🔴 بولتون در تابستان با اخراج داغ شد!
🔻 #جان_بولتون برکنار شد اما کسی خوشحال نشود. مشکل ما با نظام سلطه مشکل هویتی_ماهیتی است. بر سر وجود است نه بر سر حدود. این موضوع با رفت و آمد مهره ها حل نمی شود. تجربه چهل ساله را به یاد داشته باشیم.
🔹 برخی چنین تحلیل میکنند که برکناری #بولتون چراخ سبز به ما برای دیدار احتمالی ترامپ با روحانی است
معتقدم شکست پروژه های ونزوئلا، صلح با طالبان، کره شمالی و ایران، ترامپ را به این نتیجه رساند که برای انتخابات ۲۰۲۰جلوتر پاسخ این شکست ها را بدهد و خود را رها نماید.
☑️ @kheymegahevelayat
✅ ترور دانشمند هسته ای
هفته گذشته یک #دانشمند_هسته_ای دیگر بنام دکتر ابوبکر عبدالمنعم رمضان بصورت مشکوکی درگذشت.
🔵 او رییس شبکه ملی رصد تشعشعات در هیئت نظارت هسته ای و تشعشعات مصر بود.
وی برای شرکت در یک کنفرانس به مراکش رفته بود که در هتل خود در منطقه اکدال دچار دل درد شد و قبل از رسیدن به بیمارستان از دنیا رفت.
🔵 سفیر مصر نتیجه کالبدشکافی را سکته قلبی عنوان کرده است. رسانه ها گزارش کردند وی دقایقی پس از نوشیدن آب پرتقال دچار دل درد شد.
🔵 رسانه های مغربی نوشته اند رمضان از سال ۲۰۱۵ مسئول بررسی آثار احتمالی راکتورهای هسته ای بوشهر در ایران و دیمونا در #رژیم_صهیونسیتی بود.
🔵 با توجه به سابقه موساد در ترور دانشمندان هستهای عرب و ایرانی، احتمال ترور بیولوژیک وی وجود دارد.
⚫️ لازم به ذکر است دیلی میل انگلیسی نوشته بود #موساد ۸۰۰ عملیات #ترور در این قرن انجام داده است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
✅ با کانال تخصصی #خیمه_گاه_ولایت، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید.
💻 خیمه گاه ولایت
«کانال رسمی #عاکف_سلیمانی»
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
امشب... حضور فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرمانده نیروی قدس سپاه و شیخ مقتدی صدر از عر
📸 حضور مقتدیصدر در کنار امام خامنه ای (حفظه الله)
🔺مقتدی صدر رهبر یک جریان شیعی در عراق است که گاها تحت تاثیر عوامل نفوذی بعثی و سعودی و آمریکایی مواضعی ضدایرانی اتخاذ میکردند. نزدیکی آنها به جمهوری اسلامی و حضور شب گذشته اش در بیت رهبری ضربه سنگینی برای جبهه استکباری محسوب میشود.
☑️ @kheymegahevelayat
■روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
🏴عاشورای حسینی تسلیت باد...
■ هرکس به «قول ثابت» یعنی «راه حسین بن علی» ایمان بیاورد خداوند او را در دنیا و آخرت ثابت قدم می دارد...
سوره إبراهيم (14) : آيه 27
● يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ (27)
● خداوند در زندگى دنيا و در آخرت، اهل ايمان را با كلام (و عقيده ى حقّ و) ثابت، پايدار قرار مى دهد و خدا ستمگران را (به حال خود رها كرده، توفيقشان را گرفته) گمراه مى كند. و خداوند آنچه بخواهد(طبق عدل و حكمت خود) انجام مى دهد.
■ نکته:
منظور از قول ثابت، راه حسین بن علی است...
■ پيامها
1- اگر يارى خداوند نباشد، انسان در برابر وسوسه ها و هوسها و طاغوتها از پا در مى آيد و سقوط مى كند. «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»
2- اهل ايمان از نظر منطق، محكم و استوارند و در برابر مكتبهاى مادّى مى ايستند. «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَياةِ الدُّنْيا»
3- انسان اگر ايمان آورد، خدا او را بيمه مى كند و اگر به درخت خبيثه و مكتب باطل دل دهد، خدا او را رها مى كند. «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا ... يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ»
✅ @kheymegahevelayat
⚠️ گم کردن مسیر مردم!!!
روباه صفتان فعالند...
● مگر آقای روحانی با وعده ورود زنان به ورزشگاه رأی جمع نکرد؟
● مگر قول نداد زنان را به ورزشگاه بفرستد؟ پس چرا به قوه قضاییه نسبت میدهید؟!
🌐 منبع:
https://www.mojnews.com/fa/tiny/news-218713
● در شرایطی که قوه قضاییه مشغول دستگیری #فاسدین_زالو_صفت شده است آیا جالب نیست هر اتفاقی اعم از مرگ #دختر_آبی را برای #بد_نامی و #توقف_عملکرد دستگاه قضایی به آن ربط میدهند؟؟
✍ این جماعت اصلاح طلب دست ابلیس را از پشت بسته اند...
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این خبر را به عوام عمداً خوابیده برسانید!
■ مصاحبه شبکه مسیحی با مسیحیان
● شبکه ای لبنانی که میانه خوبی هم با حزبالله ندارد، در راهپیمایی عاشورایی ضاحیه با مسیحیانی که به احترام امام حسین (ع) به راهپیمایی آمدهاند مصاحبه میکند...
مسیحی ها هم عرب پرست هستند؟؟؟
چرا در مقابل #فهمیدن_حقیقت مقاومت میکنید؟!
✅ @kheymegahevelayat
توییت #عاکف_سلیمانی درمورد آمریکا و بغداد و مدافعان حرم
سرباز: فرمانده چرا داریم در بغداد لعنتی میجنگیم؟
✅ @kheymegahevelayat
چندخط روضه برای امام حسین و حضرت زینب بخونید خودتون...
زن ها و بچه ها را یکی یکی
سوار محمل ها و مرکب ها کرد
همه که سوار شدند
نوبت به خودش رسید ...
عقیله بنی هاشم
می خواهد سوار محمل شود
یکی باید رکاب بگیرد
یکی باید شانه هایش را
تکیه گاه دستان زینب کند
مَحرمی باید جلو بیاید ...
سر چرخاند سمت نیزه ها
مَحرم ها همه سرهایشان
بالای نیزه ها بود ...
#السلام_علیک_یا_عمة_ولی_الله🖤
☑️ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بی بی سی از حضور مقتدی صدر در بیت رهبری میگوید:
🔵 حضور مقتدی صدر در کنار رهبر ایران و فرماندهان سپاه پاسداران، نمایش قدرت و نفوذ ایران در منطقه است
☑️ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_پانزدهم داشتم از اتاق بازجویی می اومدم بیرون به دور
امشب قسمت 116 و 117 و 118 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم از #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_سروش_و_ایتا_و_تلگرام منتشر میشود.
از علاقمندان به خواندن این مستند داستانی تقاضامندیم جهت آگاهی جامعه، از دیگران دعوت کنید تا در این کانال حضور پیدا کنند تا با خواندن چنین مستنداتی از اتفاقات امنیتی جامعه آگاه شوند.
آخرنوشت: توصیه میشود به دلیل توقف دو روزه مستند داستانی، یک بار دیگر سه قسمت آخر را مطالعه کنند.
☑️ @kheymegahevelayat
هم اکنون لایو در صفحه رسمی خیمه گاه ولایت
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🔴 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_پانزدهم داشتم از اتاق بازجویی می اومدم بیرون به دور
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_شانزده
وقتی اسماعیل گفت ملک جاسم مواد و برای یه دختره میگرفته، فکرم مشغول شد...راستش و بخواید ذهنم رفت به سمت فائزه ملکی... دستم و بردم سمت گوشم رفتم روی خط بهزاد... بهش گفتم:
«شنیدی صحبتاش و دیگه؟؟ همین الآن با دکترمون که در پزشکی قانونی مستقر هست هماهنگ کن تا جنازه رو مجددا بررسی کنن و جوابش و بهمون بدن که آیا مقتول از مخدر استفاده میکرده یا نه!»
اسماعیل عظیمی گفت:
_آقا با من بودید؟ یا اینکه با خودتون حرف میزنید؟
+شما به توضیحاتتون ادامه بدید.. به این چیزا کاری نداشته باشید.
_چشم.. بله داشتم میگفتم ، کم کم ملک جاسم به من اطمینان کرد و رفتم خونش. یعنی دعوتم کرد.
+آدرس خونه؟
_سمت حکیمیه بود.
+بنویس دقیق ! کوروکی بکش !
کاغذ و قلم دادم بهش ! آدرس و نوشت و بعد از بازجویی دادم به بچه ها زیر و بمش و در بیارن. به اسماعیل گفتم:
+ملک جاسم دیگه ازت چی میخواست؟
_یک روز بهم گفت براش یه آدم پیدا کنم که بتونه از مرز ردش کنه. یه پیشنهاد مالی کلان بهم داد. چیزی حدود 500 میلیون. گفته بود اگر خودمم بخوام میتونم با خرج اون برم اونور مرز.
+تو چی گفتی؟
_گفتم نمیام.
+کسی رو براش پیدا کردی ؟
_نه آقا.
+ داری دروغ میگی. تو یکنفر و براش پیدا کردی. اون آدمی که برای ملک جاسم پیدا کردی الان در مشهد منتظرشه. اتفاقا همین امروز میخواد ملک جاسم و از مرز رد کنه.
_به حضرت عباس دروغ نمیگم !
صدام و بردم بالا و با مُشت کوبیدم روی میز گفتم:
+وقتی مثل سگ داری دروغ میگی، به دروغ قسمِ حضرت عباس نخور لامصب !! میخوای اسم اون آدمی رو که براش پیدا کردی تا از مرز ردش کنه بهت بگم؟
_آقا دورت بگردم غلط کردم...
چشام و درشت کردم بهش با تهدید گفتم:
+بهت همون اول کار گفتم صادق باش. من از دروغ متنفرم. به خودت کمک کن که پروندت سبک باشه. گفتم یا نه؟
_بله گفتید. شرمندتونم.
+پس غلط میکنی دروغ میگی. چرا خیال میکنی با یه آدم گاگول مثل خودت طرف هستی ؟
_شرمنده ام...
روی یه کاغذ یه اسم و نوشتم دادم بهش.. گفتم: «وقتی اسم اون آدم و بهم گفتی، بعدش این کاغذو باز میکنی.»
کاغذ و گرفت بهش گفتم: «فورا اسم اون آدم و بگو.»
گفت:
_اسمش منوچهر هست.
+کاغذ و باز کن.
کاغذ و باز کرد نگاهی بهش انداخت، نگاهی به من انداخت، گفت:
_آقا ببخشید، من نمیدونستم شما همه چیز و میدونید. دیگه راست میگم.
داخل اون کاغذ قبل از اینکه اسم منوچهر و بیاره براش اسمش و نوشتم تا بفهمه ما از همه چیز با خبریم و فقط آوردیمش بازجویی کنیم تا تشکیل پرونده بدیم. البته اسماعیل یه سری ناگفته ها داشت که به دردمون خورد... بهش گفتم:
+ منوچهر و از کجا پیدا کردی؟ باهاش آشنا بودی؟
معلوم بود بدجور ترسیده...گفت:
_راستش وقتی ملک جاسم گفت من یکی رو میخوام تا از مرز ردم کنه یاد منوچهر افتادم که کارش همین چیزا بود. چندباری هم برای همین کارها زندانی شده بود، اما خب همچنان اینطوری امرار معاش میکرد.
وسط بازجویی بودم که عاصف عبدالزهرا بیسیم زد:
_ عاکف / عاصف عبدالزهراء؟
+بگو داداش.
_1000 خبر داده که سوژه رسیده. دستور چیه؟
+ به 1000 بگو تحریکش نکنه. اصلا نزدیکش نشه.. حتما راه و برای سوژه باز کنه و تا میتونه موانع رو برطرف کنه.
عاصف تعجب کرد.. چون نمیدونست چه تصمیمی داریم ! راستش خودمم یه جاهایی هنگ میکردم چرا حاج هادی این کارو داره میکنه و چرا حاج کاظم داره اینطور پیش میره... عاصف گفت:
_آقا مطمئنی؟
+شما کاری نداشته باش !
_اون سمت ردیفه؟
+نگران اون طرف نباش..می افته دست صابر.. اون حواسش هست. از دیشب منتظره تا مهمونش برسن اونجا.
ارتباط من و عاصف تموم شد، به ادامه بازجویی پرداختم.. به اسماعیل گفتم:
+اون ماشینی که داخل پارکینگ فرودگاه بوده، تو برای ملک جاسم تهیه کردی و گذاشتی پارکینگ فرودگاه !! درسته؟
_نه آقا.
+بازم دروغ؟
_آقا به جون مادرم راست میگم.
+مثل اینکه تو آدم نمیشی..باشه! هر طور دوست داری میتونی چرت و پرت تحویل من بدی اما جوری آدمت میکنم تا بفهمی یک مَن ماست چقدر کره داره.. تا چند دقیقه دیگه مشخص میشه که تو راست میگی یا اینکه داری چاخان تحویل ما میدی. اونوقت من میدونم و تو.
آستینام و زدم بالا، از روی صندلی بلند شدم رفتم سمتش. رفتم روی خط بهزاد، گفتم:
+بهزاد، کجایی؟؟ آماده شد؟
_بله حاجی. آماده هست. دارم میام داخل.
ترس رو در چهره اسماعیل میدیدم. صورتم و بردم نزدیک صورتش بهش گفتم «حالا به من دروغ میگی؟ آدمت میکنم.»
از وحشت دستاش میلرزید و هی خودش و روی صندلی جابجا میکرد... به صورتش خیره شدم دیدم فقط پلک میزنه. عرق روی پیشونیش نشسته بود. خانوم ایزدی که پشت سیستم کنترل اتاق بازجویی نشسته بود وَ از دوربین حرارتی وضعیت متهم رو کنترل میکرد، اومد روی خطم.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_شانزده وقتی اسماعیل گفت ملک جاسم مواد و برای یه دخت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هفده
خانوم ایزدی گفت:
«بدنش داغ شده، استرسش رفته بالا... ضربان قلبش تند شده.. ممکنه به دلیل بیماری اعصاب و روان هر لحظه واکنش نشون بده. به نظرم ازش فاصله بگیرید.»
همینطور که با روح و روان اسماعیل عظیمی بازی میکردم، به زور و با لرزش صدا فقط یک کلمه گفت:
«آقا غلط کردم.. میخوای چیکار کنی؟ تورو جون عزیزت رحم کن بهم.. من دارم پدر میشم.. رحم کن به من و زنم.»
همزمان بهزاد درب اتاق باجویی رو باز کرد اومد داخل. لب تاپ و گذاشت روی میز گفتم بره بیرون. بهزاد رفت، به اسماعیل گفتم:
« نترس.. تو مالِ زدن نیستی.. چون دوتا چک بخوری، تا آخر عمرت دور خودت میچرخی.. اونم چکی که من بهت بزنم.. چون هرکی خورده تا یک ماه شبا کابوس دیده... حالا هم این دکمه رو ( اینتر ) بزن.»
کلیدِ اینتر و زد، اون فیلمی که حدود نیم ساعت قبل بچه ها از حراست و امنیت فرودگاه گرفته بودن، همون فیلم و گذاشتیم تا اسماعیل ببینه !
توی اون فیلم دقیقا اسماعیل و نشون میداد. وقتی دید هنگ کرد.. استپ زدم بعدش لب تاپ و بستم.. بهش گفتم:
+دیدی؟
سرش و انداخت پایین. بهش گفتم:
+اسماعیل، من چیکارت کنم که انقدر دروغ میگی؟ چرا ساعت 20 روز قبل، برای ملک جاسم ماشین شاسی بلند بردی گذاشتی داخل فرودگاه؟
_آقا اشتباه کردم. قول میدم دروغ نگم. بهم رحم کن.. میشه یه سیگار بکشم؟
یه لحظه چشام و بستم و یه دونه محکم زدم به صورتش ... دیدم کبود شد... بهش گفتم:
+دیگه دروغ نمیگی. دیگه هم جون مادرت و الکی قسم نمیخوری. دیگه چرت و پرت تحویل من نمیدی. دیگه زررر نمیزنی. تموم کارهایی که انجام دادی داخل این پرونده ثبت و ضبط و مکتوب شده. به بچه ها گفتم بیارنت اینجا که فقط از زبون خودت بشنویم.
فقط وحشت زده نگام میکرد.. گفتم:
+حالا هم اینجا هستی تا از زبون خودت بشنوم، بعدش پرونده رو تکمیل کنم بفرستم بری دادسرا.. به همون خدایی که شاهد هست، فقط یکبار دیگه بخوای دروغ بگی، دارم تاکید میکنم اسماعیل عظیمی، فقط یکبار دیگه یک کلمه دروغ ازت بشنوم، به ولای علی یک جوری میزنمت که بری و با برف سال دیگه بیای پایین. وقتی هم اومدی پایین کاری میکنم که تا آخر عمرت همه جا رو سینه خیز بری! حتی توالت خونت و! حالا ببین من این کارو میکنم یا نه.
_آقا ببخشید.. من از شما میترسم. نمیدونم چیکار کنم. میشه سیگار بکشم؟
+نه... اول حرف میزنیم، بعدش میگم برات سیگار و صبحونه بیارن! فقط امیدوارم دیگه دروغ تحویل من ندی. چون بد میبینی.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، راستش من دلم به حال اسماعیل میسوخت. شاید باورتون نشه. نمیدونم چرا گاهی دلم به حال متهمان زیر دستم میسوخت. برای اسماعیل یه لیوان آب ریختم دادم دستش، وقتی خورد بهش با دلسوزی و آروم گفتم:
+ اسماعیل تو اگر مرد بودی و در این بازجویی همکاری میکردی، به شرافتم قسم بهت کمک میکردم. اما مرد نیستی. شجاعت و بزرگی مرد در قد و هیکل و لاس زدن با این زن و اون دختر و خلاف کردن نیست ! شجاعتش در صداقتش هست که تو نداری. دلم برای اون بچه ای که قرار هست تو پدرش بشی میسوزه.. خودت و جمع کن زودتر. حیفه! تو جوون هستی... دیگه خوددانی.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، اسماعیل عظیمی در جلسه اول بازجویی وَ همچنین در طول مدت بازداشتش در خانه امن 4412 یه سری مسائل دیگه ای رو هم اعتراف کرد که من دیگه بهش نمیپردازم. چون موضوعات مهم تری هست که باید در ادامه براتون نقل کنم.
متهم و برای تکمیل پرونده تحویل بهزاد دادم و خودم رفتم بالا پیش عاصف که داخل اتاق من بود.. باید کمی استراحت میکردم.. چون حدود دو روز میشد که چشم روی هم نگذاشته بودم.. به عاصف گفتم دوساعت استراحت میکنم، خبر جدیدی اومد بیدارم کن.
«ساعت 9 صبح همان روز/خانه امن 4412»
بعد از اینکه کمی استراحت کردم، بلند شدم دست و روم و شستم.. یه چای بسیار پر رنگ ریختم خوردم.. همینطور که نشسته بودم فکر میکردم، روم و کردم سمت عاصف عبدالزهراء که داشت امور مربوط به پرونده رو رسیدگی میکرد، گفتم:
+از مشهد خبر جدید چی داریم؟
_ملک جاسم فعلا زیر چتر 1000 هست. 1000 هم که از بچه های مشهد هست و همه ی سوراخ سنبه ها رو خوب میشناسه.. خداروشکر هر 20 دقیقه ارتباط میگیره باهامون.
+وضعیت ارتباطات چطوره؟
_همه چیز عالیه. داریم لحظه به لحظه همه چیز و رصد میکنیم.
+با مرز هماهنگید؟
_بله.
+اگر 1000 نتونه تا آخر همراه سوژه پیش بره چه اقدامی کردی؟
_ حاج رسول و یکی دوتا ازعواملش سمت مرز مستقر هستن. باهاشون هماهنگ کردم.
+عاصف! تا الآن 10بار بهت گفتم وقتی داری با من حرف میزنی و گزارش کار میدی، از این لغت مسخره مجهول «یکی دوتا» استفاده نکن !!!! بزار من تکلیفم و بدونم که الآن یک نفر با رسول هست یا دوتا؟
_چشم. ماساژ نمیخوای؟عصبی هستیا. میخوای نوازشت کنم؟
+لا اله الا الله.
خندید، گفت:
_دوتا نیروی مشتی و تازه نفس با حاج رسول هستن.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفده خانوم ایزدی گفت: «بدنش داغ شده، استرسش رفته ب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هجده
عاصف گفت:
_عاکف واقعا میخوای بزاری ملک جاسم از طریق مرز زمینی کشور و ترک کنه؟ اون الآن صد تا منبعِ اطلاعات هست.
نگاش کردم گفتم:
+دستور از بالاست. البته دو جور دستور.. خودمم موندم. میترسم بازی بخورم. بگذریم.
ديدم عاصف نگام میکنه... گفت:
_ یه مشکلی داریم؟
+چه مشکلی؟
_ببین عاکف جان، اینا اگر بخوان از سمت تایباد برن، ما در اون منطقه با بچه های نیروی انتظامی و برادران سپاه که اونجا مستقر هستن هماهنگ نشدیم و هنوز کاری نکردیم. من نگرانم، چون ممکنه اینارو بزنن. بچه های وزارت اطلاعات هم معمولا اونجا برای یک سری موارد کمین دارن !! از طرفی یه بخشی از اون منطقه دست ارتش هست !!
گفتم:
+حرف آخر؟
_حرف آخر اینه که یه وقتی بین سپاه و وزارت اطلاعات و ارتش موازی کاری صورت نگیره! چون اگر سوژه ها به کمین هرکدومشون بخورن دخلشون اومده.. از طرفی ما داریم رهگیری میکنیم.. میترسم یه وقت بچه های ما رو هدف قرار بدن.
+خب هماهنگ میشیم با هر سه تا .. یکیشون که مربوط به نهاد خودمون هست و مشکلی نیست، پس حله.. اما مسئله ای که الآن برای ما مهم هست اینه که نمیدونیم سوژه ها به کدوم سمت میخوان برن.. برای همین دستمون بسته هست. بعدشم مگه 1000 بهت گفته که از کدوم مسیر دارن میرن.
_اینطور که 1000 چندخطی رو برامون کد کرده، ظاهرا در مسیری هستند که به سمت تایباد میره.. نقشه های سیستمی ما وَ رهگیری های ماهواره ای ما هم همین موارد و نشون میده. ضمنا، اینم یادآوری کنم که ما در اون منطقه دیدبانیمون زیاده.
+خب منم از همین دیدبانی زیاد میترسم که یه وقت بزنن اینارو. با تو موافقم ! الآن بهم بگو که خط این یارو که اسمش منوچهر هست و داره ملک جاسم و میبره رو چک کردید؟
_بله.
+وضعیتش چطوره؟
_فعلا با کسی ارتباط نداره.
+مگه میشه؟
_فعلا که اینطوره !! اما داریم کنترلش میکنیم. طی این دو ساعت سه مرتبه سیم کارت عوض کرده.
+وضعیت نیروی سایه چطوره؟
_باهاش در ارتباطم.. همه چیز فعلا داره درست پیش میره.
+فوری وصلم کن به حاج رسول.
_چشم.
+بعدشم، یه چای بریز بخورم از تشنگی کف کردم.
_الان یکی ریختی برای خودت خوردی !
من و عاصف خیلی باهم شوخی میکردیم، بهش گفتم:
+من دلم میخواد چای بخورم.. تو چیکار داری؟ به تو ربطی داره؟ مگه حق تو رو دارم میخورم؟ وقتی بهت میگم از تشنگی کف کردم، یعنی واقعا تشنمه !
خندید گفت:
_چشم، برات چای میریزم.. ولی معلومه از اون شبی که صابون زدی به گوشتا زیادی کف میکنیاااا.
+پاشو برو مسخره..سر شوخی رو باز نکن چون الآن اصلا وقتش نیست ! خیلی عطش دارم ! برو یه لیوان آب یا اینکه یه فنجون چای بگیر بیار.. یا اینکه به همسایه های پایینی بگو قهوه آماده کنن.
_قلیون میخوای؟
+خجالت بکش. من کی قلیون کشیدم؟
_تعارف زدم.
+برو پی کاری که بهت گفتم، مزه نریز. ضمنا، به بچه ها بگو وصلم کنن به حاج رسول.
عاصف با بچه های طبقه پایین هماهنگ کرد تا من و با یه خط امن وصل کنن به حاج رسول.. بزارید بگم حاج رسول کیه.. حاج رسول یکی از نیروهای اطلاعاتی ما هست که از اداره مشهد بود.. حاج رسول در مواقعی که سمت مرز ایران و افغانستان پروژه داشته باشیم در بعضی موارد از اون استفاده میکنیم... چون منطقه رو خوب میشناسه !! یکی از پسرانش در سمت سیستان طی یک درگیری با تکفیری های گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی در سال 1386 به شهادت رسید و شوهر دخترش هم درسال 1395 توسط گروهک تروریستی انصارالفرقان به سرکردگی جلیل قنبرزهی به شهادت رسید. بگذریم.
حاج رسول اومد روی خط و باهم لینک شدیم..
گفتم:
+حاج رسول سلام.. چطوری؟ چه میکنی با زحمتای ما؟
باهمون صدای همیشه خسته، اما پر از صلابت و اقتدارش گفت:
_سلام حاج عاکف. خوبی؟ خوشی؟
+دورت بگردم حاج رسول. خاک پاتم.. میگم حاجی جون، در جریان مهمونای ناخونده ای که دارن میان سمتتون هستی دیگه؟
_بله.. آقا سید عاصف عبدالزهراء توجیهُم کِردِه.
+یه زحمت بکش، یا شخصا برو، یا دوتا نیروهایی که تحت امرت هستن برن.. باید با بچه های سمت مرز تایباد هماهنگ باشید! بزارید مهمونای ما راحت برن. تا چنددقیقه دیگه هماهنگی های اداریشم انجام میشه که یک وقت به مشکل بر نخورید و مانع تراشی نکنن. چون مطمئنا بچه های سپاه و وزارت اطلاعات و ارتش در مرز تایباد بخصوص نقاط کور اون منطقه کمین دارن.. میخوام یه وقت مهمونای ما رو نزنن.
_من تحت امرم.. ولی یه سوال!! گفتی ردشان کُنُم؟؟ مگه دشمن نیستن؟
+حاج رسول... عزیزم.. شما اون کاری که من گفتم انجامش بده.. به چیزای دیگه کاری نداشته باش. فقط اون موضوع و که بهت گفتم یادت نره.. با دقتِ عمل بسیار بالا وارد مرحله اجرایی بشید.. اونا هم دارن میان سمتتون.
نکته: بعدا خودتون میفهمید چی بوده اون مورد.
✅ کپی با درج لینک کانال خیمه گاه ولایت مجاز است
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
■ روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
●آیه ای که حسین بن علی در روز عاشورا برای لشکر یزید تلاوت فرمود.
■ناترسی و شجاعت از شاخصه های رهبری الهی است...
سوره يونس (10) : آيه 71
● وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِی وَ تَذْكِيرِی بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ (71)
● سرگذشت نوح را بر آنان تلاوت کن، هنگامی که به قومش گفت:ای قوم اگر توقفم در بین شما و یادآوری آیات الهی برای شما سخت است [و غیرقابل تحمل، هرکاری از دستتان ساخته است انجام دهید و کوتاهی نکنید؛ چرا که] من بر خدا تکیه نموده و توکل کردهام [و از غیر او هراسی ندارم]. سپس مى گوید: اگر مى توانید برخیزید و به زندگى من پایان دهید و لحظه اى مرا مهلت ندهید»(یونس/ 71)
■پيام ها:
1- ايمان به هدف، بزرگترين اهرم مقاومت انبيا و مبارزه طلبى آنان است. «إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِی» ... «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ»
2- انبيا مخالفان خود را به مبارزه مى طلبيدند. «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ»
3- انبيا با توكّل به خدا، قدرتهاى مخالف را تحقير مى كردند و به مؤمنان شجاعت مى دادند و همه ى قدرتها را پوچ مى دانستند «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ» ... «ثُمَّ اقْضُوا»
4- ارزيابى درست، جمع آورى قوا و تصميم قاطع، از اصول مبارزه است. «أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً»
5- مومنان انقلابی از شهادت نمى ترسند. «ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ»
■درسها:
قرآن مى خواهد به مومنان و رهبر الهی این دستور را بدهد که نباید به قدرت دشمن اهمیت دهد، بلکه با قاطعیت و شهامت بیشتر حرکت خود را ادامه داده، پیش برود؛ چرا که تکیه گاهشان خدا است و هیچ نیرویى تاب مقاومت در برابر قدرت او را ندارد.
باید مومنین شجاعت ایستادگی در مسیر حق را داشته باشند...
✅ @kheymegahevelayat
🔵 افشای جاسوسی رژیم صهیونیستی از کاخ سفید
یکی از مقامات ارشد آمریکا در گفتوگو با «پولیتیکو»:
🔹طی دو سال گذشته بارها ابزارهای جاسوسی از گوشیهای همراه در نزدیکی کاخ سفید کشف کردیم.
🔹ظاهراً قصد رژیم صهیونیستی از کاشتن این ابزارها در نزدیکی کاخ سفید جاسوسی از دونالد ترامپ و شنود مکالماتش بوده است.
#عاکف_سلیمانی #خیمه_گاه_ولایت #اخبار_امنیتی #نفوذ
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری با شکوه مردم ترکیه در سوگ امام حسین.
#سلبریتی_های به ظاهر با کلاس کجان؟
بر دشمنان سیدالشهداء تا روز قیامت لعنت
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این فیلم از مجلس کاناداست که تلویزیون مستقیم پخش میکنه و آراء نمایندهها رو رییس مجلس یکی یکی میخونه. نماینده های ما که تمام مصوباتشون تقلیدی از غربیهاست، حداقل به طرح #شفافیت_آراء_نمایندگان رای مثبت بدن.
چرا فقط هرچی به نفعشونه از غربیها یاد میگیرن؟
✅ @kheymegahevelayat
توییت #عاکف_سلیمانی درمورد اوضاع اقتصادی ایران
آخرنوشت :
⭕️ در قاهره نزدیک به یک میلیون نفر هر شب در گورستانها میخوابند و خط فقر، میزان #بیکاری، #تورم، #فساد مسئولین و... در این کشور نابسامان است و حیاط خلوت امپریالیسم و آمریکا هستند.
⭕️ مکزیک دومین کشور فقیر آمریکای جنوبی است و سراسر فقر و تحت سلطه باندهای گانگستری و جولانگاه سرمایههای آمریکا است، اگر حضور سرمایه خارجی و به قول آقایان تعامل با دنیا وضع کشوری را بهبود میبخشد چرا مکزیکی که محل پولشویی #آمریکا است در #فقر به سر میبرد. پرو فقیرترین کشور آمریکای جنوبی است در حالیکه با آمریکا و اسرائیل سرشاخ نشده.
✅ @kheymegahevelayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هجده عاصف گفت: _عاکف واقعا میخوای بزاری ملک جاسم ا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_نوزده
وقتی ارتباط من با حاج رسول قطع شد دیدم یکی در میزنه... بلند شدم رفتم در و باز کردم. میثم پشت در بود... وارد اتاق شد. تا رفت چیزی بگه، گفتم:
«قبل از اینکه حرفت و بزنی، اول برو هماهنگی کن با اداره مشهد.. بگو با مرزبانی هماهنگ باشن برای رفتن سوژه به اونور مرز. چون یه وقت میبینی سوژه هامون دارن یواشکی از داخل کوه و دره ها میرن بعد بچه های وزارت اطلاعات و سپاه و ارتش هرجا اینارو ببینن میبندن به رگبار. نامه ش رو هم فکس کن بفرست برای اداره مشهد تا با بقیه جاها هماهنگ باشن.»
میثم رفت و یک ربع بعد همراه عاصف برگشت اتاقم.. گفت:
_حاجی با ستاد مشهد هماهنگ شد.
+ممنونم. خب حالا بگو چیشده و چیکار داشتی که اومده بودی بالا؟
_ راستش آقا عاکف، ما با رهگیری های فنی و اطلاعاتی که داشتیم، شخص دومی که ملک جاسم و قرار هست از منوچهر تحویل بگیره، از طریق خط منوچهر ردش و زدیم و پیداش کردیم.
+بارک الله آقا میثم.. دیگه راه افتادیااا !
_خواهش میکنم آقا. درس پس میدیم..
+خب.. بگو ادامش و !
_چند دقیقه قبل منوچهر با اون شخص دومی ارتباط گرفت. نفر دومی که قرار هست ملک جاسم رو تحویل بگیره حوالی ولایت تایباد زیر یکی از کوه هایی که چندکیلومتر از پایگاه های مرزی ما فاصله داره مستقر هست و منتظر مهموناست.. همین چنددقیقه قبل منوچهر با نفر دوم ارتباط گرفت. آخرین چراغ روشن و سبزی که از تحویل گیرنده سراغ داریم در همون منطقه هست.
لحظاتی رو تامل کردم... طرحی که در اون لحظه به ذهنم رسید بهترین کار بود. چون دور و بر من پر از اتفاقات عجیب و ناهماهنگی ها بود.
حدود یک دقیقه متوسل شدم به خانوم ام البنین تا به حق عباسش کمکم کنه... یه دو دوتا چهارتای ساده کردم وَ به میثم که منتظر جوابم بود گفتم:
+میتونی موقعیت دقیق مکانی و جغرافیایی اون نفر دوم رو برای من بفرستی؟
_بله میشه.. ولی زمان میبره کمی.
چشمام و به نشونه حساسیتم روی این قسمت وَ فوق العاده مهم بودن موضوع درشت کردم، گفتم:
+ میثم میدونی که...
_خیالتون جمع باشه آقا عاکف... دقیق میزنم وسط خال. توی مشتمونه.
+برو ببینم چه میکنی پسر. منتظرم تا مثل همیشه گل بکاری !
_چشم.
+چقدر زمان میخوای؟
_بیست دقیقه، تا نیم ساعت..
+نه..فقط یک ربع.
_آقاعاکف.
+میثم... گفتم برو.. فقط یک ربع !
_چشم.. چون قرار هست باهم ارتباط بگیرن ان شاءالله بتونم راحت ردشون و بزنم و موقعیت دقیق و قطعی رو اعلام کنم.
+پس عجله کن.
میثم رفت و عاصف هم با چای و قهوه اومد کنار میز. یه مزاحی باهاش کردم و بهش گفتم:
+ممنونم عروس گلم.. ان شاءالله خوشبخت بشید تو و پسرم به پای هم...
خندید گفت:
_مادرم همیشه میگه تو با آقا عاکف نامزد هم دیگه هستید. گاهی اوقات که برای صبحونه میای خونمون، اگر خواب باشم میاد بیدارم میکنه و میگه بلند شو نامزدت اومده.
خندیدم گفتم:
+ممنونم عشقم.. ما خیلی شبیه همیم.. خیلی به هم میایم !
عاصف قهقه ای زد و رفت نشست پشت سیستمش برای پیگیری امور ! کمی از چای رو خوردم بعدش به عاصف گفتم صابر و بگیر. با یه خط امن صابر و که نزدیک مرز بود برام گرفت.
بزارید صابر و براتون معرفیش کنم.. صابر یک جوان افغانی بود. پدرش فرمانده یکی از گردان های فاطمیون در سوریه بود. صابر برای ما در خاک افغانستان کارهای اطلاعاتی میکرد. تموم کوه ها و دشت ها و بیابون های افغانستان و ولایت های مختلف افغانستان رو عین کف دستش میشناخت. چون تا سال 87 کارش چوپانی بود، برای همین با خیلی از مناطق و کوه ها و دشت های افغانستان آشنا بود.
من با چیدن این مهره ها در کنار هم یک هدف بزرگی داشتم که در ادامه خودتون متوجه میشید. وقتی صابر اومد روی خطم. بهش گفتم:
+صابر سلام..چطوری؟ صدای من خوب میاد؟
باهمون لهجه افغانی گفت:
_سلام حَجی عاکف... ها.. صداتون رو دارم.
+میگم صابرجان میخوام یه خرده شیطنت کنی برامون.. میتونی یا نه؟ بابت همون موضوعی که از دیشب خبرش و بهت دادیم.
_حاجی من درخدمت شما هستم.
+دقیقا کجایی؟
_طبق دستور آقَ عاصف عبدالزهرا، 10 کیلومتری تایبَد.
+الآن موتور داری یا تویوتا؟
_موتور دارم.
+تا یک ربع دیگه نقشه و مختصات یه منطقه رو برات میفرستم که سر راهته.. فعلا همون ده کیلومتری که عاصف بهت گفت بمون و تکان نخور. وقتی فرستادیم برات میری سمتش. بعد از اون مرحله بهت میگم چه کاری باید انجام بدی !
_چشم.. خیالتون جمع.
تلفن اتاقم به صدا در اومد... جواب دادم:
+جانم...
_میثمم
+ آماده شد؟
_بله حاجی. سیستمت و چک کن.
+لطفا حواست باشه که اگر موقعیت تغییر کرد، ما رو درجریان بزاری.
سیستم و چک کردم دیدم دقیق همه چیزارو برام فرستاده. همونطور که تلفن دستم بود گوشی رو دادم به عاصف و گفتم:
«میثم و توجیهش کن مختصات منطقه رو بفرسته برای صابر.»
عاصف، میثم و توجیه کرد، قرار شد بعدش مختصات منطقه رو بفرسته برای صابر.