر شده کتائب حزب الله آزاد نشوند، سفارت آمریکا را مورد هدف قرار خواهد داد.
🔹️ مقر نیرو ویژه توسط نیروهای ناشناس به تصرف درآمده که به نظر میرسد این اقدام در پاسخ به دستگیری فرماندهان الحشدالشعبی توسط آمریکا با کمک نیرو ویژه عراق است.
خشتـــ بهشتـــ
🔻 یورش تروریستهای آمریکایی به مقر فرماندهی حشدالشعبی السومریه نیوز: 🔹️ نیروهای آمریکایی با ۴۰ زره
🛑تکمیلی
🔻واکنش الحشد الشعبی به حمله تروریستهای آمریکایی به مقر فرماندهی حزبالله عراق؛ چند افسر بازداشت شدند/ الکاظمی: از هادی العامری عذرخواهی کردم، اشتباه از ما بود!
🔹منابع خبری اعلام کردند نیروهای الحشد الشعبی پس از ربوده شدن ۴ نفر از فرماندهان گردانهای حزبالله عراق به دست نیروهای تروریست آمریکایی، با محاصره مقر یگان مبارزه با تروریسم عراق که تحت فرماندهی مستقیم ژنرالهای آمریکایی است، چند نفر از افسران این مرکز را بازداشت کردند.
🔹در پی این حوادث دستور آمادهباش کامل به نیروهای مقاومت عراق داده شده است و منطقه سبز بغداد که سفارت آمریکا نیز در آن قرار دارد نیز به طور کامل بسته شد.
🔹برخى منابع آگاه نیز اعلام کردند که مصطفی الکاظمی، نخستوزیر عراق به دلیل دستگیرى برخى نیروهاى الحشد الشعبى در حضور هادى العامرى عذرخواهى کرده است.
🔹به گفته این منابع مصطفی الکاظمی اعلام کرده که دستگیرى برخی نیروهای بسیج مردمی عراق در نتیجه یک نامه اشتباهى صورت گرفته است که از طرف مرکز عملیات ملى عراق صادر شده بود./YJC
#سیاسی
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
@shohadae_sho
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد #پناهیان
✍چرا آقایمان #امام_زمان ارواحنافداه هفتهای دوبار نامه اعمال ما را نگاه میکنند؟
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
📸 ادای احترام جالب فرمانده نیروی دریایی ارتش به فرزند شهید ناواستوار دوم سید حامد جعفری از شهدای حادثه شناور کنارک
🌹اینجا #شهدایی_شُو است👇
@shohadae_sho
❤️مولاي ما!
🌿گياهي كه رشد ندارد بدليل عدم خاك و نور و آب كافي است.
خاك ما كه خوب است چون خود شما فرموديد شيعه از زيادي گِل ما آفريده شده اند .
🌿نور شما هم كه به ما ميرسد چون:
نقش وفا مي كند پشت به ما كي كند...
خورشيد كه به زمين پشت نميكند
پس نور هم به ما ميرسد.
🌿اما عدم رويش ما حتما بدليل وجودِ سنگِ ما است كه آب محبت و معرفت شما روي آن تأثير ندارد و نيازمند عصاي موسوی شماست كه بر آن وارد شود و ١٢ چشمه معرفت از آن بجوشد.
سر خدمت تو دارم بخرم به هيچ مفروش...
🌿ما ميخواهيم جزو خُلَّصِ دوستان شما باشيم.
ما اعتراف ميكنيم كه بِيمنه رُزق الوَري
همه زندگي مادي و معنوي ما سر سفره شماست و زشت است كه پس از عمري ارتزاق از شما تشكر نكنيم.
❤️مولاي ما!
🌿ما را حلال كنيد
بابت خطاهايي كه از دريا گسترده تر است عذر ما را بپذيريد آخر شما كريم و پسر كريميد و مطمئن هستيم كه ما را مورد عفو قرار میدهید.
❤️مولاي ما!
🌿ميدانيم كه: "لايمسه الا المطهرون"
ميدانيم كه بايد طهارتي صورت گيرد تا ظهور و حضور صورت پذيرد.
اما دل ما غبار و كدورت دارد.
🌿گر چه شما "وليّ امري" و امر ،زمان بردار نيست و تدريج ندارد و همه چيز به يكباره صورت مي گيرد:"انما امره اذا اراد شيئا ان يكون له كن فيكون"
عالم امر، عالَم بي زماني است.
ما هم به شما به عنوان وليّ امر عرض سلام داريم تا به يك لحظه فتح امر و "كن فيكونِ" روح و روان ما صورت گيرد و منِ خاكي، افلاكي شوم.
❤️المستغاث بك يا صاحب الزمان!
🌿امام زمان! شما غوث عالم هستيد. يعني به ورشكسته ها ،سرمايه ميدهيد
اما ما دائم از شما سرمايه مي گيریم و دوباره حرامش مي كنيم .
🌿امامت شما شب قدري است كه قدر ندانستيم و باید "الغوث الغوث" بگوييم تا از آتش فراق و دوريِ از شما خلاص شويم.
🔸بنازم به بزم محبت كه آنجا
🔸گدايي به شاهي مقابل نشیند...
🌿"و معكم معكم لا مع غيركم"
ما منتظر آن روز مي مانيم كه به ما بفرماييد:"انت مِنّا اهل البيت..."
#معرفت_مهدوی❤️
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🔴 #فریاد_فطرت
#دیوید_هیوم (فیلسوف اسکاتلندی):
"پاکدامنی ضامن مقام پدری مردان، برای فرزندانشان می باشد."
✨آری❗️
عفت و پاکدامنی افزون بر اینکه ضامن مقام پدری مردان برای بچه هاشونه؛ بزرگترین سرمایه زن، هم محسوب میشه.
زن عفیف و محجوب، نه تنها قلبا مورد تحسین هر مردی واقع میشه، برای زنان دیگه هم قابل احترامه.
⚡️ولــــــــــــــــــــــــــی❗️
زن بی بند و بار اگه بالاترین مقامات و عالیترین معلومات رو هم داشته باشه، هیچ ارزشی نداره! حتی خود زن ها، برای چنین زنی احترام قایل نیستند!!
به گفته #ماری_کورلی؛ « عشق بسیار پیوسته تر و عاشقانه تر بر یک در بسته می کوبد تا یک در باز.»
📗حریم ریحانه،ج١، ص ۴۳
#پویش_حجاب_فاطمے
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_سی_و_پنجم
بعد از صرف شام فرصت خوبی بود تا مادر ماجرای صبح را برای پدر و عبدالله شرح دهد. هر چه قلب من از تصور واکنش پدر، غرق در اضطراب بود، مادر برای طرح این خواستگار جدید، که هنوز نیامده دلش را بُرده بود، اشتیاق داشت. خودم را به شستن ظرفهای شام مشغول کرده بودم که مادر شروع کرد: «عبدالرحمن! امروز مریم خانم اومده بود اینجا.» پدر منظور مادر از «مریم خانم» را متوجه نشد که عبدالله پرسید: «زن عموی مجید رو میگی؟» و چون تأیید مادر را دید، با تعجب سؤال بعدیاش را پرسید :«چی کار داشت؟» و مادر پاسخ داد: «اومده بود الهه رو خواستگاری کنه!»
پاسخ مادر آنقدر صریح و قاطع بود، که عبدالله را در بُهتی عمیق فرو برد و پدر حیرت زده پرسید: «برای کی؟» مادر لحظاتی مکث کرد و تنها به گفتن «برای مجید!» اکتفا کرد. احساس کردم برای یک لحظه گوشم هیچ صدایی نشنید و شاید نمیخواست عکسالعمل پدر را بشنود. از بار نگاه سنگینی که به سمتم خیره مانده بود، سرم را چرخاندم و دیدم عبدالله با چشمانی که در هالهای از ابهام گم شده، تنها نگاهم میکند و صورت پدر زیر سایهای از اخم به زیر افتاده است که مادر در برابر این سکوت سنگین ادامه داد: «میگفت اصلاً بخاطر همین اومدن بندر، مجید ازشون خواسته بیان اینجا تا براش بزرگتری کنن. منم گفتم باید با باباش حرف بزنم.»
پدر با صدایی گرفته سؤال کرد: «مگه نمیدونست ما سُنی هستیم؟» و مادر بلافاصله جواب داد: «چرا، میدونست! ولی گفت مجید میگه همه مسلمونیم و به بقیه چیزها کاری نداریم!» از شنیدن این جواب قاطعانه، پدر برآشفت و با لحنی عصبی اعتراض کرد: «الآن اینجوری میگه! پس فردا که آتیشش خوابید، میخواد زندگی رو به الهه زهر کنه! هان؟» مادر صورت در هم کشید و با دلخوری جواب داد: «عبدالرحمن! ما تو این شهر این همه دختر و پسرِ شیعه و سُنی میشناسیم که با هم وصلت کردن و خوب و خوش دارن زندگی میکنن! این چه حرفیه که میزنی؟» پدر پایش را دراز کرد و با لحنی لبریز تردید پاسخ داد: «بله! ولی به شرطی که قول بدن واقعاً همدیگه رو اذیت نکنن!»
و حالا فرصت خوبی برای راضی کردن پدر بود که مادر لبخندی زد و با زیرکی زنانهاش آغاز کرد: «مریم خانم میگفت قبل از اینکه بیان بندر خیلی با مجید صحبت کردن! ولی مجید فکراشو کرده و همه شرایط رو قبول داره!» و با صدایی آهسته و لحنی مهربانتر ادامه داد :«بلاخره این جوون چهار پنج ماهه که تو این خونه رفت و آمد داره! خودمون دیدیم که چه پسر نجیب و سر به راهیه! من که مادر الهه بودم یه بار یه نگاه بد از این پسر ندیدم! بلاخره با هم سرِ یه سفره نشستیم، با هم غذا خوردیم، ولی من یه بار ندیدم که به الهه چشم داشته باشه! بخدا واسه من همین کافیه که رو سرِ این جوون قسم بخورم!» انتظار داشتم عبدالله هم در تأیید حرف مادر چیزی بگوید، اما انگار شیشه سکوتش به این سادگیها شکستنی نبود. سرش را پایین انداخته و با سرانگشتش گلهای فرش را به بازی گرفته بود. ظرفها تمام شده و باز خودم را به هر کاری مشغول میکردم تا نخواهم از آشپزخانه بیرون بروم که پدر صدایم کرد: «الهه! بیا اینجا ببینم.» شنیدن این جمله آن هم با لحن قاطع و آمیخته به ناراحتی پدر، کافی بود که تپش قلبم را تندتر کند. با قدمهایی کوتاه از آشپزخانه خارج شدم و در پاشنه در ایستادم که پدر با دست اشاره کرد تا بنشینم.
همین که نشستم، عبدالله سرش را بالا آورد و نگاهم کرد و نگاهش به قدری سنگین بود که نتوانستم تحمل کنم و اینبار من سرم را پایین انداختم. پدر پایش را جمع کرد و پرسید: «خودت چی میگی؟» شرم و حیای دخترانهام با ترسی که همیشه از پدر در دل داشتم، به هم آمیخته و بر دهانم مُهر خاموشی زده بود که مادر گفت: «خُب مادر جون نظرت رو بگو!» سرم را بالا آوردم. نگاه ناراحت پدر به انتظار پاسخ، به صورت گل انداختهام خیره مانده و نگاه پُر از حرف عبدالله، بیشتر آزارم میداد که سرم را کج کردم و با صدایی گرفته که انگار از پس سالها انتظار برای آمدن چنین روزی بر میآمد، پاسخ دادم: «نمیدونم... خُب من... نمیدونم چی بگم...»
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻