eitaa logo
شهدا و شاهدان خطه مبارک
645 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
818 ویدیو
0 فایل
زندگینامه، خاطرات، وصایا و تصاویر رزمندگان و شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا ارتباط: @mahdiahmad @seyyyyedd
مشاهده در ایتا
دانلود
بدانید هر رأی که شما به صندوق می ریزید مشت محکمی به دهـان ضد انقلاب و دشمنان آمریکایی می زنید. و یک قـدم آنها را وادار بـه عـقـب نشینی می کنید. 🌹شهید حسن باقری ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌺فشار مخارج زندگی🌺 🌷فشار خرج خانه و اجاره‌نشینی از یک‌طرف و بیکاری از طرف دیگر رمقی برای آنها نگذاشته بود. به هر دری زدند کار پیدا نکردند. تا اینکه تصمیم گرفتند پیش شهردار بروند. با امیدواری به شهرداری رفتند و با آقای شهردار صحبت کردند «ما را استخدام کنید‌، ضرر نمی‌بینید‌. به خدا اگر از کارمون راضی نبودید، خب! می‌توانید ما را بیرون کنید.» شهردار از یک‌طرف دلش می‌سوخت و از طرفی بودجه‌ای نداشت که استخدام‌شان کند. حس کرد در بد مخمصه‌ای گیر کرده‌، گفت: من شما را استخدام می‌کنم. آن سه مرد در حالی که جان تازه‌ای گرفته بودند و دعا می‌کردند، برگشتند. آقای شهردار تبسم غمگینی کرد و نشست تا روی ورق سفیدی مطلبی یادداشت کند. مدتی از ملاقات این سه مرد گذشت. در این مدت هرکدام هر ماه هزار و 750 تومان حقوق می‌گرفتند. دیگر آه نمی‌کشیدند‌، ولی غُر می‌زدند که ما این همه کار می‌کنیم بعد شهردار پولش از پارو بالا می‌رود. همه برای خواندن نماز ظهر به نمازخانه رفتند. آقای شهردار موقتا خودش امام جماعت بود‌. بین دو نماز یکی از این سه مرد جرأت پیدا کرد و به شهردار گفت‌: این انصاف است که ما زحمت بکشیم و حق مأموریت و مزایا را شما بگیرید؟ شهردار نگاه عمیقی کرد و بی‌آنکه حدیثی بخواند به نماز ایستاد‌. روزها گذشت و آن آقای شهردار که کسی جز شهید مهدی باکری نبود‌، از شهرداری رفت‌. او که حقوقش 7000 تومان بود، تقسیم بر چهار می‌کرد و سه قسمت دیگر را به این سه نفر می‌داد‌. آنها وقتی این را فهمیده بودند که خیلی دیر شده بود! ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
نهر خین... منطقه عملیاتی کربلای ۴ به روایت جستجوگر نور روایت چگونگی عبور از اروند درجمع زائران راهیان نور ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️🎥خلق صحنه ای زیبا و ماندگار از روحانی بسیجی مازندرانی 🔸️حجت الاسلام والمسلمین زرودی در یک حرکت بسیار ارزشمند مادر سالخورده اش را بخاطر ادای تکلیف با کول کردن تا پای صندوق رای هدایت کرد تا هم به تکلیف خود و مادرش عمل کرده باشد و هم ادای دینش را به انقلاب ادا نماید . ✅ما را در گروه هیئت انصارالحسین (ع) شهرستان فریدونکنار دنبال کنید. نشانی ما در ایتا⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2854748358Cd82ca2504b
بنام خدای رحمان و رحیم "به بهانه سالروز شهادت فرمانده عزیزم آقا و شهیدان و معلم اهل قلم آقا -الاسلام" ۳۷سال از شب آتش و خون گذشته. گذرعمر با همه فراز و نشیب هایش نتواست این بزرگواران را از خاطره ام دور کند... ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ بود. آن شب را مهمان غلام رضا ولی الهی، شکرالله احسان نیا،محمد گل محمدیان ، جواد مبلغ اسلام، حسین و عباس ترابیان در هفت تپه (مقر پدافند)بودم. آقا صادق را دیدم، گفتم: "آقا صادق شما هم به پدافند اومدی؟" گفت: "نه، در گردان صاحب الزمان هستم"احساس کردم در گردان، چادربان باشد. گفتم: "گردان صاحب که در شلمچه هست" گفت: "آره، من هم از آنجا اومدم تا دیداری با دوستان داشته باشم، فردا بر می گردم " گفتم: "آقا جواد نژاد اکبر چند بار ازم درخواست کرد که بیام توُ گردان صاحب، آقا صادق فردا میرم گردان یا رسول، اگر تا ظهر باشی سعی می کنم بیام با هم بریم" فردا بعد از ظهر با دوستان خداحافظی کردیم و با آقا صادق راهی شلمچه شدیم. می دانستم عملیات در پیش است. به پیشنهاد صادق رفتیم صف غسل شهادت. یادم نیست چند ساعت ماندیم تا نوبت ما شد. فردای آن روز ما را بردند خط روبروی دشمن. آتش لحظه ای کم نمی شد. آقا صادق و آقا باقر بی تاب عملیات بودند؛ صادق چند دفعه گفت: "دلم برای داره لک می زنه"اقا باقر می خندید. بالای بودم. داشتم خط دشمن را نگاه می‌کردم. جواد با موتور رسید و آمد بالای خاکریز، گفت: "مصیب چرا کلاه آهنی سرت نیست؟" گفتم: "اذیت میشم" گفت: "هیچ می دونی حضرت امام گذاشتن کلاه رو واجب کرده؟ با این حساب اگه الان کشته بشی پیش خدا شهید محسوب نمیشی" جوابی نداشتم. رفتم کلاه برداشتم و گذاشتم سرم. گفت: "چند ساعت آینده عملیات شروع می شه، مواظب خودت باش!" حوالی ۱۰ شب بود. گردان به صف شد. یکی از بچه ها گفت که من وسط شان باشم. آقا باقر جلو بود و آقا صادق پشت سرم. جواد پشت خاکریز، بچه ها را هدایت می کرد. داشتم رد می شدم دستی به سرم کشید. از خاکریز گذشتیم.دشمن خیلی زود متوجه حمله ما شد.از هر طرف به سمت مان تیراندازی می شد. هواپیماها منور می ریختند. آسمان شب شلمچه مثل روز، روشن شده بود. با هر منور،خیز می رفتیم. باقر وقتی خیز می رفت مدام می گفت. صادق بیشتر می نشست و کمتر خیز می رفت. به دشمن نزدیک شده بودیم. بچه های روستای "عزیزک" پیش ما زیاد بودند. خرج جواد بابا جانی به خاطر تیر مستقیم آتش گرفت. خرج را خاموش کردیم. کمی جلوتر خمپاره ای کنارمان خورد. ترکش هایش چند نفر را مجروح و شهید کرد. یکی از ترکش هایش به صورتم خورد. بچه ها گفتند بروم عقب،خیلی خون ریزی داشت. قبول نکردم. کمی جلوتر، به خاطر حجم آتش دشمن نتوانستیم ادامه دهیم، دشمن از سه طرف به سمت گردان ما تیر اندازی می کرد. دیگر ناچار به عقب نشینی شدیم. در حین عقب نشینی آقا جواد با چند نفر از بچه ها به سمت دشمن حمله کرد و همانجا به شهادت رسید. باقر و صادق با تیر مستقیم به شهادت رسیدند و پیکرشان چند مدتی بین ما و دشمن ماند و با حمله ای دیگر پیکر ها را توانستند برگردانند. مصیب معصومیان. ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طلبه 🌹شهید از تاکام ساری تولد: ۱۳۴۵ شهادت: ۱۳۶۵ ✅ما را در ایتا دنبال کنید. یادی از شهداء و رزمندگان لشکر ویژه۲۵ کربلا 👇 @khete_mobarak