خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت وقتی فهمیدم عاصف اومد، به بچه ها زنگ زدم که بهش بگن ب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_یکم
فوری رفتم طبقه سوم تا برم داخل اتاقم، بطور آنلاین فیلم مربوط به دکتر عزتی رو ببینم. وسط راه پله ها دیدم سیدعاصف عبدالزهرا داره میاد پایین. بدون اینکه بهش چیزی بگم دستش و گرفتم و بَرِش گردوندم داخل اتاقم. وقتی وارد شدیم فوری نشستم پشت سیستم. به عاصف گفتم تصویر آنلاين داریم روی مانیتور. ON کن ببینیم.
بعد از ON شدن دیدم حدید عینکش و جوری گذاشته روی میز که قشنگ ما به عزتی اشراف داشتیم. به حدید پیام دادم:
متن پیام:
«عینک و بزار همیطنوری بمونه روی میز.»
پیام و که دریافت کرد نوشت:
«میشه من و شما نزدیک بشیم؟»
بلافاصله بهش زنگ زدم. وقتی جواب داد بهش گفتم:
+علی جان چیزی شده؟
_حاجی مِنوی اینجارو دیدم، خیلی گرونه. من چی باید بخورم. پول زیادی توی کارتم نیست.
+نگران نباش. میگم الان بزنن کارتت. شماره کارتت و بخون.
شماره کارتش و خوند، چون تلفن روی بلندگو بود عاصف یادداشت کرد. کارتم و دادم به عاصف گفتم:
« براش همین الان 500 بزن. رمزش هم 2546»
به حدید(علی) گفتم:
+الان میزنن به کارتت. تونستی یه فاکتور بگیر بعدا پولم و از اداره بگیرم. نتونستی هم فدای سر خودت و شکمت. ضمنا هندزفریت و فعال کن گوشی دستت نگیر از این لحظه به بعد.
_چشم.
چندثانیه بعد گفت:
_حاجی اینم از هندزفری.
بهش گفتم:
+ عزتی شام سفارش داده؟
_هنوز که نه..
+فاصله تو با عزتی چقدره؟ اینطور که اینجا داره نشون میده ظاهرا سه تا میز از هم فاصله دارید! درسته؟
_بله سه تا میز. راستی حاجی من چی بخورم؟
+علی؟
_جانم حاجی؟
+الان این چه سوالیه میپرسی؟ من از کجا بدونم چی باید بخوری چی نخوری... این چه سوالیه آخه؟ هر چی میخوری بگیر بخور دیگه.. خیال کن شب عروسیته امشب انگار. عشق و حال کن هرچی میخوای بگیر بزن بر بدن. از کباب تااااا دسر و هرچی میخوای سفارش بده بیارن برات. اینم از برکت انقلاب اسلامیه دیگه.
خندید گفت:
_حاج آقا لطف میکنید. اگر اجازه بدید میخوام یه دل سیر بخورم. تا باشد از این انقلاب اسلامی ها باشد.
خودمم خندم گرفت از حرفامون. گفتم:
+بخور آقا .. هرچی میخوری بخور.. فقط یه کم جا برای نفس کشیدنت بزار خفه نشی و یه وقت گمش نکنی. تو یکی دیگه دهن ما رو صاف کردی.
همینطور که داشتیم حرف میزدیم گفتم:
+ این کیه داره میاد سمت میزش... ببین این مرده کیه..
_بزارید خوب ببینم میگم.
چندثانیه گذشت گفت:
_فکر میکنم گارسونه.
+دوربین عینکت واضح نیست.. علی جان یه کم جابجاش کن لطفا. ضمنا همینطور که نشستی، داخل رستوران و بررسی کن ببین چندتا دوربین داره.
_صبرکنید آقاعاکف.. الان میگم به شما.
+دوربین و به ذهنت بسپر. الان نمیخواد خودت و درگیر دوربین ها کنی.
اونشب عزتی به تنهایی شام خورد، ولی نفهمیدم چرا برای یه شام خوردن از تهران دور شد و رفت سمت کرج.
عزتی وسط خوردن شام بودکه موبایلش زنگ خورد، اما وقتی شنودکردیم هیچ کسی پشت تلفن حرفی نزد. یک معمایی بود که حلش سخت بود.
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، وقتی اون تماس بررسی شد و کسی که با عزتی تماس گرفت اما حرف نزد، بعد از اینکه بچه های ما در 4412 ردش و زدن، فهمیدیم که سیم کارت همراه اول بوده و موقعیت مکانی تماس گیرنده در اطراف بزرگراه لشگری کرج بود که همونجا خاموش شد و سیم کارت شکسته شد و گوشی هم شکسته شد.
این و بعدا بچه های ما در کرج از طریق رهگیری های فنی و اطلاعاتی بهش رسیدند. دلم میخواست رستوران و زیر نظر بگیرن بچه ها، اما به ذهنم رسید ممکنه رد گم کنی و نکته انحرافی باشه.
ساعت حدود 12 و پانزده دقیقه شب بود که حدید یا همون علی پیام داد دارند از کرج بر میگردن سمت تهران.
فورا موقعیت رستورانی که علی و دکتر افشین عزتی اونجا غذا خوردند و دادم به خانوم افشار تا اون تایمی که علی درون رستوران بوده هر دوربینی که تصویر علی رو ثبت و ضبط کرده خانوم افشار هکش کنه و اون دقایق رو پاک کنه.
دلیلشم این بود که تموم پیش بینی ها رو کرده بودم، چون ما برای جان افسران اطلاعاتی و امنیتیمون ارزش قائلیم. حالا درسته بعضیا ارزش قائل نیستند اما من تموم این نکات رو جدی میگرفتم.
اونشب همه چیز خیلی عادی بود به جز همون یک تماس مشکوک که با دکتر افشین عزتی گرفته شد. اون تماس تا حدودی معادله رو برای ما پیچیده کرد اما من برای همین چیزها سرم درد میکرد و دوست داشتم تا تهش برم. اونشب دکتر عزتی برگشت تهران و حدید بهمون خبر داد سوژه رفت منزل.
فردا صبح ساعت 10 و نیم/خانه امن 4412 (چهل و چهار دوازده)
ساعت 10 و نیم صبح با همکارام در خانه امن مستقر بودیم جلسه تشکیل دادم تا ساعت 13. نشستیم همه چیزو بررسی کردیم. نمازم و خوندم ،ناهارم و خوردم، بعدش رفتم پارکینگ خونه امن، ماشین و گرفتم و به تنهایی رفتم اداره. تا برسم شده بود 14:30. وقتی که رسیدم مستقیم رفتم دفتر حاج کاظم، چون از قبل گفته بود باید برای همین پرونده ببینمت.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_یکم فوری رفتم طبقه سوم تا برم داخل اتاقم، بطور آنل
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_دوم
مسئول دفتر حاج کاظم بهش زنگ زد گفت عاکف اومده. حاجی اومد در دفتر و باز کرد. وقتی وارد شدم سلام علیکی کردم و یه هویی چشمم افتاد به حاج هادی رییس بخش ضدجاسوسی که من معاونش بودم. رفتم پشت میز جلسات نشستم با حاج هادی سلام و خوش وبش کردم.
حاج کاظم گفت:
_چه خبر؟ چه میکنی؟
+مشغولیم فعلا.
_وضعیت تیم چطوره؟
+خداروشکر.. بچه ها مسلط هستند همه چیز داره خوب پیش میره. تونستیم کارهای موفقی رو انجام بدیم.
_پرونده های جدید و چه کردی؟ پرونده های در دست اقدام رو میخوای چیکار کنی؟ حواست به وضعیت کشور و فشار آمریکا و غربی ها روی افراد دستگیر شده هست دیگه؟
+بله حواسم هست.
_صبح به حاج هادی گفتم بیاد گزارش کاراتون و بهم بده، گفت تماما سپرده به تو. البته از قبل به من گفته بود، منم با مقام بالاتر از خودم این موضوع رو در جریان گذاشتم. ریسک بزرگی کرده حاج هادی ولی خب نشونه ی اطمینان به تو هست.چون الحمدلله موفق بودی.
حاج کاظم که اینطور گفت به حاج هادی نگاهی کردم گفتم:
+خیلی خوشحالم که درخدمتتون هستم و به من اطمینان دارید. بعد از حاج کاظم شما برای من قوت قلب هستید.
_ممنونم پسرم. خدا شمارو برای ما نگه داره.
به حاج هادی گفتم:
+خدا کنه از پس کارهایی که بهم سپردید بر بیام.
حاج کاظم اومد وسط بحث گفت:
_ببین عاکف، تو، هم برای من عزیزی، هم برای هادی. ببین پسرم پروژه های بخش ضدجاسوسی، با رده های دیگه فرق داره. لطفا حواست باشه. این بخش، مثل بخش قبلی نیست.
+چشم.
_خب! برای من و هادی نعریف کن ببینیم روی این پرونده جدیدی که داری کار میکنی، وَ تا الآن ما فقط گزارشش و خوندیم چه کردی و به کجا رسوندی؟
+خدمت دوبزرگوار عرض کنم که آقای دکتر افشین عزتی خیلی زرنگه. در طول این مدت هیچ ردی از خودش برجای نگذاشته. اما به لطف خدا ما به سرنخ های مهمی رسیدیم که حائز اهمیت هست.
_ دلیلت چیه که میگی هیچ ردی نگذاشت.
+در مراحل اولیه چیزی دستمون و نگرفت و طی صحبتی هم که با حاج هادی داشتم قرار شد این پرونده رو مختومه اعلام کنیم!
_مگه چقدر زمان برد؟
+شاید حدود یک ماه و خرده ای تا 2 ماه مَسکوت بود.
_طبیعیه !! خب بعدش.
+ اما هرچی رفتیم جلوتر، دیدیم این موضوع داره بو دار تر میشه !!!
_چطور؟ چیشده مگه؟
+حقیقتش اینه که الان ارتباط این آدم با یه خانوم دوتابعیتی که اصلا معلوم نیست کیه و چیه و از کجا اومده به شدت شاخک ها و سنسورهای من و حساس کرده.. این زن و عزتی هیچ رفتار مشکوکی ندارند، اما همه ی کارهاشون حساب شده هست.. معتقدم این دو نفر، بخصوص خانوم فائزه ملکی آدم های اموزش دیده ای هستند که تموم جوانب امنیتی و ضداطلاعاتی رو مدنظر قرار میدن تا هیچ ردی از خودشون باقی نزارن! این خانوم مدتی نبود، اما دوباره سر و کلش پس از اون فرار پیدا شده.
_خب، بیشتر توضیح بده!
+دیشب دکتر افشین عزتی رفته به یک رستورانی در کرج، تک و تنها نشسته شام خورده. یک ناشناس به موبایلش زنگ میزنه اما صحبتی نمیکنه! شنودی که انجام دادیم، فقط صدای باد و طوفان می اومد. انگار یکی پشت موتور بوده.
صحبتم که به اینجا رسید حاج هادی نگاهی به حاج کاظم کرد، بعد به من گفت:
_بررسی کردید خط و ؟!
+بله.
_جواب استعلام.
+محدوده ای که اون شخص ناشناس با عزتی تماس گرفته سمت بزرگراه لشگری کرج بوده. بعد از اینکه بچه های ما در 4412 با اقدامات فنی و اطلاعاتی تونستن موقعیت تماس گیرنده رو پیدا کنند، فورا با بچه های اداره کرج هماهنگ شدیم. برادران ما در اون منطقه تونستن یه گوشی شکسته و یه سیمکارت شکسته پیدا کنند.
_چقدربا موقعیت تلفنی فاصله داشت.
+موقعیتی که اون شخص ناشناس تماس گرفته بود، با جایی که همکاران ما در اداره کرج پس از دریافت خبر از تهران رفتن بررسی کردند وَ گوشی رو پیدا کردند تقریبا چیزی حدود دو کیلومتر.
حاج کاظم مجددا اومد وسط بحث گفت:
_قبلا از این گوشی و یا سیم کارتش استفاده شده؟
+خیر.
حاج کاظم مکثی کرد گفت:
_چیکار کردید تا حالا؟ برنامت پس از این چیه؟
+فعلا دکتر افشین عزتی و خانوم فائزه ملکی زیر چتر اطلاعاتی تیم من هستند. تا ببینم خدا چی میخواد. امیدوارم به همینجا ختم بشه. ولی این تماس بدجور من و حساس کرد.
_اینطور که معلومه باید بگیم که از الآن داری وارد فاز اصلی پرونده میشی.
+دقیقا.
_کارایی که کردی تا حالا؟
+فعلا تحت کنترلن. هم عزتی و هم دختره. بیست و چهارساعته دارن رصد میشن. با مجوز قضایی مکالماتشون داره شنود میشه. محل کار عزتی هم یعنی اتاق کارش، طبق موافقت ریاست محترم سازمان اتمی آقای دکتر (...) و با همکاری خوب معاونت ریاست، دیروز عاصف و اسحاق رفتند دوربین و میکروفون و دوربین حرارتی کار گذاشتن.
حاج کاظم گفت:
_پس کار به ریاست کشید؟
+بله.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_دوم مسئول دفتر حاج کاظم بهش زنگ زد گفت عاکف اومده.
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_سوم
بعد از اینکه حاج کاظم بهم گفت پس کار به ریاست کشید و منم گفتم بله، حاج هادی اومد وسط صحبتمون و به حاج کاظم گفت:
«بله. شخصا خودم هماهنگ کردم. چون برای نصب تجهیزاتمون باید با ریاست سازمان اتمی رایزنی میکردیم. اونم به عاکف پا نمیداد! برای همین خودم مستقیما ورد کردم. البته عاکف هم تلاشش و کرد. اما من تلفنی سعی کردم قانعشون کنم. با اتفاقات پیش اومده به صلاح نبود که زیاد دیگران و درگیر کنیم. برای همین صلاح رو در این دیدم که در عالی ترین سطوح مذاکره کنیم تا پرونده پیش بره.»
حاج کاظم نگاهی به حاج هادی کرد گفت:
« خوبه. تا اینجا پس مشکلی نیست. اما می مونه همین مسئله ی کمیته سه نفره که تا الآن سه تا جلسه تشکیل دادیم. باید این و ادامه بدیم.. منو شما و عاکف در این کمیته سه نفره طرح های ارئه شده رو بررسی میکنیم، سپس عملیاتی میشه. البته بزاریم کمی زمان بگذره تا دستمون بازتر بشه.»
بعد حاج کاظم روش و کرد سمت من گفت:
_راستی عاکف شنیدم با معاونت امنیت سازمان اتمی آقای کاظمی به مشکل برخوردی، درسته؟
گفتم:
+حاجی گزارش همه رو نوشتم، مکتوب آوردم الان. اگر صلاح بدونید بدم خدمت حاج هادی تا بدن به شما.
_اونارو هم می خونم.. اما میخوام از زبان خودت بشنوم.
یه لیوان آب خوردم، گلویی صاف کردم گفتم:
+بله متاسفانه این اتفاق پیش اومد! آخه اینطور که اخیرا متوجه شدیم وَ با اداره (....) ارتباط گرفتیم که آیا از چنین کِــیـــس مهمی «دکترعزتی» اطلاعات و سرنخی دارن یا نه، بهمون یه گزارش دادند که بسیار حائز اهمیت بود.
_چی بوده؟
+افشین عزتی در یکی از ماموریت هایی که به خارج از کشور داشته، سه شبانه روز بیشتر می مونه.
_برون مرزی گزارش نداد؟
+اوناهم اخیرا بعد از همکاری (...) با ما متوجه شدند.
_خب !
+برای اون سه روز اضافی موندن، دکتر افشین عزتی هیچ ادله و برهانی نداره، از جایی هم پیگیری نشده. چه دستی از اون بالا در کار بوده من نمیدونم. بچه های برون مرزی و ضدجاسوسی هم چیزی نتونستن ازش ثبت کنن. سازمان اوناهم خبری به ما نداده. ما از یه سری کانالای دیگه متوجه شدیم.
حاج کاظم گفت:
_پس که اینطور! بهم بگو که، با این اوضاع، فکر کردی که الآن باید چیکار کنی؟
+بله..
_ اگر بحث جاسوسی باشه برنامت چیه؟
+طرح و برنامه آماده هست. همزمان، هم مشغول آنالیزم، وَ هم اینکه چندتا طرح دارم تا اگر در صورتی که طبق اسناد و شواهد ما دکتر عزتی توزرد از آب در اومد، درهمون کمیته سه نفره ی من و شما و حاج هادی مطرح میکنم. بزارید به وقتش مو_به_مو بگم. با هراتفاقی که ممکنه بیفته منم دارم برنامه طراحی میکنم و پیش بینی کردم که چیکار کنیم. اما فعلا در حد تحلیل رفتار و اتفاقات پیرامون عزتی داریم میریم جلو.
حاج کاظم دستش و گذاشت روی شونه حاج هادی، بعد نگاهی کرد به من و گفت:
_پس اول با برادرمون حاج هادی هماهنگ باش.
+چشم. اطاعت میشه دستورتون.
_برنامت و تا 48 ساعته آینده بده دست حاج هادی. اگر تایید کرد میفرسته دفترم. احتمالا من دو روز نیستم. مجددا دارم با رییس میرم سمت سیستان و بلوچستان برای سرکشی از نیروهای تشکیلات و روند کاراشون در اون منطقه.
توی دلم چرت و پرتی گفتم که چرا داره گیر بیخود میده و عجله میکنه.. کمی مکث کردم بعدش گفتم:
+حاج آقا، اگر این موضوع درست باشه و عزتی عامل دشمن باشه، میخوام با یک تیر چندتا نشونه رو بزنم.
_ان شاءالله. من منتظرم. پس همونطور که گفتم برنامت و ارائه بده به حاج هادی. بعدش اگر تایید کردم بهش خبر میدم تا تو برای حمع بندی بیاریش داخل کمیته سه نفره بررسی کنیم و درصورتی که تایید شد برو جلو. البته گفتم، قبلش با رییست که هادی جان هست هماهنگ باش.
+چشم.
_میتونی بری.
+ممنونم. با اجازتون.
با حاج هادی و حاج کاظم خداحافظی کردم. از دفتر حاج کاظم اومدم بیرون، تصمیم گرفتم یه سر برم مزار پدر شهیدم.
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔵 نفوذ و سرپوشانی روی پروندههای ترور در وزارت اطلاعات
1⃣ حدود دو هفته قبل بود که بی بی سی فارسی، در گزارش کوتاهی خبر داد که به سراغ یکی از افرادی در آلمان رفته است که در سال ۱۳۹۱ در گزارش #کلوب_ترور که از شبکه اول سیما پخش شد، ادعا شده بود یکی از افرادی بوده است که در ترور دانشمندان هسته ای ایران نقش داشته است. این فرد از ایران خارج شده و زنده است و مشخص شد که بی گناه دستگیر شده بود!
2⃣ این فرد #مازیار_ابراهیمی نام دارد که می گوید او را بر اساس یک گزارش کاملا غلط در سال ۱۳۹۱ دستگیر کردند و تحت فشار و شکنجه مجبور شد اعتراف اجباری کند که او و چندین نفر دیگر در ترور دانشمندان هسته ای ایران نقش داشته اند! بعدها در گره خوردن پرونده با انفجار پادگان ملارد کرج در پائیز سال ۱۳۹۰ و پرونده حسن تهرانی مقدم، اطلاعات سپاه هم پایش به این پرونده باز می شود و مشخص می شود این افراد بی گناه دستگیر شده اند و ارتباطی به آن پرونده نداشته اند!
3⃣ این افراد به مرور از سال ۱۳۹۳ تا ۱۳۹۵ آزاد میشوند و امروز #علی_ربیعی سخنگوی دولت رسما اعلام کرد که از آن ها دلجویی شده بود و اصل ماجرای اتفاق افتاده صحیح است!
4⃣ اما سوالات اصلی حالا که دولت موضع رسمی خود را اعلام کرده است، اینطور در ذهن ایجاد می شود:
🔷 چرا وزارت اطلاعات وقت و مسئولین پرونده وقتی با علم اینکه می دانستند این افراد صد در صد بی گناه هستند قصد پرونده سازی و اعدام آنها را داشتند؟
🔷 صرفاً به این بهانه که تحت فشار هستند و باید از وزارت اطلاعات اعاده حیثیت کنند؟ آیا نمی توان شک کرد که نقشه دیگری در میان بوده و هدف این بوده است که رد پای برخی ها پاک شود و سر و ته پرونده به هم دوخته شود و عده ای بی گناه اعدام شوند و پس از آن بگویند پرونده مختومه و تمام شد و صدایی هم از کسی در نیاید و مقصرین اصلی هم هیچگاه یافته نشوند؟
🔷 رد پاها و شبهات در ترور حسن تهرانی مقدم چه بود که قرار بود با علم بی گناه بودن این افراد در این پرونده هم، آنها باز مقصر جلوه داده شوند و اعدام شوند و سپس پای اطلاعات سپاه به پرونده گشوده شود؟ آیا همه اینها اتفاقی بوده است؟
🔷 چه کسانی در وزارت اطلاعات در جریان ترورها بودند و می دانستند با مختومه کردن احمقانه این پرونده، عاملین اصلی ترورها محفوظ می مانند؟ این سوال کلیدی است.
🔷 از سال ۱۳۹۱ که این گزارش #کلوب_ترور پخش شد تا همین امسال، همواره سوال این بود که این افراد چه کسانی هستند و چرا دیگر از آنها خبری منتشر نشد و خبر اعدام یا آزادی و... آنها منتشر نشد تا اینکه سرانجام امسال این گزارش #بی_بی_سی_فارسی پخش شد.
5⃣ وزارت اطلاعات وقتی از سال ۹۱ متوجه بیگناهی این افراد شد آیا سعی کرده است به دنبال مقصرین اصلی برود؟
مقصرین اصلی در گرا دادن اشتباه به این پرونده را دستگیر و محاکمه کردند؟
آیا متوجه خسارت عظیم وارده بوده و هستند؟
⏹ اینها سوالات مهمی است که بی جواب مانده و باید به دنبال جواب آنها باشیم.
7⃣ چه کسانی خواستند بیگناهان در این پرونده درگیر و اعدام شوند و مقصرین اصلی یافته نشوند؟ آن کسان کلید مهمی در این پرونده هستند.
8⃣ #رونن_برگمن روزنامه نگار سرشناس اسرائیلی در سال ۱۳۹۷ با بی بی سی فارسی مصاحبه کرد و پیرامون کتاب اخیرش درباره مصاحبه با #مئیر_داگان_رئیس_سابق_موساد افشاگری کرد که #موساد در ترور دانشمندان هسته ای ایران و #ترور_حسن_تهرانی_مقدم در سال ۱۳۹۰ نقش داشت.
9⃣ چه کسی میخواست آدرس اشتباه #نفوذیان_بدلی_موساد را به #وزارت_اطلاعات و سران کشور بدهد؟
📝 مهدی دزفولی
👥 ادمین: حاج عماد
💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را به جهت آگاهی جامعه با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
◀️ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
🔃 مسئول پرونده ترور شهدای هسته ای در وزارت اطلاعات به اسرائیل گریخت
🔷 برخی شایعات حاکی است که مسئول پرونده دستگیرشدگان متهم به ترور دانشمندان هستهای، که مستند جنجالی «کلوپ ترور» را بر اساس اقاریر اجباری دستگیرشدگان #مازیار_ابراهیمی و دیگران ساخت و پخش کرد، به اسرائیل گریخته است.
🔷 این پرسش مطرح است که چرا مسئولین مربوطه درباره چنین مطالبی اطلاعرسانی نمیکنند و ترجیح میدهند با انداختن تقصیر گردن این و آن برخی اقدامات عجیب و غیرقابل توضیح تاریخ اطلاعاتی ایران را استتار کنند؟
🔷 آیا اعلام نفوذ اسرائيل آنقدر سنگین است که ترجیح میدهند اعتماد عمومی به سیستم اطلاعاتی کشور مخدوش شود ولی نپذیرند که اسرائیل، یا هر جای دیگر، در این سیستم نفوذی داشته و گاه رفتارهایی دیکته شده که منشاء آن «دشمن» بوده است؟
🔷 آيا پذیرش واقعیت اولین گام ضرور برای اصلاح و نوسازی نیست؟
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
👥 ادمین: حاج عماد
✅ با کانال تخصصی خیمه گاه ولایت، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید.
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
⭕️روزهای بد برای آمریکا همچنان ادامه دارد...
پهباد MQ آمریکایی به وسیله موشک مبارزان #یمن منهدم شد.
✅ @kheymegahevelayat
🔻بازداشت شهروند دو تابعیتی در «لسآنجلس» به اتهام نقض تحریمهای ایران
🔹نیروهای امنیتی آمریکا، یک تبعه دو تابعیتی ایرانی-آمریکایی را که از ترکیه وارد فرودگاه لسآنجلس شده بود، بازداشت کرده و دادستانهای این کشور علیه او به اتهام نقض تحریمهای ایران پرونده قضایی تشکیل دادهاند.
🔹مقامهای قضایی آمریکا مدعی هستند که او با اطلاع قبلی از قوانین آمریکا به ویژه قوانین مربوط به تحریمهای ایران، «ماشینآلات پردازش فلزات» به ایران ارسال و تحریمها را نقض کرده است.
✅ @kheymegahevelayat
🔻دستگیری تفنگداران آمریکایی بسیاری از برنامههای دشمن را برهم زد
سردار فدوی، جانشین فرمانده کل سپاه:
🔹دستگیری تفنگداران آمریکایی در نزدیکی جزیره فارسی در زمان نهایی شدن برجام صورت گرفت.
🔹طرف مقابل ما قصد داشت خباثتهای بسیاری به خرج دهد و اقدام بازدارنده ما، مانع از اجرای بسیاری از برنامههای آنان شد.
🔹یک شناور سبک نیروی دریایی سپاه با دو پاسدار که تنها سلاح کلاشینکف داشتند، شناور کاملا مجهز آمریکایی با ۱۰ تفنگدار به اصطلاح کارکشته و ورزیده را مغلوب خود کردند.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_سوم بعد از اینکه حاج کاظم بهم گفت پس کار به ریاست
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_چهارم
بعد از جلسه با حاج کاظم (معاونت کل تشکیلات) و حاج هادی (رییس بخش ضدجاسوسی) از اداره خارج شدم رفتم سر مزار پدر شهیدم.
نشستم کمی درد دل کردم، ازش خواستم تا کمکم کنه، حتی دعا کردم دکتر افشین عزتی عاقبت بخیر بشه و از این دامی که احساس میکردیم براش گسترانده شده نجات پیدا کنه. از پدر شهیدم خواستم پیش خدا واسطه بشه من به آرزوی دیرینم که شهادته برسم.. کمی سکوت کردم و فقط به سنگ مزارش خیره شدم. توی حس و حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد. به شماره نگاه کردم دیدم عاصف عبدالزهرا هست. جواب دادم:
+سلام. بگو عاصف.
_ سلام. کجایی؟
+سر مزار پدرم.
_به به. التماس دعا.
+تو کارت از دعا گذشته.
_می دونم برای همینم زنگ زدم بهت.
+خیره ان شاءالله. چیزی شده؟
_سوژه اومده به همون هتلی که محل استقرار دختره هست.
+به به. پس حسابی جمعتون جمع هست دیگه.
_بله دقیقا. من و عقیق و 3200 باهمیم. اما بطور جداگانه. سوژه ها هم که در کنار هم هستن. فقط شمارو کم داریم تا بزممون بزم عیش و عشق بشه. اونوقت شاعر میگه این بزم، بزم عشق است هرگز ریا ندارد.
+تو این زبون و نداشتی چطوری زندگی میکردی؟
خندید گفت:
_هیچچی.. باید بدبخت میشدم.
+میام سمتتون. به مراقبت ادامه بدید. بابت اتفاقات جدید هم من و بی خبر نزارید.
_چشم.
قطع کردم و مجددا به سنگ مزار پدرم خیره شدم.. حتی دیگه تویِ دلمم حرفی نمیزدم.. فقط سکوت مطلق. فقط فکر کردم. خیلی انرژی گرفتم از پدر شهیدم.. تصمیم گرفتم که بلند شم برم سمت عاصف و نیروهایی که در میدان عملیات در کمین بودن! موقع بلند شدن از روی زمین همینطور که کنار مزار پدرم بودم، بهش گفتم:
« حاج علی.. کمکم کن. این پرونده خیلی برای من مهمه. کمک کن یه کاری کنم که خدا و اهلبیت ازم راضی باشن.. باعث سربلندی و افتخار کشورم و این مردم رنج کشیده بشم. خیلی به دعات نیاز دارم. مثل همیشه بیا به خوابم و توصیه کن.. دستت و روی قلبم بزار. دستت و روی سرم بزار دعام کن.. من بدون تو قوتی و قدرتی ندارم.. از خدا برام طلب خیر کن. دوسِت دارم باباجان. »
پایین سنگ مزار پدرم و بوسیدم و بلند شدم رفتم سمت ماشینم. تصمیم گرفتم برم سمت هتلی که محل استقرار فائزه ملکی بود و دکتر افشین عزتی هم در اون لحظه اونجا بوده. وقتی حرکت کردم، همینطور که مشغول رانندگی بودم یه هویی چیزی به ذهنم رسید. فورا زدم یه گوشه ی خیابون توقف کردم.
چیزی که به ذهنم اومد این بود:
«چطور عاصف یه هویی زنگ زد که ما دم هتلیم ولی از قبل هماهنگی نشده بود بین عزتی و اون زنه. چون اگر هماهنگ میشد، باید از طریق شنود مکالمات، یا اینکه کنترل پیامک های طرفین و... بچه های تیم من می فهمیدن، بعدش به من خبر میدادن که قرار هست چه اتفاقی بیفته ، اما... !!!»
بلافاصله زنگ زدم به خونه امن 4412 تا وصلم کنن به خانوم ایزدی که اونجا مستقر بود. درمورد خانوم ایزدی هم براتون توضیح بدم تا بشناسید این خانوم و.
خانوم ایزدی و یکی از بچه ها به اسم طاها مسئول شنودِ مکالمات افشین عزتی و فائزه ملکی بودند... وقتی بچه ها وصل کردن گفتم:
+سلام خانوم ایزدی. عاکفم.
_سلام. بله آقای عاکف.
+مگه شما و طاها، مکالمات دوتا سوژه رو کنترل نمیکنید. مگه شنود نمیشه؟
_بله کنترل میشه، شنود هم میشه. چطور؟
+پیامک چی. تلگرامشون چی.
_20 روز میشه که عزتی تلگرامش و دیلیت اکانت کرده.
+قبل دیلیت کردن، کد خاصی، شکلک خاصی، حروف یا عدد قابل توجهی که بشه بررسی کرد براش نیومده بود؟
_نه اصلا.
+پیامک های مشکوک چی؟
_ اصلا نداشت.
+باشه ممنون. خبر جدیدی بود بهم برسونید.
قطع کردم، با خودم گفتم:
« این وسط نفر سومی هست که داره مثل یک موریانه مرموزی میچرخه و راه میره، ولی دیده نمیشه. حتی اونقدر زرنگه که هیچ آثار و ردی ازش نمی مونه. من باید اون و پیداش کنم. حتی زیر سنگ هم باشه. احتمال قوی همون خطی هست که دیشب زنگ زد و حدود 1 دقیقه گذشت، اما حرفی نزد.»
باید یکی یکی پازل ها رو میزاشتم کنار هم تا به یک جوابی میرسیدم. اما همچنان سر در گم بودم. زنگ زدم به حدید «علی». پشت بیسیم بهش میگفتیم حدید، موقع تماس تلفنی چون امن تر بود میگفتم علی.
چندتا بوق خورد جواب داد... گفتم:
+سلام علی. کجایی؟
_سلام. اداره هستم دارم میرم سمت پراید سفید.
+خوب گوش کن ببین چه سوالی میپرسم. بهم بگو دیشب وقتی که سوژه وارد رستوران شد تا شام بخوره، قبل از فعال کردن عینکت یا بعد از اینکه از صفحه خارج شدی و دیگه به صورت آنلاین تو رو نداشتیم، اون آدم سرویس بهداشتی هم رفت؟
_بله قبل از شام خوردن بود. منم پشت سرش رفتم وارد سرویس کناری شدم.
+با تلفن صحبت کرد اونجا؟
_نه.
+بیرون اومد حرکت خاصی نداشت؟ با کسی دیدار نکرد؟
_نه اصلا.
+دستشوییش و چک نکردی؟ مثلا کاغذ یا چیزی که داخل سطل آشغال یا پشت سیفون باشه.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_چهارم بعد از جلسه با حاج کاظم (معاونت کل تشکیلات)
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_پنجم
گفت:
_این که اومد بیرون، بلافاصله رفتم چک کردم. اما فوری هم رفتم بیرون تا کسی نیاد روی میزی که مدنظرم بود نشینه تا بتونم برای اشراف بیشتر نزدیکش باشم.
+ چیز خاصی روی میزش نزاشتن؟ زیر ظرف غذاش چی؟ دقیق ریکاوری کن ذهنت و.
_نه آقا عاکف، اگر بود گزارش میدادم دیگه.
+باشه ممنونم، یاعلی.
_یاعلی.
حدسم داشت درست از آب در می اومد. پازل ها رو چیدم کنار هم:
« نفر سومی وجود داشت » « عزتی و فائزه ملکی چندهفته باهم ارتباط نگرفتن.» «این چندروز هم از طریق تماس وَ یا پیامک وَ یا با کد دادن به همدیگه هم ارتباط نداشتن» «فقط ارتباطات حضوری کوتاهی داشتن که خب ما در جریان بودیم اما خب این مورد آخر خیلی سوال برانگیز بود که چطور اینا بدون هماهنگی به همدیگه میرسن که من و میبرد روی گزینه اول.»
یعنی: «نفر سومی وجود دارد.»
جالب اینجا بود که همکاران ما از طریق رهگیری و تعقیب و مراقبتی که در مسیر داشتند، یه هویی متوجه میشدند اینا قرار هست هم و ببینند. از طرفی مورد مشکوکی هم درب منزل عزتی نیومد،حتی درقالب رسوندن غذا که بگیم اینطور خط میگرفت.
اما یک احتمال وجود داشته اونم اینکه « احتمالا زمانی که افشین عزتی میاد بره داخل رستوران، علی باهاش فاصله داشته، به محض ورود فوری هدایتش میکنن سر میزی که برای عزتی تهیه شده بود از قبل ! بعدش با یه نوشته روی کاغذ، راهیش میکنن سمت سرویس بهداشتی و کد جدید و دستورات جدید و میگیره.»
اون چیزی که ذهن من و درگیر کرد این بود «اگر فائزه پیغامی میخواست به افشین بده، حضوری بهش میگفت همه چیزو. پس مشکلی از این جهت نبود، اما فائزه از کی برنامه میگرفت؟ زیر نظربود اما ما چیزی ندیدیم. بدجور ذهنم درگیر نفرسوم شد.
با خودم این طور فکر کردم:
«ما درون هتل نمیتونیم بریم. به اون هتل شاید در روز صدها نفر رفت و آمد دارن. ما نمیتونیم روی شخص خاصی زوم کنیم. حتی نمیدونیم فائزه در کدوم اتاق هست. پس قطعا یک نفر با فائزه ارتباط داره. حتما اون ناشناس به فائزه نخ میده که به عزتی بگو فلان کارو کنه یا فلان کارو نکنه. پس دیشبم که اون اتفاقات پیش اومد، میتونه از قبل هماهنگ شده باشه، وَ فائزه به عزتی گفته باشه برو سر فلان میز بشین، برات یک پیام یا کد یا رمز رو به روی کاغذ مینويسن میزارن روی میز.» وَ هزاران اما و اگرهای دیگه که در ذهنم ایجاد شد.
خب اینا همش تحلیل و پیچیدگی ذهن من بود. اما آیا واقعیت همین بود؟ شاید بود.. شاید هم نبود. باید منتظر حرکت بعدی می موندم. در این رابطه به کسی چیزی نگفتم. منتظر یه اتفاق بودم تا پیش بیاد که من اقدامات لازم رو شخصا شروع کنم. با خودم گفتم حرکت بعدی افشین عزتی با فائزه هر حرکتی باشه دیگه تحلیل نمیکنم، کار اصلی رو شروع میکنم.
به خانوم افشار زنگ زدم... وقتی جواب داد بدون سلام علیک رفتم سر اصل مطلب، بهش گفتم:
« دیشب که علی اومد بیرون از رستوران، اون تایم مورد نظرو با هک کردن سیستم رستوران حذف کردی.. برو یه بار دیگه کل فیلم و بررسی کن ببین قبل از عزتی کی بوده پشت اون میز. به رفتارش وَ حرکات دستش دقت کن و مشخص کن چیزی رو تا قبل از اومدن عزتی جاساز میکنه یا نه. جوابش و خیلی فوری بهم بده.»
خانوم افشار نیم ساعت بعد خبر داد که بعد از بررسی فوری به این نتیجه رسیده که مورد مشکوکی رویت نشد.
خیلی اما و اگرهای زیادی درون ذهنم بوجود اومد.حرکت کردم به مسیر ادامه دادم، رفتم سمت هتل.. وقتی رسیدم ماشین و پارک کردم و زنگ زدم به عاصف عبدالزهرا. جواب که داد گفتم:
+کجایی؟
_ داخل ماشین نشستم ، دارم ورودی_خروجی هتل و کنترل میکنم.
+با چی اومدی؟بگو تا پیدات کنم.
_بی اِم وِ مشکیه اداره که برای واحد خودمون هست!
پیاده شدم و عین اَجَل معلق رفتم سمت ماشین چندتا زدم به شیشه..در و باز کرد فورا رفتم داخل نشستم. بیسیم زدم به 3200 آمار گرفتم از رصدی که داشت میکرد. به عقیق هم بی سیم زدم تا در صورت خروج دوتا سوژه، یعنی دکتر افشین عزتی و فائزه ملکی آماده رهگیری و مراقبت بشه.
داشتم با عاصف اوضاع رو بررسی و تحلیل میکردم، عاصف گفت:
«عاکف جان جلوی هتل و ببین. افشین عزتی از درب هتل اومد بیرون». چندثانیه بعد، 3200 و عقیق هم به فاصله چندثانیه بیسیم زدن که سوژه اومده بیرون. همه حواسشون جمع بود.
اون نیم ساعتی که با عاصف جلوی هتل بودیم، پیام داده بودم به حدید تا خودش و از 4412 برسونه سمت ما.
رفتم روی خط حدید:
+ حدید کجایی؟ رسیدی؟
_ بله آقا.. نیم ساعتی میشه که از پراید سفید پیاده شدم( از 4412 خارج شدم ) اومدم سمت هتل.
+با چی اومدی؟
_موتور اداره.
+منتظر باش بهت میگم چیکار کنی. فعلا سمت ماشین ما نیا. برو بالای پل نزدیک هتل کمی از سوژه ها عکس بگیر به طور نا محسوس.
_چشم.
قطع کردم... نگاهی به عاصف کردم گفتم:
+بنظرت با هم دیگه میرن یا اینکه جداگانه تشریف میبرن؟
_ احتمالا جداگانه؟
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_شصت_و_پنجم گفت: _این که اومد بیرون، بلافاصله رفتم چک کر
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_شصت_و_ششم
افشین عزتی و فائزه ملکی چنددقیقه ای رو جلوی ورودی هتل موندن و صحبت کردن. بعدش دیدم افشین عزتی سوار خودروی شخصی شد و فائزه هم سوار یه تاکسی شد. دلیل با هم نرفتن این دوتا هم یک معمای جالب بود.
بیسیم زدم به عقیق:
+عقیق/ عاکف...
_بفرمایید.
+با 3200 برید دنبال زنه. تمام.
_دریافت شد. تمام.
رفتم روی خط حدید...
+حدیدجان ثبت کردی؟
_بله انجام شد.
+بیا پایین پل موتورت و بگیر برو دنبال مرده. مواظب باش گمش نکنی.
_چشم.
بعد از اون به عاصف گفتم: « تو در همین موقعیت بمون. نمیتونیم حرکت بعدی اینارو پیش بینی کنیم. مممکنه هر لحظه یه اتفاقی بیفته!میخوام اگر اتفاق خاصی افتاد، حداقل تو نزدیک باشی. هر نیم ساعت از بچه ها آمار بگیر. من دارم بر میگردم اداره برای کاری مهم.»
از ماشین عاصف پیاده شدم، رفتم سوار ماشین خودم شدم برگشتم اداره.
تهران دفتر معاونت ضدنفوذ «ضد جاسوسی» وَ ضد تروریسم.
بعد از ورود به دفتر ، مستقیم رفتم پای تخته وایت برُد. چیزایی که از قبل نوشته بودم رو بررسی کردم و چندنکته ای رو مجددا بهش اضافه کردم. رفتم سمت میز کارم. منتظر خبر موندم. یه استرس ریزی ته دلم بود. همینطور مشغول رصد وَ دریافت خبر از بعضی جاها بودم که صدای بی سیمم در اومد:
_از 3200 به عاکف.
+بگو .. 3200 دارم صداتو !
_الان اومدیم سمت افسریه. رسیدیم جلوی یه ساختمون دو طبقه. دختره از تاکسی پیاده شده. تاکسی هم رفته.
+دختره کجاست؟ کنار خیابون ایستاده؟
_خیر قربان داره زنگ خونه رو میزنه.
+هنوز ایستاده پشت درب خونه؟
_ظاهرا در باز شده، بله در باز شده.. داره میره داخل.
+به عقیق بگو وضعیت خونه رو بررسی کنه بهم گزارش بده.. کوروکی خونه رو بفرستید برای دفتر تا بچه ها صاحب ملک و مشخصاتش رو برام روشن کنند.
15 دقیقه بعد، عقیق اومد روی خط:
_حاج عاکف صدای من و داری؟
گوشی ریزی که درون گوشم بود فشار دادم،گفتم:
+بگو برادر.
_لونه ای که زنبور درونش نشسته دوتا ورودی خروجی داره. من اومدم ورودی دوم مستقر شدم که به یک کوچه میخوره. 3200 روی موقعیت قبلی مونده.
+فعلا در همون موقعیت بمونید تا ببینیم چیکار میخوان بکنن. حواستون به ورودی_خروجی باشه. افرادی که ممکنه در اون مکان رفت و آمد کنند، سند (عکس) تهیه کنید.
ده دقیقه بعد، علی ( حدید ) اومد روی خط:
+جانم علی بگو..
_آقا عاکف ، عزتی اومده محل کارش.
وقتی شنیدم، فوری زنگ زدم به یکی از بچه های خونه امن 4412.
باید در این بخش با صالح صحبت میکردم. بگذارید صالح رو معرفی کنم. صالح در این پرونده مسئول رصد، کنترل، دریافت وَ درست کردن فیلم های دریافتی از اتاق عزتی بود. باهاش ارتباط گرفتم، گفتم:
« صالح جان، عزتی رفته دفترش. فیلمش و دریافت کن، کارات و خوب انجام بده. بفرست روی سیستم من در اداره. خودمم الان وصل میشم. شما حتما فیلم رو جهت بررسی مجدد در جلسات اونجا، نگه دارید آرشیو کنید.»
سیستمم و روشن کردم، دیدم نشسته پشت میزش. زنگ زدم به عماد تا دوربین حرارتی رو هم برای من فعال کنه.. وقتی فعال شد دیدم علامت هایی که نشون میده از عزتی کلا غرق در استرس هست. بزارید چیزایی که دیده بودم وَ از اون روز یادم هست ، وَ همچنین اتفاقاتی که اون روز درون دفترش افتاد ، تا جایی که ممکنه و اجازه هست، براتون تعریف کنم.
گزارش مشاهدات عینی:
« عزتی نشست پشت میزش و درون کشوی میز کارش دو برگ کاغذ رو کشید بیرون. اونارو تا کرد و گذاشت درون کیفی که همراهش بود !!! دست انداخت زیر چانه هاش و کمی فکر کرد. بعد با موبایلش از دو تا کاغذ عکس گرفت...»
این که با موبایل عکس گرفت من و به هم ریخت. فورا با یک خط امن که از قبل ترتیب داده شده بود وصل شدم به معاون کل سازمان انرژی اتمی..
⛔️ #کپی و هرگونه استفاده (تاکید میکنیم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال #خیمه_گاه_ولایت در #ایتا که در آخر درج شده است و ذکر نام نویسنده #عاکف_سلیمانی #مجاز می باشد وگرنه قابل پیگیری و شکایت خواهد بود و از لحاظ شرعی هم پیگرد الهی دارد. ⛔️
✅ خیمه گاه ولایت در ایتا 👇
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat