eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
38.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
208 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_هفت سیدعاصف عبدالزهرا گفت « چشم. خیالتون
با عاصف اومدیم سمت اتاق تاریک بازجویی که نسترن توسلی چندوقتی رو داخل اون بازداشت بود و اونجا نگه داری میشد! درب اتاق و باز کردم رفتم داخل.. یکی از خانوم ها که از افسران امنیتی_اطلاعاتی بود، منتظر بود تا بریم برای بازجویی.. اتاقی که وارد شدم، داخلش یک اتاق دیگه بود که نسترن توسلی اونجا نگهداری میشد. از پشت شیشه ای که من داخل و میتونستم ببینم اما متهم جایی رو که من ایستاده بودم نمیتونست ببینه، به نسترن نگاه کردم. به اون خانومی که همکارم بود گفتم: +برقای اتاق بازجویی رو برای چندثانیه روشن کن، بعدش خاموش کن. _چشم. وقتی اینکارو کرد، نسترن فورا چشماش و گرفت.. چون شدیدا تحت شکنجه روانی قرارش دادیم. در یک سلول کاملا تاریک و انفرادی که یک وجب جلوترش رو به زور میدید. به اون خانوم گفتم: +همه چیز آماده هست؟ _بله. +شروع کنید. عاصف و اون همکارمون شروع کردند به عملیات روانی روی نسترن.. اون همکارمون که خانوم بود، قبل از اینکه ما بیایم نسترن توسلی رو از آورده بود پشت میز بازجویی نشونده بود.. اتاق نگه داری نسترن به حدی تاریک بود که عین قبر بود! داخل اتاق بازجویی یه سری بلندگوهای ریزی که به اندازه کف دست بود کارگذاشته شده بود وَ اصلا دیده نمیشد. عاصف شروع کرد به گذاشتن صدای قدم زدن یه آدم که انگار داره داخل اتاق نسترن راه میره. بین اون تاریکی مطلق، تا حدودی نسترن و میدیدم. دیدم داره سرش و به این طرف و اون طرف می چرخونه. صدای پایی که از بلندگو پخش میشد داشت دیوانش میکرد. انقدر این صدا طبیعی و واقعی بود که نسترن و گیج کرد. هدفم این بود همون اول روانش و بریزم به هم. آدمی مثل نسترن طبیعتا آموزش دیده بود و مراحل ضدبازجویی رو گذرونده بود. اما خب منم زرنگتر از این حرفا بودم وَ مراحلِ ضدِ _ ضدِبازجویی رو بلد بودم. سوای اینکه نسترن چندوقتی رو در تاریکی و سلول انفرادی به سر میبرد، بیشترین شکنجه هلی روانی رو هم پشت سر گذاشته بود، اما بازم باید اذیتش میکردم تا نتیجه مطلوب بده! به عاصف گفتم: «یک ربع بزار فقط صدای پا داخل اتاقش پحش بشه تا خیال کنه کسی دور و برش هست.. بعدش صدای قطره آب بزار. عاصف هم اینکارهارو انجام داد. حدود 30 دقیقه با این دوتا صدا روان نسترن و ریخیتم به هم. طوری که از دقیقه بیست به بعد، هر چندلحظه بلند میشد تا بفهمه دور و برش کسی هست یا نه. اون صدا دیگه غیرقابل تحمل بود... نسترن بلند شد هی دور اتاقش و چرخید و چرخید. چندبار خورد به میز بازجویی.. ده دقیقه بهش استراحت دادیم... اما مجددا در دو تایم جداگانه 15 دقیقه ای با پخش صدای قطره آب، صدای پا، صدای خنده های وحشتناک، صدای کشیده شدن صندلی روی زمین، و... روانش و به هم ریختیم. این صداها به حدی بلند بود و یه هویی توسط عاصف کم و زیاد میشد که متهم و دیوانه میکرد. بچه ها بهم گفته بودن نسترن چشمش با محیط بسیار روشن اذیت میشه! چندوقتی هم میشد که توی تاریکی مطلق بود، برای همین نور زیاد چشمش و بیشتر اذیت میکرد! منم نامردی نکردم گفتم پراژکتور اتاقش و روشن کنن تا مستقیم بخوره به صورتش! نسترن داشت عصبی میشد.. سردرد شدید بهش دست داد! مجددا خاموش کردیم! صدای پا رو پلی کردیم! نسترن منتظر بود تا بین اون تاریکی مطلق وَ اون صدایی که به گوشش میرسه، یکی بزنه به صورتش تا ازش حرف بکشه اما از این خبرا نبود. بعد از انجام تموم این کارها، تصمیم گرفتم با نسترن حرف بزنم.. اما داخل اتاق بازجویی نرفتم. میکروفون و روشن کردم، گفتم: +سلام. حال شما خوبه؟ بفرمایید بنشینید. انقدر راه نرید! نسترن سکوت کرد.. بعد از سی ثانیه کمی اطرافش و نگاه کرد گفت: _ من با کی حرف میزنم! +عاکف هستم! همونی که از عراق تو رو آورد ایران! با صدای نسبتا بلندی که اعترض گونه بود گفت: _چرا کسی اینجا نیست !؟ تو کجایی چرا دیده نمیشی! +کاری به من نداشته باش که کجا هستم! اما این و بدون که چندنفر کنارتن. با صدای تقریبا گرفته جیغ زد؛ بعد با عصبانیت گفت: _من مسخرت نیستم. +مگه گفتم هستی؟ داد زد گفت: _گفتم کی هست اینجاااا؟ جوابی ندادم.. مجددا داد زد: _گفتم کی هستتتتت اینجااااااا ؟ بعد از چندبار پرسیدن بهش گفتم: +عتید و رقیب پشت سرتن. دیدم برگشت نگاه میکنه پشت سرش و !! گفت: _عتید و رقیب کی هستن دیگه؟ +شما که خانوم متدینی باید باشی. کربلا میری. با دفتر بعضی مراجع در ارتباطی. جانماز آب میکشی.. داخل مسجد قرآن میخونی.. پس اینارو باید خوب بدونی. عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد روی بلند گو. من نمیدونم اون بلندگورو کی درست کرده بود و این سیستم و چه کسی تهیه کرده بود برای اداره، اما شیرمادرش حلالش.. چون انقدر شفاف بود که نگو و نپرس. یعنی متهم فکر نمیکرد صدای بلند گو هست..خیال میکرد یکی داره در کنارش این کارو انجام میده.. عاصف صدارو بیشتر کرد.