eitaa logo
شهدا و شاهدان خطه مبارک
646 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
زندگینامه، خاطرات، وصایا و تصاویر رزمندگان و شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا ارتباط: @mahdiahmad @seyyyyedd
مشاهده در ایتا
دانلود
روایتی از شهادت بسیجی شهید کناری در عملیات کربلای ۱🌷 به روایت دقایقی دیگر در کانال شهدا و شاهدان خطه مبارک🌹 یادی از رزمندگان و شهدای فریدونکنار 👇 https://eitaa.com/khete_mobarak
روایتی از شهادت بسیجی شهید کناری در عملیات کربلای ۱🌷 به روایت گردان «حمزه سیدالشهدا» به فرماندهی دلاور افتخارآفرین،«ولی‌الله نانواکناری» آماده شرکت در عملیات بود و از طرف فرماندهی لشکر ویژه 25 کربلا مأموریت داشت تا در این عملیات در محدوده‌ای مشخص خط شکن باشد. انجام مانورهای سخت و طاقت‌فرسای نظامی در طول شبانه‌روز قبل از آغاز عملیات موجب شد تا به آمادگی کامل برسیم. محمدعلی سقایی بسیجی مهربان، دوست داشتنی و باوقاری بود شوخ طبعی خاصی داشت و شوق و شعف او در روزهای نزدیک به شب حمله هیچگاه از ذهن من فراموش نمی‌شود. او چهره معصومانه و فوق‌العاده نازنینی داشت. با همه ویژگی‌های مثبت و خوب از مشکل اضافه وزن رنج می‌برد و به همین دلیل چابکی لازم را نداشت. می‌دانستم او شیفته حضور در عملیات و ایثار و جانفشانی است اما از طرفی نگران بودم نتواند آمادگی لازم را بدست آورد. ما برای باز پس گرفتن شهر مهران از دست متجاوزان لحظه شماری می‌کردیم . این جوان مخلص در محوطه گردان لبخند زنان به نزدم آمد تا از نظرم در خصوص شرکت خود در عملیات آگاه شود. صریح و قاطعانه گفتم: «اگر می‌خواهی در عملیات شرکت کنی و شجاعانه بجنگی باید 10 کیلو وزن کم کنی! این هیکل مناسب رزم و جنگیدن در شب حمله نیست، توصیه می‌کنم در همینجا بمانی و در پشت محور از ابزار و وسایل گردان مراقبت کنی.همه که نباید در حمله شرکت کنند. در حال حاضر شما نمی‌توانی با ما در حمله باشی. همینجا بمان و از وسایل گردان محافظت کن .»سخنان مرا شنید و با دلخوری از من جدا شد. مانورهای سخت و سنگین نظامی با شرکت رزمندگان با تمام قوا ادامه داشت و او هم شرکت می‌کرد. سخت تلاش می‌کرد تا به هر شکل ممکن مرا راضی کند اما موفق نمی‌شد. پس از یک دوره آموزش کوتاه فشرده با قیافه‌ای اندوهگین و منقلب وارد سنگرم شد و با التماس گفت: «شما فرمانده منی احترام شما بر من واجبه. بخدا قسم قول می‌دم تا زمان حمله خودمو آماده کنم.» پرسیدم: «چطور ؟ چگونه ؟» گفت: «باور کن خدا رو گواه می‌گیرم شبانه روز تمرین می‌کنم.» پذیرفتم و برای اطمینان یک نفر از همرزمان سختگیرم را مامور کنترل و نظارت او کردم تا به وعده‌اش عمل کند. سه روز گذشت اما بازهم نتوانست به آمادگی مورد نظر برسد. برای سومین بار به سراغم آمد پس از تقاضای تکراری‌اش گفتم:«محمدعلی مسئولیت ما سنگینه تو آماده نیستی التماس نکن تو هم سنگینی و هم توان دویدن نداری اصرار نکن تا نظرم رو تغییر بدی باید شرایط رو درک کنی.» غروب یکی از روزهای خاطره‌انگیز در اوایل تیر ماه 1365 برای چندمین بار داخل سنگرم شد و کنارم نشست. قطرات اشک از گوشه چشمانش پیدا بود. من و او تنها در داخل سنگر نشسته بودیم. نگاه معصومانه‌ای کرد و گفت: «چطور می‌شه شما رو راضی کرد. نمی‌دونی در وجودم چه شوری بپاست. آخه من ماه‌ها انتظار کشیدم تا یک شب حمله، یک شب حمله‌رو درک کنم. من عاشق شب حمله‌ام. فکر می‌کنی می‌تونی منو از شرکت در عملیات محروم کنی ؟!» مکثی کردم. تحت تاثیر رفتار او به فکر فرو رفتم. نمی‌توانستم قانع بشوم. قرار بود با تجهیزات نظامی مسیری طولانی و سخت را به روی قله در منطقه قلاویزان طی کنیم و در او نمی‌دیدم که بتواند تحمل کند. یادی از رزمندگان و شهدای فریدونکنار 👇 https://eitaa.com/khete_mobarak
جمعی از رزمندگان خطه مبارک فریدونکنار در تصویر حضور دارند : ، ، شهید 🌹 ، ، ، شهید 🌹 ، شهید 🌹 ، شهید 🌹 ، شهید 🌹 ، ، شهید 🌹 ، شهید 🌹 ، ، شهید 🌹 و... ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
💠 جمعی از فریدونکنار 🔹️ در تصویر حضور دارند : شهید 🌹 ، ، ، ، و... ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
روایتی از شهادت بسیجی شهید کناری در عملیات کربلای ۱🌷 به روایت گردان «حمزه سیدالشهدا» به فرماندهی دلاور افتخارآفرین،«ولی‌الله نانواکناری» آماده شرکت در عملیات بود و از طرف فرماندهی لشکر ویژه 25 کربلا مأموریت داشت تا در این عملیات در محدوده‌ای مشخص خط شکن باشد. انجام مانورهای سخت و طاقت‌فرسای نظامی در طول شبانه‌روز قبل از آغاز عملیات موجب شد تا به آمادگی کامل برسیم. محمدعلی سقایی بسیجی مهربان، دوست داشتنی و باوقاری بود شوخ طبعی خاصی داشت و شوق و شعف او در روزهای نزدیک به شب حمله هیچگاه از ذهن من فراموش نمی‌شود. او چهره معصومانه و فوق‌العاده نازنینی داشت. با همه ویژگی‌های مثبت و خوب از مشکل اضافه وزن رنج می‌برد و به همین دلیل چابکی لازم را نداشت. می‌دانستم او شیفته حضور در عملیات و ایثار و جانفشانی است اما از طرفی نگران بودم نتواند آمادگی لازم را بدست آورد. ما برای باز پس گرفتن شهر مهران از دست متجاوزان لحظه شماری می‌کردیم . این جوان مخلص در محوطه گردان لبخند زنان به نزدم آمد تا از نظرم در خصوص شرکت خود در عملیات آگاه شود. صریح و قاطعانه گفتم: «اگر می‌خواهی در عملیات شرکت کنی و شجاعانه بجنگی باید 10 کیلو وزن کم کنی! این هیکل مناسب رزم و جنگیدن در شب حمله نیست، توصیه می‌کنم در همینجا بمانی و در پشت محور از ابزار و وسایل گردان مراقبت کنی.همه که نباید در حمله شرکت کنند. در حال حاضر شما نمی‌توانی با ما در حمله باشی. همینجا بمان و از وسایل گردان محافظت کن .»سخنان مرا شنید و با دلخوری از من جدا شد. مانورهای سخت و سنگین نظامی با شرکت رزمندگان با تمام قوا ادامه داشت و او هم شرکت می‌کرد. سخت تلاش می‌کرد تا به هر شکل ممکن مرا راضی کند اما موفق نمی‌شد. پس از یک دوره آموزش کوتاه فشرده با قیافه‌ای اندوهگین و منقلب وارد سنگرم شد و با التماس گفت: «شما فرمانده منی احترام شما بر من واجبه. بخدا قسم قول می‌دم تا زمان حمله خودمو آماده کنم.» پرسیدم: «چطور ؟ چگونه ؟» گفت: «باور کن خدا رو گواه می‌گیرم شبانه روز تمرین می‌کنم.» پذیرفتم و برای اطمینان یک نفر از همرزمان سختگیرم را مامور کنترل و نظارت او کردم تا به وعده‌اش عمل کند. سه روز گذشت اما بازهم نتوانست به آمادگی مورد نظر برسد. برای سومین بار به سراغم آمد پس از تقاضای تکراری‌اش گفتم:«محمدعلی مسئولیت ما سنگینه تو آماده نیستی التماس نکن تو هم سنگینی و هم توان دویدن نداری اصرار نکن تا نظرم رو تغییر بدی باید شرایط رو درک کنی.» غروب یکی از روزهای خاطره‌انگیز در اوایل تیر ماه 1365 برای چندمین بار داخل سنگرم شد و کنارم نشست. قطرات اشک از گوشه چشمانش پیدا بود. من و او تنها در داخل سنگر نشسته بودیم. نگاه معصومانه‌ای کرد و گفت: «چطور می‌شه شما رو راضی کرد. نمی‌دونی در وجودم چه شوری بپاست. آخه من ماه‌ها انتظار کشیدم تا یک شب حمله، یک شب حمله‌رو درک کنم. من عاشق شب حمله‌ام. فکر می‌کنی می‌تونی منو از شرکت در عملیات محروم کنی ؟!» مکثی کردم. تحت تاثیر رفتار او به فکر فرو رفتم. نمی‌توانستم قانع بشوم. قرار بود با تجهیزات نظامی مسیری طولانی و سخت را به روی قله در منطقه قلاویزان طی کنیم و در او نمی‌دیدم که بتواند تحمل کند. یادی از رزمندگان و شهدای فریدونکنار 👇 https://eitaa.com/khete_mobarak