خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_نه دیدم فکر بدی نیست ! رفتم روی خط حدید: _حدی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهل
به 3200 گفتم: «همون بیرون منتظر بمون تا بیاد. به هیچ عنوان نباید تورو ببینه. حواست باشه.»
مشغول پردازش و تحلیل اطلاعات شدم و همزمان چندبار دیگه فیلم و هی عقب جلو کردم، هی به چهره زنه نگاه کردم. هی استپ میزدم خیره می شدم به صورتش وَ به اون لحظه ای که به دکتر افشین عزتی سیم کارت و گوشی ساده داد دقت میکردم.
حالا این مابین عاصف برای بعضی کارها می اومد سمت میز من، وقتی میدید فیلم رو هی عقب جلو میکنم هی خیره میشم به چهره زنه، به شوخی میگت: « حاج آقا استغفرالله. اسلام به خطر نیفته. کم کم داری باعث میشی عذاب الهی نازل بشه روی سر 4412 اونوقت با آتیش عذابی که مخصوص خودته، این مکان امن تبدیل به جهنم بشه و ما هم به جرم تو بسوزیم.»
منم هی بیشتر به عکس نگاه میکردم و سعی میکردم به حرف عاصف توجه نکنم.
این زن، واقعا کی بود؟ چرا باعزتی دیدار کرد؟ خیلی روش حساس شدم.
دیگه نزدیک اذان ظهر شده بود.. بیسیم و گذاشتم روی دستگاه شارژ، رفتم وضو گرفتم برگشتم اتاقم سجاده انداختم تا نمازم رو اول وقت بخونم. حدود 5 دقیقه مونده بود به اذان.. کمی مشغول صلوات و استغفارو توسل به اهلبیت شدم.. برای همسرم دعا کردم که حالش بهتر بشه.
وقتی اذان شد نماز ظهر و عصر و خوندم. بعد از نماز مشغول خوندن تعقیبات نماز شدم. علیرغم اینکه نباید برای خوندن تعقیبات به سجده میرفتم اما من همش این عبارت استغفرالله الذی لا اله الا هو، الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال والاکرام و اسئله ان یتوب الیه، توبهَ عبد ذلیل خاضع فقیرٍ باعثٍ مسکینٍ مستکینٍ مستجیرٍ لایملک لنفسه نفعاً وَ لا ضراً و لا موتا و لاحیاط و لا نشورا و... الی آخر رو دوست داشتم در سجده بخونم، خیلی باهاش صفا میکردم.
همینطور که در سجده مشغول تعقیبات عصر بودم یه هویی یه چیزی به ذهنم اومد. تعقیبات و نیمه کاره رها کردم از سجده سر بلند کردم.. بلافاصله بلند شدم کتونیم و پوشیدم، بیسیم و اسلحم و گرفتم رفتم پایین. بدون اینکه به کسی چیزی بگم، از پارکینگ خونه امن یه موتور گرفتم سوار شدم رفتم بیرون.
شاید باورتون نشه کجا رفتم. رفتم سمت همون پاساژ که 3200 گفته بود. وقتی رسیدم موتورم و بردم داخل پارکینگ روبروی پاساژ گذاشتم.. خواستم بیسیم بزنم به 3200 اما یه هویی یادم اومد از شانس بدم اون گوشی ریزی که درون گوشم قرار میگرفت و مخصوص بیسیم بوده رو نیاوردم. از طرفی چون محیط شلوغ بود نمیشد بیسیم و در بیارم. برای همین با شماره موبایل خانوم 3200 تماس گرفتم. جواب که داد گفتم:
+سلام..کجایی؟
_سلام آقای سلیمانی.
_من نزدیک اون دری که روبروی پارکینگ پاساژ گل یاس میشه داخل ماشینم نشستم.
از پارکینگ رفتم بیرون تا برم سمت ماشینش. یه مِگان نقره ای در اختیار 3200 بود.. رفتم سمت ماشین، با دستم زدم به شیشه ماشینش. وقتی من و دید تعجب کرد.. سوار ماشین شدم، سلام علیکی کردیم و خداقوت بهش گفتم..
ازش پرسیدم:
+چخبر؟
_فعلا که نیومده بیرون.
+از یه در دیگه نره بیرون؟
_ماشینش و داخل همین پارکینگ گذاشته.
+ای وای.. اگر از اون سمت یکی اومده باشه دنبالش و این رفته باشه بیرون ؟؟!!
_خب من یکنفر بودم.. فقط همینجارو میتونستم کنترل کنم..
+ای کاش همون بالا یه جایی می موندی.
_ تا 5 دقیقه قبل بالا بودم، اون خانوم داخل فروشگاه بود.
+اميدوارم هنوز بالا باشه!! میخوام یه کاری کنیم.
_درخدمتم.
+من و شما به عنوان زن و شوهر میریم داخل فروشگاه.
_باشه.. بریم..
+چادر و نقاب داری؟
_بله چادر که همیشه همرامه.. البته الان صندوق عقب ماشین هست. احتیاطا داخل کیفم برای اینطور مواقع یه نقاب هم نگه میدارم.
+خوبه.. پس پیاده شو برو چادرت و از صندوق عقب ماشین بگیر بیار !
3200 برای اینکه کسی در رهگیری ها و ماموریت ها بهش شک نکنه با یک مانتوی تا زانو و یه شال رنگی و تیپ های مختلف حاضر میشد.. دلیلشم دستور اداره بود. 3200 از صندوق عقب ماشینی که دراختیارش بود چادرش و که غیر از زمان های کاری سرش میکرد از صندوق عقب ماشین گرفت و بعد فورا اومد داخل ماشین نشست پشت فرمون.. بهش گفتم:
+ چادرت و بزار سرت. نقابتم از کیفت بگیر بزن به صورتت تا شناسایی نشی. فقط جسارت من و ببخشید، برای اینکه به سوژه نزدیکتر بشیم و خیلی خودمون رو آپدِیت نشون بدیم یه خرده آرایش کنید! بخصوص روی چشمتون. چون باید بیشتر توجهش و جلب کنیم. باید شبیه خودش بشید.
کیفش و از صندلی عقب گرفت، وسیله آرایشی رو از داخلش آورد بیرون. من حواسم به درب پاساژ بود که یه وقت نسترن بیرون نیاد. 3200 کمی روی چشمش چیز_میز کشید، بعد نقابش و زد به صورتش. نقابشم طوری بود که فقط دو تا چشماش مشخص بود.
✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک #کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_ایتا و نام صاحب اثر #عاکف_سلیمانی مجاز است.
✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم
غرب پرستی، حیرانی و لجبازی
سوره الأنعام (6) : آیه 71
● كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا
● همچون كسى كه شياطين او را در زمين از راه به در برده اند و سرگردان مانده است در حالى كه براى او يارانى (دلسوز) است كه او را به هدايت دعوت كرده (و مى گويند:) نزد ما بيا (و حقّ را بپذير ولى او گوشش بدهكار نيست).
🔸پيام:
● شرایط امروز غربگرایان لیبرال مسلک، اینگونه است که به دلیل اعتماد به شیطان بزرگ و شیاطین کوچکتر اروپایی، در کار خود حیران و سرگردان مانده و همزمان دلسوزان انقلابی، دست یاری به سوی او دراز کرده و برای عبور از مشکلات، به او راه حل های عملی ارائه می دهند، ولی او یا از سر لجبازی و یا بی اعتقادی، دست کمک آنها را رد می کند.
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸پیش به سوی وعده تخلف ناپذیر الهی
● اتفاق بزرگ از یمن شروع شده و نابودی قطعی اسرائیل را در پی دارد. سپاه اسلام در راه است...
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيبا
#یا_قدس_حزب_الله_قادمون
#خیبر_خیبر_یاصهیون_جیش_محمد_قادمون
ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
🔸روسیه و چین آتشبس در ادلب را وتو کردند.
● روسیه و چین با استفاده از حق وتو اجازه ندادند قطع نامه آتش بس در ادلب سوریه که از حمایت آمریکا و همپیمانانش برخوردار بود تصویب شود.
✅ @kheymegahevelayat
🔸صحرای الانبار آشیانه عناصر داعش
● قطری العبیدی از فرماندهان الحشد الشعبی با اشاره به فاز پنجم عملیات اراده پیروزی، گفت: این یک عملیات ویژه است که بر پایه معلومات اطلاعاتی دقیق کلید خورده است.
● وی خاطرنشان کرد که صحرای الانبار به آشیانه هستههای مخفی داعش تبدیل شده بود که این عملیات در راستای پاکسازی کامل آن است.
✅ @kheymegahevelayat
🔸 به نقل از المسیره جنگندههای متجاوز سعودی-آمریکایی بامداد امروز با نقض توافقنامه صلح سوئد، چهار بار استان الحدیده واقع در غرب یمن را هدف حمله قرار دادند.
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸بنبست موسوی!
این کلیپ کوتاه را به هیچ وجه از دست ندهید....
#کوچه_شهید
#نشان_ابدی
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دونالد ترامپ:
🔸خیلی آسان میتوانیم وارد (ایران) شویم.
ترامپ در حالیکه برای دیدن دیوار مرزی آمریکا-مکزیک به سندیهگو رفته بود در پاسخ به پرسش «آیا حمله نظامی به ایران به زودی اتفاق میافتد؟» گفت:
● فقط با یک تلفن میتوانیم وارد شویم! این اتفاق ممکن است فردا بیافتد یا دو هفته دیگر!
✍ مطمعنم خیلی سخت بتونید ازش خارج بشید و با یه تلفن بگی غلط کردم😂
ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
توصیه مهم وزیر دفاع اوباما به دولت ترامپ درباره ایران
#رصدخانه_امنیتی_برون_مرزی_خیمه_گاه_ولایت
🔹لئون پانتا به دولت این کشور توصیه کرده از افزایش تنشها با ایران جلوگیری کند و مواظب باشد توسط عربستان به جنگ دیگری کشیده نشود.
🔹ایران این قابلیت را دارد که از موشکهای خود برای زدن نیروهای ما استفاده کند، با هدف گرفتن پایگاههای ما پاسخ دهد و سریعا جنگ را تغییر داده و تشدید کند.
حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
ساعت 23:30 شب اومدم بیرون دوری بزنم
از کنار چندتا پیتزا فروشی رد شدم
میبینم داخلش مملو از مشتری است، حتی خلق الله تا پیاده رو صف کشیدند؛ الحمدالله
اما نمیدونم چرا زمزمه های امروز کارگر #هپکو مدام تو گوشمه
میگفت: برای اینکه پول نداشتم کاپشن برای بچه ام بخرم، زدم تو گوشش
مردم عزیز، به فکر هم باشید
✅ @kheymegahevelayat
سخنگوی پنتاگون: "آرامکو با سلاحهای بسیار پیشرفته ایرانی هدف قرار گرفت؛ گزینه های مدنظر خود را برای اقدام تلافی جویانه به ترامپ ارائه دادیم"
*جمهوری اسلامی در زمان امام(ره)، جیمی کارتر را در دور دوم انتخابات ناکام گذاشت، شاید الان نوبت آ سید علی خامنهایست که ترامپ را ناکام بگذارد!
✅ @kheymegahevelayat
خبرگزاری اسرائیلی آروتص شوا، پس از حمله به #أرامكو با اشاره به مستند ایرانی "ظهور بسیار نزدیک است" نوشت: انقلاب یمن ظهور را تسریع کرده و سربازان مهدی از یمن وارد عربستان شده و با کمک عراق، اسرائیل را نابود می کنند
*بیچاره ها دولت تدبیر هم ندارن تا سایه جنگ رو ازشون دور کنه 😏
✅ @kheymegahevelayat
#فوری_و_مهم
🔸 اعلام #حالت_آمادهباش کامل
در صنایع پتروشیمی، نفت و گاز مستقر در ماهشهر، عسلویه و کنگان ( استان بوشهر) صادر شد...
● ناتوانی در مقابل یمن را به پای ما مینویسند ... چنانچه غلطی از انها سر بزند جمهوری اسلامی #تلاویو و #حیفا را با #خاک_یکسان خواهد کرد... و نتها نقطه امن عربستان مکه و مدینه خواهد بود.
👤 ادمین: فاتح اسرائیل
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ رهبر معظم انقلاب: اگر ایران پای میز مذاکره برود، مردم ما دیگر روی آسایش را نخواهند دید.
حاج عماد
✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امشب ساعت 22 قسمت 141 و 142 و 143 #مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم از
#کانال_خیمه_گاه_ولایت_در_تلگرام_و_ایتا_و_سروش منتشر میشود.
🔴 توصیه مهم:
لطفا این #تِرَکِ 6 ثانیه ای را برای دوستان و عزیزان خود ارسال کنید. حتی کسانی که به این نظام و حکومت انتقاد دارند.
✅ خیمه گاه ولایت در اِیتا👇
🔷 http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در تلگرام👇
🔷https://telegram.me/kheymegahevelayat_ir1
✅ خیمه گاه ولایت در سروش👇
🔷 http://sapp.ir/kheymegahevelayat
✅ خیمه گاه ولایت در اینستاگرام 👇
🔷 https://www.instagram.com/kheymegahevelayat/
✅ خیمه گاه ولایت در توییتر 👇
🔷 https://twitter.com/kh_Velayat
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_چهل به 3200 گفتم: «همون بیرون منتظر بمون تا بیاد. ب
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهل_و_یک
از شجاعت 3200 واقعا خوشم می اومد. از طرفی اصلا نمی پرسید چرا و چطوری و... !؟ فقط به کاری که بهش واگذار میشد عمل میکرد. وقتی چشمش و آرایش کرد و نقاب زد، بهش گفتم:
+خوب گوش کن چی میگم. من و شما بعنوان زن و شوهر میریم داخل فروشگاه. باهاش خیلی صمیمی میشی و گرم برخورد میکنی. هرچیزی که برای حجاب نیاز هست ازش میپرسی تا بتونیم بیشتر داخل بمونیم. حتی آمار جنساش و بگیر. بهش بگو خودتم دنبال این هستی فروشگاه ملزومات حجاب بزنی! ببین از کجا جنس وارد میکنه. بگو یه مدت از عراق و لبنان کار وارد میکردی و... ! خلاصه حسابی مخش و کار بگیر.. ضمنا، برای خودتم ازش خرید میکنی تا شک نکنه. میخوام بیست دقیقه ای داخل مغازش بمونیم.. شما برای خودت یه ساق دست و یه چادر بگیر تا بتونیم بیشتر داخل فروشگاه این خانوم بچرخیم.. نیاز دارم به اینکه خوب زیر نظر بگیرمش.
_چشم.. مورد دیگه ای هم مونده که باید بدونم؟
+نه بریم داخل.
از ماشین پیاده شدیم رفتیم داخل پاساژ. عین زن و شوهر با 3200 قدم زدیم رفتیم طبقه سوم به سمت فروشگاه نسترن توسلی که سوژه مرموز پرونده ما شده بود. از دور وقتی دیدمش متوجه شدم داره از همون فاصله دور مارو نگاه میکنه. آروم به 3200 گفتم:
+بخوایم مستقیم بریم مغازش تابلو میشه.. چون داره ما رو میبینه... به نظرم جلوی بعضی از همین فروشگاه ها توقف کنیم و از پشت ویترین بعضی لباسارو ببینیم! بعد یواش یواش بریم سمت مغازه نسترن.
_اوکی. حواسم هست !
عمدا برای اینکه طبیعی تر جلوه کنه گفتم:
+جان؟؟ چیچی کِی؟ فارسی چی شد پس !
3200 هم خندید گفت:
_ببخشید قربان.. منظورم همون چشم بود.
بعد از دیدن چندتا چادر از پشت ویترین دوتا مغازه! آروم آروم قدم زدیم رفتیم سمت فروشگاه نسترن توسلی. وقتی وارد شدیم سلام علیک گرمی با ما کرد وَ خیلی تحویلمون گرفت. خلاصه باید مشتری رو جذب میکرد.
بعد از سلام و احوالپرسی کردن وَ خوش آمد گویی، علیرغم اینکه معمولا آقایون نمیرن اینطور جاها و یا اگر هم برن ساکت هستند، من گفتم:
«خواهرم ببخشید، اومدیم برای خانومم چادر بگیریم. میخوایم جنساتون و ببینیم، چی دارید و چه قیمتی هست.»
3200 هم زرنگی کرد، زد وسط هدف... خندید و بهش گفت:
«عزیزم میخوام حسابی امروز گردن شوهرم خرج بندازم.. لطفا جنسای خوب و گرونت و بیار.»
اونم خندید گفت : « چششمممم.. حتما خانوم زیبا.. »
منم توی دلم گفتم آره ارواح عمت.. خر خودتی.. من امروز تا زیر و بمت و در نیارم از اینجا نمیرم. یه هدیه ناقابلم برات آوردم تا بشه کادوی فروشگاهت.
آروم دست کردم توی جیبم میکروفون ریزی که از قبل آماده کرده بودم کشیدم بیرون و بین مشتم نگه داشتم تا با چشم بررسی کنم ببینم میتونم کجا کار بزارم.
دم 3200 گرم.. فقط باهاش حرف میزد و اون و به خودش مشغول میکرد.. وقتی نسترن داشت به 3200 درمورد اجناس توضیح میداد من فقط فضای مغازه وَ دوربین های مکان مورد نظر و بررسی میکردم. از طرفی خیره میشدم به صورتش و به لهجش توجه میکردم.. یه چیزی که جلب توجه میکرد این بود که نسترن توسلی یک ته لهجه ای داشت که هرچی فکر میکردم اصلا به گویش ها و لهجه های مردمان مختلف ایران با هر نژادی که حالا میخواست باشه نمیخورد... همین من و حساستر کرده بود. قشنگ به صورتش وَ آناتومی بدنش خیره شدم.
مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت، بزارید همیجا بگم. لطفا باز گیر ندید که آی ی ی ی ایهاالناس این کار گناهه و عاکف سلیمانی چرا چشم چرونی کرد و...
نیروهای امنیتی کارشون اینه وَ این گناه نیست. این که به آناتومی بدن این زن و صورتش از روی لباس خیره میشدم از روی هوا و هوس نبود، بلکه وظیفه کاری من بود. شاید بگید چرا یه زن این کارو نکرد.. در کار اطلاعاتی همونطور که بالاتر وَ در قسمت های قبل عرض کردم، اعضای تیمی که باهم داشتیم روی این پروژه کار میکردیم از تصمیم گیری ها با خبر نبودند. یعنی تموم تصمیمات در کمیته 3 نفره بین من و حاج هادی و حاج کاظم اتخاذ میشد و حتی عاصف هم که قدرت بازوهای من در امور عملیاتی بود، خبری نداشت. اصول کار اطلاعاتی_امنیتی همینه.. هیچ کسی نمیدونه بغل دستیش داره چیکار میکنه. حالا شما این مسائل و بگذارید کنار اون باگی که وجود داشت. پس بهم حق بدید که به کسی اطمینان نمیکردم و خودم اینکارهارو انجام میدادم.. بگذریم..
هرچی بیشتر به صورتش و سر تا پاش خیره میشدم، بیشتر فکرم درگیر میشد که این زن کیه.. یه هویی 3200 گفت:
_عزیزم این خوبه !
توقع چنین جمله ای رو نداشتم... کمی نگاش کردم، لبخندی زدم، گفتم:
+بله بله.. خیلی خوبه.. میخوای سرت کن ببینیم چطور میشه !
_حالا بزار چندتادیگه رو هم ببینم !
هرچی نگاه میکردم، جایی درست و درمون گیر نمیاوردم که میکروفون و نصب کنم به جایی..
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_چهل_و_یک از شجاعت 3200 واقعا خوشم می اومد. از طرفی
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهل_و_دو
به فکر این بودم سوییچ موتور و بندازم پایین تا به بهانه گرفتن سوئیچ موتور از روی زمین خیلی فوری اون میکروفون و به زیر پایه ی یکی از میزهای داخل فروشگاه بچسبونم که متوجه شدم پشت سرم آیینه هست و اگر بشینم این کار و کنم نسترن خیلی قشنگ من و میبینه. ترجیح دادم بیخیال بشم..
وسط این گیر و دار دیدم گوشیم زنگ میخوره.. گوشی کاری ؟؟ نه خیر. گوشی شخصی. نگاه کردم دیدم شماره خانومم هست. میخواستم رد تماس بدم اما با اتفاقی که شب قبلش و اون دعوای بعد از مهمونی پیش اومده بود، میترسیدم خیال کنه دارم کِشش میدم دعوا رو. درصورتی که اصلا من و فاطمه هیچ وقت قهر نمیکردیم، فقط بحث میکردیم بعدش هم از دل هم در میآوردیم. از طرفی خانومم این اواخر سر دردهای شدیدی گرفته بود که یه هویی حالش بد میشد. راستش دلم یه هویی شور افتاد. میخواستم جواب بدم، اما میترسیدم یه خرده اوضاع پیچیده بشه.. حالا تلفن داشت همینطور زنگ میخورد. دیدم چاره ای ندارم، مجبور شدم جواب بدم:
+جانم
_سلام. خوبی محسن؟ کجایی؟
توی دلم گفتم چه خاکی سرم کنم جلوی اینا... حالا صدای 3200 و نسترن هم میومد.. فاطمه گفت:
_محسن چرا ساکتی؟
برای اینکه تابلو نشه گفتم:
+ سلام عمه ی عزیزم.. به به.. خوب هستید ان شاءالله.. شوهر عمه چطوره !!
_واااا !! عمه کیه؟ فاطمه زهرا هستم.
+الهی دورت بگردم.. خوبی؟
_گفتم کجایی؟ چرا صدای این همه زن میاد ! عمه کیه؟ فاطمه زهرا هستم. خانومتم.
+قربونتون برم عمه جون.. بله، فاطمه هم خوبه.. الان باهمیم داریم خرید میکنیم.. بله.. زنده باشید. راستش کمی دستش بنده، وگرنه میدادم صحبت کنید... شما چخبر؟ عمه جان صدای من و داری؟ پسرعمه ها و دخترعمه خوبن؟!
_باشه.. اون از دیشب، اینم از الآن.. من این بار یک عمه ای نشنونت بدم محسن خان.. حالا باش ببین.!! الان این در ادامه همون مسخره بازیاته که داری عمه من و برای بابابزرگت سوژه میکنی دیگه؟؟ باشه! دارم برات جناب امنیت ملی.
+نه بخدا.. من غلط کنم چنین شوخی کنم عمه جان ! من همیشه ارادت دارم خدمتتون. شما بزرگ ما هستی. خدا برای اقوام نگهتون داره ! ان شاءالله.
_آره.. نگهم میداره حتما... ان شاءالله تُ غلیظ تر و عربی تر بگو.
_صدای زن میاد! گفتم کی اونجاست؟ محسسسن.. عه! لوس بازی در نیار جون فاطمه! کیه هی داره چادر چادر میکنه.. برای کی داری چادر میگیری که هی بهت میگه عزیزم !
حرفش و قطع کردم گفتم:
+عمه جان، من صداتون و ندارم.. میشه بعدا خودم تماس بگیرم با شما ؟ فکر کنم اینجا آنتن نمیده ! الو !! الو !! الو عمه جان!
قطع کردم.. دیدم چندثانیه بعد پیام اومد.. فاطمه زهرا بود.. متن پیام این بود:
« باشه! تا میتونی مسخره بازی در بیار! شب که خونه میای !! گشنه خوابیدی و برگشتی پیش دوستان گرام، بعدشم آخرش باهاشون کوکوسبزی شکل دمپایی ابری خوردی معدت درد گرفت، یا رفتی همونجایی که لای کارتن میخوابیدی، اونوقت میفهمی.»
نمیدونستم بخندم یا بشینم خاک بریزم روی سرم.. گوشی رو گذاشتم روی حالت پرواز، بعد گذاشتم داخل جیبم..
3200 داشت آمار جنسای مغازه نسترن و میگرفت ! تونست ازش یه شماره تلفن هم بگیره تا مثلا برای سفارش بعضی اقلام بهش زنگ بزنه.. دست آخر هم یه چادر لبنانی با یک جفت ساق دست گل دار گرفت تا دست خالی از مغازه نسترن بیرون نیایم. آخرشم برای اینکه همه چیز عادی جلوه کنه، با کارت بانکی من پول وسیله هایی که 3200 خریده بود و دادیم تا مثلا هدیه من به 3200 باشه که همسرم هست.
از پاساژ زدیم بیرون رفتیم به سمت ماشین. داخل ماشین که نشستیم 3200 نقابش و باز کرد، آرایشش و پاک کرد. گفت:
_چطور بود؟
+ممنونم خواهرم.. خدا حفظت کنه. همه چیز عالی بود.
_زنده باشید.
+من بر میگردم سمت 4412.. شما در همین موقعیت استندبای بمون و همه چیزارو زیر نظر داشته باش. هر اتفاقی هم افتاد بلافاصه بهم گزارش بده.
_چشم.
+خدا قوت.. یاعلی..
در ماشین و باز کردم پیاده شدم، خواستم درو ببندم برم سمت موتورم که داخل پارکینگ روبروی پاساژ بود، یه هویی 3200 گفت:
+آقای سلیمانی ببخشید.
برگشتم خم شدم به سمت داخل ماشین تا ببینم چی میگه، دیدم چادر و ساق دستی که داخل یه نایلکس بود از صندلی عقب ماشین گرفت داد بهم.. گفت:
_بفرمایید برادرم. این خدمت شما.. به احتمال قوی شما متاهل هستید.. ببرید برای همسرتون.
+باشه خدمتتون. شما جای خواهرم هستید.. این هدیه من به شمابابت نجابتتون وَ حیاتون وَ زحماتی که میکشید. اگر هم خودتون نخواستید می تونید بدید به کسی که تازه محجبه شده یا بدید به کسی که نیاز داره. چون همسرم برای خودش به اندازه کافی این چیزارو داره!
_نه نمیتونم قبول کنم.
لبخندی زد. ادامه داد گفت:
_اگر با کارت من خریده بودیم میگرفتم برای خودم، اما شما با کارت شخصیتون حساب کردید. منم چادر دارم و نیازی به این ها ندارم.
+هرطور راحتید.
خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_چهل_و_دو به فکر این بودم سوییچ موتور و بندازم پایین
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_چهل_و_سه
درب ماشین و بستم فورا رفتم سمت پارکینگ روبروی پاساژ موتورم و گرفتم برگشتم سمت 4412.
وقتی بعد از یکساعت رسیدم، وارد پارکینگ خونه امن شدم اما بالا نرفتم.. انقدر خسته بودم که همونجا روی زمین داخل سایه نشستم و به دیوار تکیه دادم.. فقط نشستم فکر کردم.. همش به اتفاقات داخل پاساژ و اون زن و نوع صحبتاش دقت میکردم. قوطی آب معدنی رو از داخل کیفم آوردم بیرون، سلام دادم به امام حسین و حضرت علی اصغر، بعد یکسره همش و خوردم. دیدم صدای عاصف اومد:
_مااااااشاالله.. بابا یه نفس بگیر لامصب.. همش برای خودته..
اومد خودش و انداخت کنار من نشست، گفت:
_ اه اه.. چقدر خیسی تو.
+آب میخوری؟
_مسخره میکنی؟؟ چیزی مونده که تعارف میکنی یزید؟
خندیدم... کمی نگاش کردم، آروم بهش گفتم:
+پسر اگر بدونی کجا بودم. اگر بدونی چی شد. اگر بدونی چی دیدم.
_کجا بودی؟ چی شده؟ چی دیدی؟
+عاصف اگر بهت بگم از تعجب شاخ در میاری ! پاشو بریم بالا تا بهت بگم کجا بودم..
_خب بگو.
+گیر نده بدم میاد.. بیا بریم بالا.
بلند شد دست منم گرفت کشید، از روی زمین بلندم کرد. رفتیم داخل ساختمون دیگه طبقه اول نایستادم. مستقیم رفتیم طبقه سوم، عاصف سنسور و زد وارد اتاق شدیم.
رفتم روی مبل وِلو شدم. عاصف عبدالزهرا گفت:
_حالا میگی؟
+نه، اول تو بگو ! خبر جدید چی داریم؟
_داریوش از افغانستان کد فرستاده که امروز صبح یه ماشین کاملا شیشه دودی مشکی اومده ملک جاسم رو منتقلش کرده به جایی.
+کجا؟
_بهت بگم باورت نمیشه.
+حالا تو بگو، شاید باورم شد !
_یکی از پایگاه های نظامی آمریکا در افغانستان.
+به به.. به به.. جانم.. عجب چیزی. عجب جایی! حالا داره بازی قشنگ میشه ! برای داریوش همین الان از طریق ایمیل کد بفرست، بگو تاجایی که میتونه بره جلو. نمیتونه برگرده سمت مخفیگاه خودش. چون دیگه بیشتر از این به صلاح نیست.. ما تقریبا باید کارمون و با ملک جاسم تموم شده حساب کنیم. بزار همچنان خیال کنند سفیده وضعیتشون.. شک نکن اون باز هم برای خیلی از کارها بر میگرده داخل ایران. البته اگر اون باگ لعنتی بزاره.
_داریوش همچنان احساس خطر میکنه! صابر هم همینطور!میگن نمیتونیم از موقعیت فعلی جابجا بشیم.
+باید فورا هردوتا رو منتقل کنیم ایران. هم صابر، هم داریوش..
_خب نمیخوای بگی کجا بودی، خبرت چیه؟
+عاصف بهت بگم باورت نمیشه. الان پیش نسترن توسلی بودم !
_جااااان !؟
+میگم بودم پیش نسترن توسلی. بگو با کی؟
_با کی؟
+خانوم 3200 !
_خب!
+رفتیم مغازش. اما عاصف این زنه ایرانی نیست.
_دست بردار عاکف. تو چی میگی !! مگه میشه؟ مگه داریم؟
+عاصف به جان مادرم این زنه ایرانی نیست. من آدم شناسم.. بعد از این همه سال گدایی کردن، میدونم شب جمعه کی هست.. بلند شو پیگیر بچه های برون مرزی شو.. ما فقط یه استعلام عادی گرفتیم تا ببینیم کیه و چیه !! بشینید با بچه های برون مرزی بخش خودمون در ضدجاسوسی همه چیزارو بررسی کنید.
_عاکف مطمئنی ؟
+باز شروع شد !! بخدا این زنه ایرانی نیست. دارم قسم میخورم. اصلا شاید ایرانی باشه، ولی مطمئنم سالهاست ایران زندگی نکرده. چون نوع صحبتش این و به من اثبات میکرد.
گردنم و کج کردم، دو سه تا با دست زدم به گردنم... به عاصف گفتم :
+بیا.. این رگ گردن. این و میزارم وسط.. اگر نبود بیا این رگ و بزن ! تو بلند شو کارهای مربوط به برون مرزی رو پیگیری کن.. مطمئنم حضور این زن وسط این پرونده عادی نیست! همینطور الکی برای خاله بازی به دکتر عزتی وصل نشده.
_یعنی میخوای بگی نسترن توسلی داره خلاء فائزه ملکی رو پر میکنه؟
دستم و آوردم بالا گفتم:
+بزن قدش.. دمت گرم.
عاصف زد به دستم...ادامه دادم گفتم:
+دقیقا همینه. این زن از قبل کاشته شده بود.. یعنی باید فائزه رو حذف میکردن، تا این و بیارن وسط که با ظاهر موجه تری به عزتی نزدیک بشه.
بعد انقدر اعصابم به هم ریخت که گفتم:
_ای خاک برسرت کردن عزتی.. ای خاک عالم بر سرت کردن.. الاغ، از دوتا زن بازی خوردی.
عاصف خندید گفت:
_خیل خُب بابا. حالا چرا حرص میخوری ! من برم برای بررسی...
+برو.. خبرشم بهم بده.. موضوع داریوش و صابر رو هم که بهت گفتم چیکار کنی! پس فورا وضعیت این دوتارو قبل از سوخت رفتن مشخص کن. همونی که بهت گفتم و براشون کد کنید.
_چشم.
عاصف رفت، منم گوشیم و گرفتم زنگ زدم به خانومم. آماده شده بودم که با موشک زلزال و سجیل من و بزنه.
زنگ زدم دیدم رد تماس داده.. خندم گرفت.. بهش پیام دادم:
« اعلی حضرتااا. میدونی چاکرخواتیم »
جواب پیام و نداد.. دوباره بهش پیام دادم:
«خیللللیییی دوست دارم. اما جایی بودم نمیشد با سرکارخانوم حرف بزنم.. بابت حرفا و اتفاق دیشب ازم دلخوری هنوز؟ میخوای بیام خونه تا حضوری قربون صدقت برم؟»
بازم جواب نداد.
✅ هرگونه استفاده فقط با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است.
@kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمهگاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️
🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹
🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹
🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹
🌹یاصاحب الزمان...🌹
🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸
#کانال_خیمه_گاه_ولایت
✅ @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با #قرآن آغاز کنیم...
تجربه نصرت الهی در دفاع مقدس
سوره 65 : طلاق آيه 3
● وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لکل شَىْءٍ قَدْراً
● و او را از جایى كه گمان ندارد روزى مى دهد و هر كس بر خدا توكل كند، او برایش كافى است. همانا خداوند كار خود را محقق مى سازد. همانا خداوند براى هر چیز اندازه اى قرار داده است.
🔸امام خامنه ای در مراسم شب خاطره دفاع مقدس ۱۳۹۶/۰۳/۰۳
● یک فایدهی دیگر [جنگ و دفاع هشت ساله] این بود که ما این فکر و اندیشهی دفاعِ از هویّت ملّی و هویّت دینی و انقلابی را یک بار دیگر خودمان تجربه کردیم؛ این خیلی مهم است. یک جامعهای که در جهت پیشرفت به سمت اهداف والا دارد حرکت میکند، بهطور طبیعی مواجه میشود با موانع بسیاری؛ بخصوص در دنیای مادّی امروز؛ و اگر آن آرمانها، آرمانهای معنوی و ضدّ قدرتطلبی و ضدّ دنیاطلبی و مانند اینها باشد، بدیهی است که موانعی به وجود میآید. اینکه یک ملّتی احساس بکند که میتواند بر موانع پیروز بشود، خیلی چیز مهمّی است. بله، در روایات و آیات، توکّل به خدا و «وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُه» و مانند اینها را میخوانیم و میگوییم و عقیده هم داریم، لکن اینکه در عمل«وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسبُه» را آدم ببیند، خیلی فرق میکند. حضرت ابراهیمِ با آن عظمت، به خدای متعال عرض میکند که میخواهم زنده شدن مردهها را ببینم. خداوند میفرماید: اَ وَلَم تُؤمِن؛ مگر قبول نداری؟ جواب میدهد: قالَ بَلى؛ چرا، قبول دارم؛ وَ لکِن لِیَطمَئِنَّ قَلبی. این آرامش دل، این پذیرشِ از اعماق باور و جان انسان نسبت به یک حقیقت، خیلی چیز مهمّی است؛ این را جنگ - دفاع هشتساله - به ما نشان داد. ما الآن میتوانیم با همهی توان ادّعا بکنیم که جمهوری اسلامی با همهی چالشهایی که در مقابل او به وجود میآورند، میتواند پنجه بیندازد و بر همهی آنها میتواند غالب بشود؛ چون این را تجربه کردهایم. وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنین؛ اگر ایمان در دل و در عمل وجود داشته باشد، کوهها در مقابل یک جامعه، یک مجموعه، یک انسان قوی، هموار خواهد شد و قدرت مقاومت نخواهد داشت. یکی از فواید جنگ برای ما این بود.
✅ @kheymegahevelayat
💠 مفتخوري ها و اختلاس ها و گشاده بازيها مملکت را بیچاره کرده است.
مملكت به خاطر اين ريخت و پاشها و اختلاسها محتاج شده است؛ و گر نه نفت ما كم است؟ يا ذخاير و معادن نداريم؟ همه چيز داريم، لكن اين مفتخوري ها و اختلاس ها و گشاده بازيهايی كه به حساب مردم و از خزانه عمومى مى شود مملكت را بيچاره كرده است. اگر اينها نبود، احتياج پيدا نمى كرد كه از اينجا راه بيفتد برود امريكا، در برابر ميز آن مردك (رئيس جمهور امريكا) گردن كج كند كه مثلًا به ما كمك كنيد!
کتاب ولايت فقيه امام خمینی ،صفحه 47
✅ @kheymegahevelayat