خیمهگاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هشتاد_و_هشتم من دیگه رفتم توی حال خودم. فاطمه هم مشغول مو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
#قسمت_هشتاد_و_نهم
وقتی به حاج کاظم گفتم ضربه ای که به اویس «عقیق» زده شد به گلوش خورده، یعنی دقیقا بالای لوله ی تنفسش و... گفت:
_الآن که گفتی متوجه شدم منظورت و !! درسته.. این شکل ضربه ها کار افسران اطلاعاتی موساد هست. البته یکی مشابه این داشتیم که از سرویس آمریکا بود.
+دکتر میگفته موقع کالبد شکافی لوله ی تنفسی اویس رو بررسی کرده کمی حالت داخل رفتگی داشته ، در صورتی که تا قبل این ، در پرونده و تست پزشکی شش ماه و سه ماه اخیر عقیق هیچ مشکلی وجود نداشته و در تمام آزمایشات کلی که داده بوده سالم بود.
_تعجبم از اینه چجوری عقیق و زدن که انقدر محکم و دقیق و فنی بوده، وَ لوله تنفسش حالت فرو رفتگی پیدا کرده... بگذریم.
+حاجی یه سوال دارم... به نظر من، ما در این پرونده نشت اطلاعات داریم.. زدن عقیق کاملا واضح بوده. چنددقیقه قبل هم گفتم ما باگ داریم در این پرونده اما جوابی ندادی.
حاجی گفت:
_پاسخی ندارم.. سرت به پروندت باشه.. اینارو خودمون داریم بررسی میکنیم.
+خب کارشناس این پرونده منم...
حرفم و قطع کرد، اخم کرد، با تندی گفت:
_تو هستی باش، اما حق نداری فعلا به این موارد دقت کنی. همه ی وقتت و تلاشت و ذهنت رو بزار روی کشف حلقه های تیم حریف وَ به نتیجه رسوندن پرونده...
+خب اینطور باید بازم مشابه عقیق و از دست بدم و تموم زحمات من و بچه هام از بین میره.
_ان شاء الله اینطور نمیشه. تو کاری که بهت گفتم و انجام بده.
نگاهی کردم بهش گفتم:
+چشم.
این رفتار حاجی برام خیلی عجیب بود.. اما همین رفتار وَ همین حرف ها، منو حساس تر میکرد. حاجی میدونست من آدم کَنِه ای هستم و با این حرف ها کوتاه نمیام. احساس کردم میخواد با این صحبت ها وَ واکنش های تند حساس ترم کنه تا حواسم بیشتر باشه و یک تجربه گران قیمتی بدست بیارم وَ خودم اون حلقه مفقوده ای که باعث نشت اطلاعات شده بوده رو کشفش کنم. خلاصه العاقل یَکفیه الاشاره.
اونشب خیلی حرف زدیم، تحلیل و بررسی کردیم، حاجی نکات ارزشمندی رو بهم یادآوری کرد. آخرای صحبتامون بود که خانومم پیام داد به گوشیم:
«عزیزم خوبه به زور آوردمت. اگر افتخار میدی تشریف بیار پایین زودتر بریم.»
کم کم صحبتامون و تمومش کردیم، با حاج کاظم رفتیم پایین. از حاجی و همسرش زینب خانوم، وَ دخترش مریم خانوم که قرار بود همسر مسئول دفترم بهزاد بشه، وَ بچه های دیگه ی حاجی وَ نوه هاش خداحافظی کردیم رفتیم...
با خانومم رفتیم خونه ی مادرم. به عاصف هم زنگ زدم بیاد خونه مادرم دنبالم تا باهم بریم به جایی که باید میرفتیم، یعنی محل استقرار تیم حریف.
یک ساعت و نیم بعد/ نزدیک خانه جاسوس ها
وقتی با عاصف رسیدیم داخل کوچه، یه گوشه ای نزدیک به خونه مورد نظر پارک کرد.. بیسیم زدم به 3200:
+خانوم 3200 صدای من و داری؟
_بله آقا عاکف!
+هوشیاری؟
_بله.
+وضعیت.
_رفت و آمد عادیه. بعد از اینکه براشون از بیرون غذا آوردن دیگه کسی درب خونه رو نزده !
+درجریان باشید ما همین دورو بریم.
_چشم.
+شما مشکلی ندارید؟
_خیر آقاعاکف.
رفتم روی خط حدید:
+حدید/عاکف
_جونم حاجی.
+اعلام وضعیت کن.
_ از آخرین گزارشی که بهتون دادم اتفاق خاصی نیفتاده. الانم همه چیز عادیه.
+باشه ممنونم.. درجریان باشید ما همین دورو بریم.
به عاصف گفتم:
«تو داخل ماشین بمون.. من میرم یه سر و گوشی آب میدم میام.. میخوام از جلوی خونه رد بشم. هوام و داشته باش.»
پیاده شدم و تقریبا 100 متر رفتم تا اینکه رسیدم نزدیک خونه. نمیتونستم زیاد به سمت خونه نگاه کنم، چون ممکن بود از دوربین من و ببینن و شک کنند. هرچیزی رو که دیدم به ذهنم سپردم. از کوچه دور شدم. رفتم داخل یه کوچه دیگه.. حدود ده دقیقه ای طول کشید تا همه چیزارو بررسی کنم.. بیسیم زدم به عاصف:
«عاصف حرکت کن.. سر کوچه بغلی زیر یه درخت کاج ایستادم.. چراغ ماشین و خاموش بیا. همزمان دوربینای خونه رو چک کن.»
عاصف و زیر نظر گرفتم.. چراغ خاموش آروم اومد، از محل مورد نظر دور شد رسید به من. سوار شدم بعدش از اونجا دور شدیم. رفتیم جلوی یه پارک توقف کردیم. داخل ماشین نشستیم و هر تصویری که درون ذهنم ثبت کردم فوری یادداشت کردم.
تموم که شد بهش گفتم:
+عاصف اینجا چندتا دوربین دیدی؟
_چهارتا دیدم.. داخل حیاط هم دوربین دارن.
+چطور این و میگی؟
_حاجی وقتی روی این خونه که دیوارش دزدگیرهای آهنی با اون عظمت خورده ولی بازم از این دوربینای قوی و گرون قیمت نصب هست، به نظر شما داخل خونه دوربین ندارن؟
+باید بگیم برق منطقه رو قطع کنن.
عاکف جان، بچه ها آمار خونه رو در آوردن. اینا چندتا سگ وحشی هم دارن. دوربینم از کار بندازیم و قفل در و بازش کنی، سگ و میخوای چیکارش کنی؟
+سگ با من.
_میخوای همون کار همیشگی رو کنی؟
+آره.
_اگر نشد چی؟ بعضی سگارو نمیشه اونطور از سر راه برداریم.
+راه دوم دارم.
_میشه بهم بگی؟