eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهید مدافع‌حرم خیرالله احمدی‌فرد همسر شهید نقل می‌کنند: در بحث مین ، جنگ‌افزار💣 و ادوات‌جنگی بسیارحرفه‌ای بود؛ آنقدر دقتش بالا بود که مینی را نشناسد و از پس آن برنیاید، وجــود نــــداشت👌 فقط تله‌های انفجاری داعش👹 برایش ناآشنا بود که آمد و از آن عکــــس گرفــــت📸 و طریقه خنثی کردن آنرا یاد گرفت و به تخریبچی‌های دیگر هم یـــاد داد👨‍🔧 خیــــلی شجــــاع بــــود و به خــودش اطمینــــان داشت💪 خیرالله می‌گفت: «من این تخصص را دارم و می‌توانم مین را خنثی کنم🧨 اگر این مین را من خنثی نکنم، جــــان یک نفــــر را می‌گیــــرد😢 و اگر من بنشینم در منزل🏠 دِیــــنِ آن کسی که با میــــن از بین می رود، بــــر گــــردن مــــن اســــت.» خــــودش را متعهــــد می‌دانست، نسبت به همه‌چیز، بویژه امنیــــت!! #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• _نجات جون مردم وظیفه ی من! +مگه تو کی هستی؟ حرفی نزد... حرفی نزدم... و رفت! گویی خواب بر چشمانم حرام گشته بود که دقیقه‌ ای پلک روی پلک نگذاشته بودم و دمیده شدن صبح در کالبد زمین را هم از همان دریچه‌ ی هواکش شاهد بودم. آرژان آمد و نورِ امید به چشمانم تابیده شد. لقمه ای به دستم داد... _بخور. امروز راه زیاده. +نگفتی کی هستی؟ صدایش زمزمه گشت در برابر نگاهم. _پلیس. +کمیل؟ نمیدانم چرا در اوج بهت‌ زدگی‌ ام نام سرگرد را به زبان رانده بودم و توقع داشتم آرژان اورا بشناسد! +می‌ شناسیش؟ اون تورو فرستاده؟ _نه! ایران نه! روس پلیس! حرف‌ هایش گیج کننده بود. او جزو پلیس روسیه بود؟ +پس پسر جورج نیستی؟ _پسر جورج نتونست پلیس باشه؟! برای جمع‌ آوری مدرک نیاز داشتم چند سالی ... گویی پیدا کردن واژگان فارسی برایش سخت بود. +مجبور بودی چندسالی باهاشون همکاری کنی؟ _yes! +ولی تو که کم سن بودی!؟ _میخائیل افسر بود. اون اینطور برنامه کرد... الآن فرصت حرف نیست. به نقشه گوش کن! و من سراپا گوش شدم برای فرار. دروغ چر!؟ هر ثانیه حسرت می خوردم و در دل آرزو می‌ کردم کاش اکنون به‌جای آرژان، کمیل برای فرار یاری‌ ام می‌ کرد. حالا که ماموریتم تمام شده بود، چنان مرا به دست فراموشی سپرده بود که گویی از اول هم نه خانی آمده و نه خانی رفته. ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•
هدایت شده از ܦ߭ߊ‌‌̇ࡅ...ﻭسِ ܝܝ݅ܝࡅߺ߲🌙
📖• رمانِ پریوحش 🌾• قفس تنگ بود و تکان‌ های پی‌ در پی ماشین، بدنم را به میله‌ ها می‌ کوبید. خسته بودم و به شدت زخمی! با وجود پانسمان اما هنوز زخم پایم به شدت می‌ سوخت. تک بوقی زده شد و این علامت آرژان بود. ساعت نداشتم و مجبور بودم که اعداد را بشمارم. گفته بود پنج دقیقه پس از تک بوقی که میزند، سرعت ماشین‌را سست می‌ کند تا به راحتی بتوانم فرار کنم. خودش هم در قفس را باز کرده بود. اگر از این مخمصه جان سالم به در می‌ بردم قطعا مدیون آرژان بودم. پنج دقیقه شد و طبق قرارمان سرعت ماشین پایین‌تر آمد. در قفس را هول دادم و پرده‌ ی برزنتی را کنار زدم. خورشید هنوز طلوع نکرده بود و تاریک و روشنای آسمان کمی وهم‌ انگیز می‌ نمود. در یک حرکت سریع خودم را از پشت به حاشیه‌ ی جاده انداختم. کمرم ضرب دید اما دردش چون درد زخم‌ پایم جان درآور نبود! ضعف داشتم و سوزش و داغی پلک هایم خبر از تبم می‌ داد و این ناشی از چرک زخم پایم بود. ارژان شماره‌ ی سرگرد را از من گرفته بود و قرار بود پس از فرارم خودش به سرگرد علامت بدهد. سرگرد هم گفته بود که ماشینشان با فاصله‌ از آن‌ ها در حرکت است و به محض فرارم به سراغم می‌ آید. خود را به بوته‌ های خودروی کنار جاده که به گمانم نامشان در کتاب جغرافیای سال های مدرسه "استپ" عنوان شده بود، رساندم تا در برابر باد محافظم باشند. هرچه منتظر ماندم خبری از سرگرد و گروه نجاتم نشد! کم کم چشمانم به سمت بسته شدن شتافت و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم که احساس کردم از زمین فاصله دارم. چشمانم را باز کردم و صورت مقداد را دیدم. تکانی به خود دادم تا رهایم کند. وقتی چشمان بازم را دید، سرعتش را بیشتر کرد. _یه ساعته دارم دنبالت می‌ گردم دختر. صدا، صدای مقداد نبود... صدای سرگرد... نفهمیدم چه شد که دوباره خوابم برد. ✍• هیثم •┈┈••••✾•🌖•✾•••┈┈•         @shohadae_sho •┈┈••••✾‌•🌔•✾•••┈┈•
#ریحانہ ←تا‌اونجا‌ڪہ‌یادمہ🙃☝🏼 هراقا‌پسرے‌ نمیتونہ‌لباس‌ائمه‌رو،‌تن‌ڪنہ💛°• اما‌دختر‌خانوما همشون‌اجازه‌دارن چادر‌حضرت‌زهرارو‌امانت سر‌ڪنن…ッ♥🌱 #پویش_حجاب_فاطمے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿 🌼•• تولـدت‌مبارڪـ فرمانده••🌼 ♥️🌿••| روزۍ را نزدیڪ خواهیم ڪرد ڪه چنان بترسد و در فڪر این باشد ڪه مبادا از لوله سلاح هاۍ ما به جای گلوله بیرون بیاید . 🌸•| تاریخ ربوده‌شدن: ۱۴ تیر۱۳۶۱لبنان 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱۵فروردین۱۳۳۲تهران 🌼•| مزار شهید : نامعلوم 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 🎬 «حجه بن الحسن القائم» 🔺 حاج میثم با شعار سال 📥 دانلود با کیفیت بالا 🗓 سال ۱۴۰۰ 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🌸🍃 🌺••| امام کاظم (ع)می‌فرمایند: 🌼••| کم گویی، حکمت بزرگی است، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفیف گناه است. 📚••| (بحاالانوار(ط-بیروت)، ج ۷۵، ص ۳۰۹) - تحف العقول ص ۳۹۴) ‌••|🌹 @shohadae_sho شهدایی_شو👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺 کلامی از علما ⭕️ علامه طهرانی