eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.4هزار ویدیو
203 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_سی_و_سه وقتی اون و میکشه ماموریتش و تنهایی انجا
وقتی به نسترن گفتم چرا بین این همه آدم با تنها کسی که ارتباطت انقدر قوی بود دکتر افشین عزتی بود، جوابی نداد و سکوت کرد... ادامه دادم گفتم: +چرا بین این همه آدم، از سفیر انگلیس و معاونش در بغداد، وَ از بچه ی فلان آیت الله، و اون نماینده مجلس، با هیچ کدوم حاضر نشدی رابطه برقرار کنی، وَ فقط روابطتون مالی و خبری و گرفتن اطلاعات بود، یعنی فساد اقتصادی و امنیتی، اما با یک نفر حاضر شدی ارتباطات فراتر از پشتیبانی مالی و دریافت اطلاعات برقرار کنی که اونم دکتر افشین عزتی بود. چرا؟ مجددا سکوت کرد... در حال خودش بود.. معلوم بود شکنجه های روانی بدجور به هم ریخته اون و ! یه دونه محکم با مشت زدم روی میز، عین برق گرفته ها سرش و آورد بالا با ترس نگام کرد، بهش گفتم: +توضیح بده خانوم... معطل نکن! گفت: _افشین عزتی برای ما در واقع یک شاه ماهی بود. برای میز مشترک آمریکا، اسراییل، انگلیس، عربستان و کسانی که زیر چتر عربستان بودند در این منطقه، این طرح و این فرد بسیار مهم بود تا ما بتونم از این طریق به ایران ضربه بزنیم. +چرا؟ _چون در قسمت بازرگانی سازمان اتمی بود. جایی که مصطفی احمدی روشن فعالیت میکرد وَ چندسال قبل شهید شد. تموم دور زدن تحریم های اتمی ایران دست افشین عزتی بود. دکتر افشین عزتی به ایران کمک زیادی میکرد و مسئول وارد کردن قطعات به سازمان اتمی بود! ما با چندنفر از همکاران دکتر عزتی کانکت بودیم و اطلاعات دقیقی رو از مسائل اتمی ایران بهمون میدادن! اما در همین اواخر همکاران شما بعضی از اینارو دستگیر کردند و تنها راه ارتباطی ما که هنوز سوخت نرفته بود دکتر افشین عزتی بود! از بالا ازم خواستن تموم خودم و خرج دکترعزتی کنم و نگهش دارم. +داری دروغ میگی.. افشین آخری نبود. قبل از سفرتون به عراق یکی از دوستان افشین هم بود که بهش نزدیک شدی، اما بهت پا نداد. تهدیدت کرد. داشتی با مسائل کلان مالی بهش نزدیک میشدی. حتی بهش وعده ازدواج دادی. تو در یک مهمونی اون و تور کردی. تموم این اتفاقات زیر چتر امنیتی منو دوستانم افتاد که ازش مطلع بودیم، وَ تو بازی خوردی! ما اطلاع داریم که تو بهش وعده های مالی دادی که تا آخر عمرش میتونست با اون پول تامین بشه... حرفم و قطع کرد، صحبت نیمه تموم من و با یه جمله تمومش کرد گفت: _اما قبول نکرد. گفتم: +قبول نکرد چون شرف داشت. مثل افشین بی شرافت نبود که بخواد به مردم و کشورش خیانت کنه. سرش و انداخت پایین.. وقتی فهمید حتی از این مسئله هم باخبریم به فکر فرو رفت... ادامه دادم گفتم: +چرا افشین عزتی رو فرستادید آمریکا؟ دیدم ساکته.. دوتا با کف دستم زدم روی میز، چشمام و گرد کردم... گفتم: +نمیشنوی؟ عاصف اومد روی خطم، توی گوشم گفت: « ضربان قلبش بد جور میزنه... بهش استرس وارد نکنید بهتره... ممکنه بیفته و کار دستت بده. اصلا اوضاع خوبی نداره! بدنش همچنان داغه!» چندلحظه ای سکوت کردم، مجددا ادامه دادم بهش گفتم: +ازت پرسیدم چرا فرستادیش آمریکا. _برای ضربه زدن به ایران. برای اینکه اخبار فوق سری سازمان اتمی ایران و بهمون داد. +چقدر به عزتی پول دادی؟ _پول های زیادی به عزتی میدادم. گاهی دلار، گاهی یورو. گاهی به حسابش میریختیم. البته ... حرفاش و قطع کردم گفتم: +البته از دبی، وَ برای اینکه پول کلان به حسابش نیاد وَ سیستم امنیتی ایران حساس نشه روی این موضوع، پول های کثیف رو به حساب همسرش، یا مادر پیرش میریختید. یا اینکه حساب فرزند فلان دوستش یا همسایش. با این بهانه که عزتی حسابش بخاطر ضامن شدن برای یه سری که وام گرفتند و پرداخت نکردن مسدود شده، اون اشخاص رو گول میزدید تا پول بره به حسابشون ، بعد اونها پول و در اختیار عزتی قرار میدادن! برای چند ثانیه ای به هم دیگه خیره شدیم نگاه کردیم...معلوم بود تعجب کرده از این اطلاعاتی که داشتیم! دستم و بردم سمت گوشم، به عاصف که پشت درب اتاق بازجویی داخل یک اتاقی مجزا نشسته بود و این صحنه ها رو از سیستم میدید و صوت رو شنود میکرد، اعلام کردم: «عاصف جان صدای جلسه عراق و بزار، تا خانوم نسترن توسلی استماع کنند.» عاصف هم صدای جلسه عراق و که من خودکار جاسوسی رو در داخل اتاق افشین عزتی و نسترن توسلی در هتل نورالعباس قرار داده بودم و شنودکردم، پِلِی کرد و روی بلندگوی اتاق بازجویی پخش شد تا نسترن بشنوه... وقتی دقایقی از اون صوت رو گوش کرد بهش گفتم: +خانوم نسترن توسلی، خیلی چیزا ازت میدونم. دیگه وقتی تا اینجا بهت نزدیک شدم، پس بدون که ماجرای حمایت از اون زن های قمه زن رو هم میدونم. پس دیگه جلوی من فیلم بازی نکن. باشه؟ _بله.. چشم. یه کاغذ با قلم بهش دادم گفتم: +شبکه خودت و بکش. _میشه امروز یه کم استراحت کنم؟ +خیر. شبکه خودت و بِکِش و نام ببر. منتظرم. _واقعا سرم درد میکنه.