خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_هشتاد_و_یک داخل لابی هتل نورالعباس به چهره ها نگاه
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_دو
دکمه G «همکف» رو براش زدم، قبل از اینکه درب آسانسور بسته بشه رفتم بیرون و از پله ها آروم آروم، خیلی ریلکس رفتم به سمت لابی. وقتی رسیدم دیدم دختر شهید حاج احمدالعبیدی رفته پشت میزش نشسته.
حدود 20 دقیقه بعد اتاقی که برام در نظر گرفته شده بود قرار شد تحویلم بدن که قبول نکردم. یه پول اضافی دادم تا من و ببرن به اتاقی که مشرف به اتاق دکتر افشین عزتی و نسترن توسلی باشه.
خلاصه ردیف شد و من رفتم بالا.. بعد از اینکه مستقر شدم، یادمه چیزی حدود یک ربع بعدش بود که درب اتاقم به صدا در اومد. اسلحه رو مسلح کردم و رفتم پشت در ایستادم... از چشمیِ در به بیرون نگاه کردم دیدم همون دختر حاج احمدالعبیدی جانشین فرمانده اطلاعات حشدالشعبی هست. یه دستکش کردم توی دستم درو باز کردم. بزارید تا قبل از اینکه ادامش و تعریف کنم دلیل این کارم و بگم.
دلیل اینکه دستکش گذاشتم توی دستم این بود که نباید هیچ ردی از خودم داخل اون اتاق باقی میگذاشتم... بگذریم.
در و باز کردم، فورا اومد داخل درو پشت سرش بست. نگاهی به دستم کرد و خودش فهمید با کی طرفه!! گفت:
_ليس لدي الكثير من الفرصة. لقد قطعت الكهرباء عن إبعاد الكاميرات عن العمل حتى أتمكن من المجيء إلى غرفتك. يجب أن أذهب مباشرة إلى أسفل قبل أن أذهب إلى الكهرباء...
* من زیاد فرصت ندارم. برقارو قطع کردم تا دوربین ها از کار بیفته و بتونم بیام اتاق تو. قبل از اینکه برق وصل بشه باید فوری برم پایین...
سرم و به نشانهٔ تایید چندبار تکون دادم و بهش فهموندم به حرفاش ادامه بده.. گفت:
_ هذا رقم هاتفي الخط آمن. أي شيء يمكنك رمز بالنسبة لي.
*این شماره من هست. خط امن هست. هرکاری داشتی میتونی بهم زنگ بزنی و کد کنی.
بعد یه کاغذ بهم داد، با یه نایلکس که داخلش انگار یه چیزی بود...گفت:
« من الایران.. این و از ایران دادند..»
فورا نگاه کردم به کاغذ دیدم دست خط حاج کاظم هست!!هنگ کردم!! مگه میشد حاجی دست خط برام بفرسته؟ اونم در این وضعیت؟ این حرکت چه معنایی میداد؟ داشتم گیج میشدم یه لحظه!! دیدم روی کاغذ نوشته « چهرت و عوض کن. سیبیلت و بزن. مو و ریش بلند مصنوعی بزار.. تیپت و عوض کن.. وگرنه سوخت میری. امضا. ک/59832/ب/ا/پ/*/».
این کدی بود کاملا سری که بین من و حاج کاظم بود. دیگه واقعا به همه چیز شک کرده بودم. نمیدونستم داره چه اتفاقی می افته. اصلا حس خوبی نداشتم.. به دختره نگاه کردم ببینم حالت صورتش چی و به من نشون میده.. منتظر هر اتفاقی بودم! سعی کردم تمرکز کنم!! حالا شما بعدا دلیل عوض شدن ناگهانی وَ چندباره ی این پروژه رو میفهمید.
به دختر حاج احمدالعبیدی که خواهر یاسر هم میشد گفتم:
+هل رأيت هذين الشخصين جيدًا ؟ اون دونفرو خوب دیدی؟
_نعم... بله
+ كلما كنت تريد أن تتركني... هروقت دارند از هتل خارج میشن به من خبر بده.
_ان شاءالله تعالی.
بعد آدرس یکی از ایمیل های امن مربوط به خودم و بهش دادم گفتم:
+ أرسل أي فيديو وصورة قمت بتسجيلها والتقاطها من خلال الكاميرا هنا...
* هرچی فیلم و عکس، که از طریق دوربین اینجا از این افراد ثبت و ضبط شده برای من گیر بیار بفرست.
_ان شاءالله سبحان.
گفتم:
+ احذف كل الصور ومقاطع الفيديو لحظاتي في بهو الفندق.. حتى لحظات التحدث مع نفسك بجانب المصعد. أنه لا يوجد صورة لك.
*تموم تصاویر و فیلم های لحظات حضور من در لابی هتل رو حذف کن.حتی لحظات صحبت کردن من و تو در کنار آسانسور که از تو هم تصویری ثبت نشه.
گفت:
_بالتأكيد سوف أوصيك يا أخي عاكف...*حتما توصیه شمارو انجام میدم برادر عاکف.
+شکرا جزیلا.
در و باز کردم و داخل راهروی اون طبقه رو چک کردم. وقتی مطمئن شدم کسی رفت و آمد نمیکنه بهش اشاره زدم بیاد بره.
دختر حاج احمد رفت.. حالا من موندم و هزاران فکر و فرضیه ای که عین مور و ملخ داشت داخل مغزم میچرخید.
سه روز بعد/ ساعت 10 صبح.
خیلی کلافه بودم که چرا این دوتا لامصب هیچ حرکتی نمیکنن. از وقتی هم که اومده بودن هیچ کجا نرفتن.. نه زیارت، نه بازار، نه لابی هتل. نه کسی اومد و نه کسی رفت.
توی حال خودم بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره!! نگاه به شماره کردم دیدم دختر حاج احمدالعبیدی هست... جواب دادم گفت:
_سلام علیکم.
+وعلیکم السلام حبیبتی.
_مرحبا. لهؤلاء الضيوف تأتي... درود! برای اون دونفر مهمون اومده.
روی تخت دراز کشیده بودم. وقتی این و شنیدم عین برق گرفته ها فورا بلند شدم. از تخت اومدم پایین، کتونیم و پوشیدم و راه میرفتم باهاش حرف میزدم.. گفتم:
+کم مِنهُم؟... چندنفر هستند؟
_هناك ثلاثة اشخاص. امرأة و رجلين... 3نفر هستند. یکیشون خانوم هست و 2 نفر دیگه آقا.
+هل تستطيع ان ترسل لي فیدئو...*میتونی فیلمشون و برام بفرستی؟
_لاااا ... لااااا على الإطلاق... لكن يمكنني إرسال الصور لك... *نهههه. نهههه نمیشه. اما میتونم عکس هایی رو که گرفتم برات بفرستم.