eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸«بخش چهارم» ■ با توجه به مخالفت برخی جریان‌های سیاسی لبنان با حمایت‌های سید حسن نصرالله از ایران از جمله اظهارات اخیر سمیر جعجع، آیا در صورت بروز جنگ میان ایران و آمریکا، حزب‌الله وارد عمل می‌شود؟ نصرالله: ▫️تصمیم‌گیرندگان درباره عملیات نظامی اشخاص دیگری هستند ولی حزب‌الله به عنوان بخشی از محور مقاومت از حمایت ایران دریغ نمی‌کند و ما تحریم‌های یک‌جانبه و محاصره اقتصادی ظالمانه علیه ایران را محکوم می‌کنیم. ■ روزنامه «القدس العربی» چندی پیش محتوای یک گزارش امنیتی را فاش کرد که بر مبنای آن حزب‌الله لبنان به نیروی میدانی در عراق تبدیل شده به نحوی که «اردوگاه سعودی» در خلیج فارس را نگران کرده و آنها را با «چالش‌های بی‌سابقه» مواجه کرده است. نصرالله: ▫️همان‌گونه که گفتم ما مبارزان حزب‌الله هستیم و در هر جا بخشی از محور مقاومت به کمک ما نیاز داشته باشد، حضور خواهیم یافت. ما با کمک برادران عراقی در حشدالشعبی از فتنه بزرگ داعش عبور کردیم و در مقابل تروریست‌ها ایستاده‌ایم. سعودی‌ها طبیعی است که از قدرت و یکپارچگی محور مقاومت، نه فقط حزب‌الله، نه فقط حشدالشعبی و نه فقط ایران یا سوریه نگران باشند؛ بلکه آنها در مقابل کل این مجموعه دچار چالش شده‌اند. اطلاعاتی وجود دارد که نشان می‌دهد آنها سلسله اقداماتی با هدف فشار بر دولت عراق انجام داده‌اند تا مانع از حضور نیروهای حزب‌الله و کمک ما به حشدالشعبی شوند و شاید این موضوع یکی از دلایلی است که دولت عراق تمایل ندارد حشدالشعبی به مانند گذشته ساختار نظامی خود را حفظ کند. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅ با کانال تخصصی ، لحظه به لحظه از مطالب و تحلیل ها و خبرهای مهم سیاسی و امنیتی ایران و سراسر جهان آگاه شوید. 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_هفت حاجی گفت: _مگه میشه مواظب دخترم نباشم.
طبق قانون امنیتی اداره، در راهروهای ساختمون اداره حق نداشتیم حرف کاری بزنیم یا دونفره بایستیم و صحبت کنیم. برای همین تا رسیدن به داخل دفتر حاج هادی به سکوت طی شد... وقتی رسیدیم رفتیم داخل دفترش، بهم گفت: _یکی از بچه ها جلوی در اتاقت منتظرته. برو دفترت آماده شو !! بنی فاطمه هم تا چنددقیقه دیگه میاد ریشت و کوتاه میکنه تا شکل عکس پاسپورتت بشی. باید ریشات و بزنی سیبیل بزاری. +باشه پس من میرم دفتر. _ضمنا باید موهاتم ماشین بزنی کوتاه بشه. گفتم: +باشه. حله. _سعی کن سیبیل عراقی بزاری.. شبیه کردها. برو خدا پشت و پناهت. بغلم کرد.. گفت: «منو بخاطر رفتارای بدی که باتو داشتم حلال کن عاکف جان.» چیزی نگفتم... درو باز کرد اومدم بیرون، رفتم سمت دفتر. نزدیک دفترم بودم که دیدم جلوی درب اتاقم یکی ایستاده. رفتم سمتش دیدم بهروز مولایی از بچه های ضدجاسوسی خودمونه. یه ساک دستش بود. گفتم: +اینا چیه؟ _بار سفر. + ساک و بگیر بیا بریم داخل دفتر بازش کنیم. اثر انگشت زدم وارد شدیم، درو بستم.. گفتم: +خب، تعریف کن چخبر؟ اینا چیه؟ چی گذاشتی برامون؟ _حاجی براتون لباس مشکی گذاشتم با یه کاپشن خیلی ضخیم.. داخلش پشم شیشه کار شده و اصلا سردتون نمیشه. دوتا شلوار لی که سایز شما هست وَ یه دونه هم دِشداشه عربی داخل ساک گذاشتم. روی لایه دوم داخلیِ کاپشنتون یه جی پی اس نصب شده که بتونیم در صورت لزوم اگر مشکلی پیش اومد هوای شمارو داشته باشیم. فقط این لباساتون و عوض کنید بخصوص این پیرهن مشکی که الان تنتون هست. باید این پیرهن آستین کوتاهی که بهتون میدیم و روی دکمش لنز دوربین نصب شده بپوشید. گفتم: +اون تراشه رو بهم بده تا بتونم فعالش کنم. تراشه رو داد، گفت: _یه عینک هم براتون گذاشتم تا عکس برداری و ضبط فیلم داشته باشید. +باشه... بزار همینجا باشه خودم درستش میکنم.. برو بیرون که کلی کار دارم. _چشم.. فقط اینم بگیرید. از جیبش یه خودکار آورد بیرون داد بهم گفت: _این خودکار رنگی نداره.. نامرئی مینویسه.. درصورتی که احساس کردید حتی نمیتونید با پیامک چیزی رو کد کنید، با این قلم... حرفش و قطع کردم گفتم: +چشم. با این خودکار مینویسم، کاغذ و در مکانی امن جاساز میکنم، یه ردیاب میزارم کنارش و فعالش میکنم تا نیروی کمکی بتونه خودش و به این کاغذ برسونه و بگیره بعدشم به ایران برسونه. خندید گفت: _حاجی ببخشید. قصد جسارت نداشتم. فقط خواستم درس پس بدم. +عزیزمی. حالا برو که کلی کار دارم. خداحافظی کرد و رفت. چنددقیقه بعد بنی فاطمه اومد. رفتم روی صندلی نشستم تا محاسنم و که بلند شده بود از بیخ بزنه. یه تیغ خوشگلم کشید روی صورتم، به طوری که گوریل روی صورتم لیز میخورد، فقط یه سیبیل کلفت برام گذاشت که عین دسته ی کِتری روی سماور شده بود. موی سرمم ماشین زد کوتاه کرد. داخل دفترم حمام داشت رفتم دوش گرفتم و اومدم بیرون فوری لباسام و پوشیدم. یه شلوار لی تنگ و کتونی پوشیدم با یه پیرهن آستین کوتاه مشکی. روشم یه دونه کاپشن های بادی پوشیدم که شبیه یاغی ها و گاو چرونای مکزیک شده بودم. اومدم پشت میزم خودکار جاسوسی و یه سری تجهیزات پوششی رو گرفتم گذاشتم داخل جیب کاپشنم. وسیله هامو جمع کردم خواستم برق دفتر و خاموش کنم برم بیرون، دیدم تلفن زنگ میخوره. برگشتم سمت میزم، گوشی رو گرفتم جواب دادم: +بله. _سلام. هادی هستم. +سلام حاج آقا. امرتون؟! _ایرانمنش پایینه. تا فرودگاه میبره تورو ! حدید دنبال سوژه هست و داره رهگیری میکنه. ظاهرا دارن میان سمت فرودگاه. به محض رسیدن به فرودگاه بهت خبر میده. یه سری توضیحاتی رو به ایرانمنش دادم تا در طول مسیر بهت بگه. +باشه آقا. حله. _برو یاعلی. گوشی رو گذاشتم و رفتم ساکم و گرفتم از دفترم خارج شدم.. فورا با آسانسور رفتم پایین جلوی درب ساختمون سوار ماشین شدم تا با ایرانمنش بریم سمت فرودگاه.. از ستادمرکزی که خارج شدیم، در مسیر فرودگاه بودیم که دیدم ایرانمنش همینطور که رانندگی میکرد کمی خم شد به سمت راست داشبورد ماشین و باز کرد. چشمم خورد به سه تا پاسپورت. یکی رو گرفت.. گفت: _حاج آقا بفرمایید. این خدمت شما. +بده بیینم چی درست کردند! پاسپورت کاریم بود، باز کردم دیدم اسم و فامیلیم در این ماموریت برون مرزی دهقان محمدپور هست. ساعت 7 صبح / تهران / فرودگاه وقتی وارد فرودگاه شدم گوشیم ویبره خورد. شماره حدید بود. متن پیام: «سلام. بیاید جلوی فروشگاه داخل سالن بایستید.» رفتم سمت جایی که در پیام اشاره کرد. وقتی خودم و رسوندم دیدم به به، دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی ایران و نسترن توسلی دارند چیپس و تخمه و... میخرن. توی دلم گفتم کوفتتون بشه به حق علی که من نمیتونم بخاطر پرهیزات غذایی اینارو بخورم اما شما میتونید بخورید. حدید هم یه بوس برام فرستاد و خداحافظی کرد. سوژه ها دیگه تحویل من بودند.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_هشت طبق قانون امنیتی اداره، در راهروهای ساخ
یه انگشتر دستم بود که خیلی درشت بود. نگین های سبز رنگ و خاصی روی اون کار شده بود که به ظاهر انگشتربود، وَ در واقع دوربین بود. فعالش کردم ازشون عکس گرفتم. زیر نگین پشت انگشتر هم رَم داشت که تموم این عکس ها داخل اون ذخیره میشد. دستام و بردم زیر چونم با فکم وَر رفتم، 10 تا عکس از زوایه های مختلف، از نسترن و دکتر افشین عزتی گرفتم. دیگه باید میرفتیم سمت گیت و کم کم کارای خروج و انجام میدادیم تا یکی یکی بریم سوار هواپیما بشیم. ساعت 7 و چهل و پنج دقیقه سوار هواپیما شدیم و با 45 دقیقه تاخیر یعنی 8:30 دقیقه هواپیما آماده پرواز شد. سه تا صندلی عقب تر از افشین عزتی و نسترن توسلی در ردیف صندلی های سمت چپ هواپیما نشسته بودم. از شانس بد من، صندلی کناریم یه پیر مرد نشست. وقتی اومد نشست شروع کرد به حرف زدن. منم فهمیدم اوضاع خیطه و این بنده خدا قراره تا نجف با من حرف بزنه خودم و زدم به کر و لالی. دیدم بازم نمیشه و داره همینطور باهام حرف میزنه با ایما و اشاره مجبور شدم بهش بفهمونم خوابم میاد تا بیخیالم بشه.. پنج دقیقه ای چشامو بستم ، اما از لای پلک هام وَ با گوشه چشمم حواسم به افشین و نسترن بود. تموم تحرکاتشون رو زیر نظر داشتم. خلاصه بعد از یک ساعت و نیم پرواز ، هواپیمای ما در فرودگاه نجف نشست. فرودگاه نجف وقتی اجازه خروج به مسافرها داده شد، انقدر نشستم تا دکتر افشین و نسترن از روی صندلیشون بلند بشن که به سمت خروجی هواپیما حرکت کنند. وقتی بلند شدن وسیله هاشون و گرفتن اومدن برن منم وسیلم و گرفتم آماده شدم تا با حفظ و رعایت تمام جوانب امنیتی از پشت سرشون حرکت کنم برم. موقع حرکت دونفر پشت سر سوژه های من بودند که منم پشت اون دونفر حرکت میکردم ، فاصلم و باهاشون حفظ میکردم تا بیش از حد به سوژه ها نزدیک نشم. وقتی از پله ها اومدیم پایین مارو بردند داخل سالن فرودگاه برای انجام مراحل بازرسی بدنی و... کارامون انجام شد و خارج که شدم، ترجیح دادم برم سمت یه نقطه خلوت بایستم. چون بهم گفته بودن: «در بَدوِ ورود یه سر برو سمت سرویس بهداشتی و نگران افشین عزتی و نسترن توسلی نباش که مثلا عزتی با زنه رو گم کنی.» چون نیروی کمکی داشتیم و اونارو تا جایی که من نیاز داشتم رصد میکرد. باید میرفتم سمت سرویس بهداشتی برای دریافت اسلحه، اما وقتی رفتم دیدم خییییلی شلوغ بود. پس دریافت اسلحه در اون مکان منتفی بود. برگشتم سمت سالن فرودگاه، پنجاه متری از راهروی منتهی به سرویس بهداشتی شماره سه فاصله گرفته بودم، وَ همینطور داشتم راه میرفتم و دورو بر خودم و پایش میکردم، تصمیم گرفتم موبایلی رو که مخصوص این مرحله از ماموریتم در عراق بوده روشن کنم. سعی میکردم از جاهای خلوت برم. یه مسیر خلوت و انتخاب کردم و مشغول قدم زدن شدم. گوشی که روشن شد گذاشتمش داخل جیب شلوارم. در همین حین دیدم یه هویی یک نفر از کنار یه سطل آشغال که نیم متر بیشتر باهاش فاصله نداشتم همینطور که پشتش به سمت من بود و داشت جارو میزد محکم خورد به من. جارو از دستش افتاد، خم شدم جارویی که افتاده بود از روی زمین بگیرم بدم بهش. همین که نشستم اونم نشست و در حالت نیم خیز به چهرش دقت کردم، دیدم کلاهش و یه کم داد بالاتر منو نگاه کرد. لباس خدمات فرودگاه تنش بود.. زل زدم به قیافش.. دیدم خودشه.. در پوشش عذرخواهی، طوری که کسی شک نکنه خیلی آروم با لبخند گفت: _ موحد 0065 خالد «موحد صفر صفر شصت و پنج خالد» +تایید شدی. بلند شدیم و لبخند زدیم، و مثلا از هم عذرخواهی کردیم و منو بغل کرد. همزمان که داشت بغلم میکرد دستش و برد زیر پیرهنش یه پلاستیک مشکی کشید بیرون، همینطور که سینه به سینه چسبیده بودیم در کمتر از صدم ثانیه و خیلی حرفه ای زیپ کاپشنم و یه کم کشید پایین و گذاشت داخل کاپشنم. از هم فاصله گرفتیم کاپشنم و از زیر یه تا زدم که اسلحه نیفته تا سر فرصت جابجاش کنم. برای اینکه کسی شک نکنه بهم اصرار کرد که کیفت و ببرم.. منم میخندیدم تا کسی زوم نشه روی ما و هی میگفتم : «لا.. لا.. اخی.. شکرا جزیلا. شکرا.» ازش جدا شدم.. اونم مشغول جارو زدن شد. یه نکته مهم و امنیتی رو بگم، دلیل اینکه میخندیدیم و سعی میکردیم همه چیز و عادی جلوه بدیم این بود که داخل سالن پر از دوربین بود. نباید حرکت اضافی میکردیم چون ممکن بود خودم در تور دشمن باشم، وَ نباید باعث شک دشمن میشدم. همونطور که سرویس مقابل خبر نداشت عواملش پیش ما لو رفتند، از طرفی ماهم نمیدونستیم که لو رفتیم یا نه، پس باید اصول مسائل اطلاعاتی در میدان عملیات و رعایت میکردیم و حرکت و رفتار اضافی در ماموریت از خودمون نشون نمیدادیم که باعث اتفاقات ناگواری بشه.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هفتاد_و_نه یه انگشتر دستم بود که خیلی درشت بود. نگی
از طرفی ما به سرنخ هایی درمورد باگ پرونده رسیدیم که حساسیت ما رو بیشتر می‌کرد. به اون کسی که شک داشتیم خیلی محدودش کردیم تا ماموریت عراق درست پیش بره و بچه های داخل هم سرفرصت پس از اینکه خوب به نتیجه رسیدن دستگیرش کنن. اما... حالا میگم بعدا براتون. از سالن فرودگاه خارج شدم یه پیام زدم به یکی دیگه از عواملمون درعراق که از قبل هماهنگ بودیم تا فیلم تموم دوربین هایی که لحظه های ارتباط من و عبدالستار و شکار کرده پاک کنه. از سالن فرودگاه اومدم بیرون تا سر و گوشی آب بدم ببینم چخبره که گوشیم ویبره خورد. از جیبم در آوردم رمزش و زدم دیدم پیام اومده. «بمان به روی زمین، ای مه بلند بالا / چه حاجت است تورا در تلاطمی هربار.» از جام تکون نخوردم. عینک آفتابیم و زدم به چشمم، تا کسی نتونه حرکت چشام وَ جاهایی رو که دارم میبینم تشخیص بده.. اطرافم و خیلی نامحسوس رصد و پایش کردم.. همه جای بیرون از فرودگاه رو بررسی کردم تا اینکه چشمم خورد به افشین عزتی وَ نسترن که دست در دست هم داشتند می اومدن بیرون. در همین گیرو دار یه پیام دیگه اومد: «مستان سلامت می‌کنند.» پیام دادم به اون نیروی کمکی مخصوص داخل فرودگاه: «یارم رسیده از ره و من میروم پِیَ ش / ای جان من تو را به خدا میسپارمت.» این پیامو که دادم، گوشی رو گذاشتم داخل جیبم. بعد همینطور که به طور نامحسوس حواسم به سوژه بود، چشمم خورد به یه موتور سوار که داد میزد: «يا حجاج النجف، تعال إلى هنا حتى أتمكن من اصطحابك نقود إلى ضريح علي «عليه السلام». ای زائران نجف، بیایید اینجا تا شما رو بدون دریافت پول به سمت حرم مولایم علی علیه السلام ببرم.» همزمان دکتر افشین عزتی و نسترن توسلی از همون دم فرودگاه نجف سوار یه تاکسی شدند. منم رفتم سمت موتور سواری که فریاد میزد بیایید تا من شمارو به سمت حرم مولا علی ببرم. وقتی رسیدم بهش گفتم: «مرحبا أخي، يرجى الذهاب مع هذه التاكسي... سلام علیکم برادر، لطفا همراه این تاکسی برو.» سوار شدم و شاید چیزی حدود 2 ساعت رفتیم..خییییلی ترافیک بود. تموم زائرا از کشورهای مختلف سرازیر شده بودند سمت نجف که بعد از نجف برن کربلا تا در مراسم اربعین شرکت کنند. 13 روز مونده بود تا اربعین. برام سوال بود که چرا این دونفر با اینکه هوایی اومدن بغداد انقدر زود حرکت کردند وَ چه رازی وجود داره. تا اینکه رسیدیم نجف.. به راننده موتور علیرغم اینکه گفته بود پولی نمیگیره خودم چنددینار بهش دادم. نزدیک حرم مولا علی یه هتل داشت که نسترن وَ عزتی رفتند داخل اون. از بیرون میدیدم که نسترن داخل لابی نشسته و عزتی رفته داره صحبت میکنه. بعد از حدود 5 دقیقه وسیله هاشون و گرفتند رفتندسمت آسانسور. وقتی که رفتند بالا، تصمیم داشتم برم داخل هتل درخواست یه اتاق کنم، اما با خودم گفتم بی گدار به آب نزنم.. باید با ایران هماهنگ کنم تا بدونم اینجا عامل داریم یا نه. باید یه اتاقی میگرفتم که بتونم از رفت و آمد افشین و نسترن با خبر باشم. گوشی اندرویدی که اداره در اختیارم گذاشته بود، از کیفم در آوردم روشن کردم.. با ایمیل امن و به قول بچه های امنیتی «ایمیل یکبار مصرف» نوشتم: «133» سه دقیقه بعد پاسخ دادند « /... » نوشتم: « 133: * 2 * وَ نجف شُرب خانه ی مستان.» این علامت * 2 * یعنی مرحله دوم ماموریت. با این پیام و شعری که فرستادم خواستم بگم در نجف نزدیک حرم امام علی هستم. یکی از بچه های داخل ایران که با من اینطور ارتباط داشت از اداره نوشت: «12000: و صُراحی دل به کف دارد/ نسبتی با شه نجف دارد؟» یعنی اسم هتل چیه؟ چون یکی از هتل هایی که ما در کمیته 3 نفره پیش بینی کردیم سوژه ها ممکنه برن اونجا، هتلی بود که امکانات رفاهی فوق العاده ای داشت که حالا در ادامه اسمش و می‌فهمید و متوجه میشید چرا اینطور برای هم کد میفرستادیم. نوشتم: «133: مرتضی هیبت اوست، همه جا صحبت اوست. صاحب مشک و علم، باز آمد به حرم...» چیزی ننوشت.. فقط یه تیک فرستاد. یعنی متوجه منظورت شدم. بعد از 5 دقیقه نوشت: «12000: خواهری چشم به راهت مانده، جان برادر برخیز» فهمیدم که باید برم داخل همین هتل.. اسم هتل نورالعباس بود. اینکه در پیام آخر نوشت خواهری چشم به راهت مانده منظورش همون خانومی بود که خواهر نیروی کمکی ما در حشد الشعبی بود. همونطور که در بالاتر عرض کردم نام هتل نورالعباس بود. اینکه درمصرع دوم شعر نوشته بود نسبتی با شه نجف دارد؟ یعنی رفتند داخل هتل نورالعباس که پیش بینی شده؟؟ و منم در تایید نوشتم « ...... صاحب مشک و علم » و... الی آخر که با اون شعر خواستم بهشون برسونم جایی که مورد نظرم هست و سوژه ها داخلش هستند به اسم حضرت عباس هست. وارد هتل شدم. از اینجا به بعد باید با هوش و ذکاوت خودم عمل میکردم وَ اون زن و شناسایی میکردم. چندتا خانوم اونجا بودند که کار منو سخت میکرد.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هشتاد از طرفی ما به سرنخ هایی درمورد باگ پرونده رس
⛔️ و هرگونه استفاده (تاکید میکنم هرگونه استفاده) از این مستند داستانی امنیتی فقط باذکر منبع و لینک کانال خیمه گاه ولایت در ایتا که در پایین درج شده است وَ ذکر نام می باشد وگرنه قابل پیگیری و ‌شکایت خواهد بود و‌ از لحاظ شرعی پیگرد الهی دارد. ⛔️ ✅ خیمه گاه ولایت در ایتا ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
✅ اگر بی تفکر رای دادیم پیش خودمان هم مسئولیم! "آیت‌الله خامنه‌ای: «وقتی ما بر اساس یک منطقی فکر کردیم، یک انتخابی کردیم و رأی‌مان را بر اساس آن انتخاب تنظیم کردیم، پیش خدای متعال معذوریم؛ ممکن هم هست اشتباه کنیم، [ولی] باز پیش خدای متعال معذوریم. اگر بی‌ملاحظه، بی‌دقّت، بی‌تفکّر عمل کردیم، پیش خدا که مسئولیم هیچ، پیش خودمان هم مسئولیم؛ بعد خواهیم گفت که عجب، دیدید ما روی این مسئله درست فکر نکردیم! یعنی خودمان هم خودمان را محکوم میکنیم." ۱۳۹۶/۰۲/۱۰ @kheymegahevelayat
✅ اینها دارند «خیانت» می‌کنند 📝«اینهایى که براى تئوریزه کردن سازش و تسلیم و اطاعت در مقابل زورگویان، نظام را متّهم میکنند به جنگ‌طلبى یا به تئوریزه کردن جنگ، دارند خیانت میکنند، دروغ میگویند. نه، نظام نظام انسانى است، نظام شرف است، نظام احترام به کرامت بشر است، نظام سلامت است؛ وَ الصُّلحُ خَیر. در همه‌ى این صحنه‌ها، چه عرصه‌ى اداره‌ى کشور، چه عرصه‌ى فعّالیّتهاى گوناگون اقتصادى، علمى، فرهنگى و غیره، چه عرصه‌ى سیاست‌گذارى، چه عرصه‌ى تقنین، چه عرصه‌ى مذاکرات خارجى و غیره.» ۱۳۹۳/۰۳/۰۴ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با آغاز کنیم... 🔸 به انسان قدرت تحلیل درست؛ و قدرت اقدام درست می دهد. سوره المائدة (5) : آيه 23 ● قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) ● دو نفر از مردانى كه (از خدا) مى ترسيدند و خدا به آنان نعمت (عقل و ايمان و شهامت) داده بود، گفتند: از دروازه ى شهر بر دشمن وارد شويد (و نترسيد) پس چون كه داخل شديد همانا پيروزيد و اگر ايمان داريد بر خدا توكّل كنيد. 🔸پيامها: 1- آنكه از خدا بترسد، احساس مسئوليّت مى كند و پيروى از فرمان پيامبر خدا را واجب مى داند و در برابر قدرتهاى ديگر تسليم نمى شود. «يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ») ... ( «ادْخُلُوا» 2- خداترسى، زمينه ى شجاعت و جرأت و عمل است. «يَخافُونَ»...«ادْخُلُوا» 3- خوف الهى و تقوا، به انسان بصيرت و نيروى تحليل صحيح و روشن از مسائل مى دهد. «يَخافُونَ»...«فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ» 🔸امام خامنه ای در دیدار مردم قم ۱۳۹۵ /۱۰/۱۹ ● هر جائی که ما توانستیم درست بفهمیم، درست تشخیص بدهیم - یعنی همان بصیرت - و به دنبال آن احساس تکلیف کردیم، احساس تعهد و مسئولیت کردیم و وارد میدان شدیم، غلبه با ما بوده است؛ «فاذا دخلتموه فانّکم غالبون» وقتی با ایمان و با بصیرت وارد میدان مواجهه شدید، غلبه با شماست، شما برنده هستید؛ چرا؟ چون طرف مقابل شما ایمان ندارد، دین ندارد، انگیزه‌ی عمیق معنوی ندارد. وقتی با ایمان وارد میدان میشوید، شما برنده‌اید؛ این برای ملت ایران تجربه است. شما اگر ندانی دشمن کدام طرف است، دوست کدام طرف است، توپخانه را که روشن کردی، به جای اینکه به دشمن بخورد، به دوست میخورد؛ بصیرت برای این است. بارها من عرض کرده‌ام، اگر در جبهه‌ی جنگ سرباز رزمنده خوابش ببرد، بعد از خواب بیدار بشود گیج و ویج، نمیداند چه کار میکند، توپخانه را روشن کند، ممکن است به خودی ضربه بزند. شما اگر ندانی دشمن کدام طرف است، دوست کدام طرف است، توپخانه را که روشن کردی، به جای اینکه به دشمن بخورد، به دوست میخورد؛ بصیرت که لازم است [برای] این است. ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ضعف پاتریوت‌ها، آمریکا را از قطر فراری داد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
🔴 در عراق 🔸 دقیقا در آستانه آغاز حرکت مردمی اربعین، از روز گذشته به بهانه بیکاری و ... اعتراضات مردمی در حدود ۱۰ استان عراق شروع شده است. ✅ در این زمینه نکاتی گفتنی است: 🔺 ۱. این یک آمریکایی _ سعودی _ انگلیسی _ بعثی است.‌ سعودی‌ها و انگلیسی‌ها محور اصلی طراحی و حمایت این اعتراضات هستند. 🔺 ۲. هدف این فتنه؛ تحت‌الشعاع قرار دادن اربعین حسینی به عنوان بزرگ‌ترین حرکت شیعی و دسته‌جمعی مردمی در محور مقاومت است. نگرانی از تاثیرات معجزه‌آسای اربعین، کشورهای مزبور را به اربعین سوق داده است. 🔺 ۳. تحریک رسانه‌ای مردم توسط رسانه‌های سعودی و جریانات هم‌سو با آن‌ها در شبکه‌های اجتماعی و دو راهبرد میدانی طراحان و صحنه‌گردانان اصلی برای گسترش و فراگیری این فتنه است. 🔺۴. قطعا این فتنه نخواهد توانست به راهپیمایی اربعین حسینی آسیبی وارد کند و پیاده‌روی اربعین یکی از قوی‌ترین موانع پیشرفت و گسترش این فتنه خواهد بود. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🔴 #فتنه‌ در عراق 🔸 دقیقا در آستانه آغاز حرکت مردمی اربعین، از روز گذشته به بهانه بیکاری و ... اعتر
استوری هایی که درمورد اغتشاشات عراق در اینستاگرام خیمه گاه ولایت بارگذاری شد. بخش اول