خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_چهارده وقتی به رییس خبر دادم که آمبولانس میخوایم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_دویست_و_پانزده
خب! برگردیم به شب قبلش! یعنی زمانی که من و رییس توی ماشین باهم صحبت میکردیم. تموم این اتفاقات از بردن نسترن به بیمارستان تا فراری دادنش و سیانور خوردنش و... یه شب تا صبح اتفاق افتاد.
یادتونه داخل ماشین رییس بهش یه پیشنهاد و دوتا طرح ارائه دادم؟ «رجوع شود به لینک زیر
https://eitaa.com/kheymegahevelayat/4859
پیشنهادم این بود برای کشف باگ نباید در زیر مجموعه خودم جستجو کنم، بلکه باید در سطح وسیع تر و بالاتر از خودم بگردم. دوتا طرح یا همون یک طرح دو مرحله ای ارائه داده بودم. حالا اون طرحی که به رییس ارائه دادم و براتون میگم.. بهش گفته بودم:
+به نظرم طی چند ساعت آینده متهم و منتقل کنیم به جایی که فقط من و شما مطلع هستیم. وگرنه نمیشه باگ و پیدا کرد و سرویس مقابل هم حساس میشه وقتی ببینه با نسترن ارتباط نداره.
_بهت این اجازه رو میدم متهم و منتقل کنی. اما تا کِی؟
+تا قبل از بازجویی. چون ما برای ارتباط های ایمیلی و پیامکی نیروهای حریف با نسترن بهش نیاز داریم.
_همین امشب منتقلش کنید به یکی از خونه های امن. خونه الف 1000 چطوره؟ همونجایی که مخصوص جلسات سری من با مقامات هست.
+خیلی خوبه. چون مطمئن ترین خونه اونجاست.
_تنها کسی که میتونه به این خونه رفت و آمد کنه خودتی، عاصف، وَ یک خانوم.
+چشم. اما اگر اجازه بدید از خانوم 3200 و خانوم افشار باهم استفاده بشه. 3200 در این پرونده کمک های عملیاتی زیادی کردند و میتونن اثر گذار باشن در این قسمت. خانوم افشار هم میتونن برای اقدامات فنی، سایبری وَ کدهایی که ممکنه از سرویس های مقابل برای نسترن بیاد رمز گشایی کنه، برای همین موثر هستند. اگر ممکنه اجازه بدید از این ترکیب استفاده کنم.
_پس فقط شما 4 نفر. تو و عاصف برای هدایت این بخش از پرونده، خانوم 3200 برای مراقبت از نسترن، چون شما نامحرمید، وَ خانوم افشار برای اقدامات فنی اطلاعاتی. تاکید میکنم فقط شما چهارنفر از خونه الف 1000 استفاده میکنید. هیچ کسی نباید باخبر بشه.
+چشم حاج آقا.
نکته: یک ساعت بعد از گفتگوی من و رییس، با صلاحدید خودش، مهرداد رو هم به این جمع اضافه کرد!
رئیس تشکیلات به حرفاش ادامه داد و گفت:
_ ساعت 7 صبح اقدام کنید برای دستگیری کسانی که با این پرونده مرتبط هستن و با نسترن همکاری کردن. حتما اقدام کنید و وارد فاز عملیات و دستگیری بشید.
+چشم.
_حالا بهم بگو پیشنهادت برای منتقل کردن نسترن از اداره به خونه الف 1000 چیه؟
رییس راست میگفت. باید یه کاری میکردیم که فردا پس فردا اون باگی که مطمئن بودیم اطراف خودمونه متوجه این انتقال نشه! چون میتونست از طریق دسترسی به دوربین ها خیلی چیزارو بفهمه که نسترن و به طور عادی منتقل کردیم به جایی!
برای همین تصمیم گرفتم داخل غذای نسترن چیزی بریزیم که با همون دو سه تا لقمه اول بلافاصله بالا بیاره و ببریمش بیمارستان. ما پیش بینی کردیم که وقتی خبر منتقل شدن نسترن به بیمارستان به مرتبطین این پرونده برسه، اون نفوذی متوجه میشه. برای همین مطمئن بودیم میان نسترن و فراری میدن!
همین طرح باعث شد از مهرداد و 5 تا نیروهای عملیاتی که در مرخصی بودند استفاده کنیم چون از پروژه با خبر نبودند و کسی هم نمیتونست بفهمه اینا با ما همکاری کردند!
حالا گرفتید چی شد؟ تموم این اقدامات صحنه سازی بود! من تقریبا فهمیده بودم که از کجا داریم ضربه میخوریم اما هنوز برام قطعی نشده بود، چون اون نامرد نفوذی هیچ ردی از خودش نمیگذاشت! از طرفی من احساس میکردم خودمم در یک بازی قرار گرفتم که یک طرفش منم، یک طرفش رییس، وَ اون عامل نفوذی در وسط ! حسم بهم میگفت رییس از خیلی چیزا باخبره، اما داره با یک تیر دوتا نشونه رو میزنه! هم پروژه رو پیش میبره، هم اینکه این نفوذی انقدر گنده هست که رییس میخواد اون و اساسی ضربه فنی کنه تا در محکمه دستش باز باشه.
خلاصه این یک بازی سخت و فشرده ی کاملا اطلاعاتی بود که زوایای پنهان زیادی داشت وَ باید کشف میشد.
اما برگردیم به بیمارستان...
بعد از هماهنگی های لازم، از آقای دکتر و اون خانوم پرستار دعوت کردم تا در یک اتاق مخصوص توی بیمارستان باهم صحبت کنیم. براشون توضیح دادم که از خانوادشون بابت یک ماموریت کاری با زمانی کاملا نامعلوم خداحافظی کنند. گوشیشون و گرفتیم و تموم مواردی که ضدامنیتی محسوب میشد ازشون جدا کردیم.
با مهرداد و یک دکتر وَ یک پرستار، خانوم نسترن توسلی شاه مهره جاسوسی تا این لحظه رو با آمبولانس منتقل کردیم به خونه ی امن الف 1000 که مخصوص جلسات رییس با سران قوا و سران لشگری و سران امنیتی و اطلاعاتی بود.
اون خونه مجهز به سیستم های فوق العاده پیشرفته ی امنیتی وَ ضدجاسوسی بود که ما خیالمون جمع بود اتفاقی تهدیدمون نمیکنه.