eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
38.5هزار دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
245 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_هفتاد_و_ششم ادامه دادم گفتم: +دیروز دکترعزتی یک سری اسنا
استرس داشتم که نکنه قراره اتفاقی بیفته.. وقتی به معاونت سازمان اتمی پیام دادم که فورا بیاد بیرون اما جواب نداد، دیگه چاره ای نداشتم جز اینکه زنگ بزنم بهش. شمارش و گرفتم زنگ زدم. جواب که داد فورا بهش گفتم: +فقط گوش کن، حرفی نزن و تابلو نکن.. فورا از اتاق بزن بیرون، سریع بیا پایین. محل و ترک کن فورا. _ببخشید چی شد.. صداتون نمیاد. دیدم صدا قطع و وصل میشه گوشی رو قطع کردم. نباید وقت و تلف میکردم.. فورا بیسیم زدم به مرتضی. +مرتضی/ عاکف / مرتضی مرتضی /عاکف... مرتضی جان صدای منو داری؟ دلم آشوب شده بود. دوباره بیسیم زدم. +مرتضی/عاکف. اگر صدای منو داری جواب بده مومن. _جانم حاجی؟ +دِ لامصب کجایی تو؟ چرا جواب نمیدی؟ فورا یا خودت یا یکی از تیم پرستاری که از عوامل ما هستند برید اون مهمونی که برای سوژه اومده رو بفرستیدش بیرون. دایره بیمارستان داره قرمز میشه. _دریافت شد تمام. دیدم یکی شیشه ماشین و میزنه.. نگاه کردم دیدم حدید هست.. زیر لب گفتم یا حسین.. رسیدن.. به راننده گفتم: «درو باز کن بیاد داخل.» حدید «علی» اومد داخل ماشین نشست.. بهش گفتم: +تو روحت بیاد. چرا انقدر یه هویی و بی خبر رسیدید بیمارستان.. تو گفتی سمت ملاصدرا دارن میچرخن! چرا انقدر زود؟ کجا رفتند که تو اینجایی؟ _زیر چتر عقیق هستند. دارن میرن بالا. نگاه به صفحه لب تاپم کردم دیدم معاونت سازمان اتمی هنوز از اتاق دکترعزتی بیرون نیومده. سرم تیر کشید. چون معلوم نبود چه اتفاقی قراره بیفته. اصلا به صلاح نبود که فائزه ملکی و اون مرده ناشناس! معاونت سازمان اتمی رو ببینند. رفتم روی خط عقیق: +عقیق کجایید؟ _دارم پشت سرشون میرم. +حواست باشه.. مسلح باش و آماده اقدام. ما یک مهمون داریم داخل اتاق سوژمون.. ممکنه به مهمان یا حتی به سوژه بخوان آسیب بزنن. حواست و جمع کن. _چشم. ولی هنوز مونده برسیم. نگاه به لب تاپ کردم دیدم هنوز نتونستن معاون و بیارن بیرون... فورا رفتم روی خط مرتضی: + مرتضی جان.. این لامصب و برید بیارید بیرون.. پس کجایید شما. همزمان دیدم یکی با لباس پرستاری رفته داخل. به راننده گفتم زومش کن. زوم کرد دیدم مرتضی هست.. خودش و زد جای پرستارو رفت سمت تخت، معاون و فرستاد بیرون. بچه ها به طور نامحسوس اسکورتش کردن و راهی شد بیرون ساختمون بیمارستان، اومد داخل پارکینگ. بی سیم زدم به بچه های تامین که داخل بیمارستان مستقر بودن... +از عاکف  به : سعید یک / سعید دو / سعید سه / وَ سعید چهار. کلیه ی واحدها دقت کنند. از این لحظه ممکنه هر اتفاقی پیش بیاد. سعید یک و دو برن سمت درب های ورودی خروجی مستقر بشن.. سعید سه  نزدیک عقیق باش و وفا کن بهش. سعید چهار ورودی سالن و تصرف کن. _ سعید یک هستم. دریافت شد. _حاج عاکف، سعید دو هستم دریافت شد. _سعید چهار هستم کاکو. حله حاجی. گرفتُم. +سعید سه؟ شنیدی؟ _بله. دریافت شد. دیدم معاون سازمان اتمی اومد بیرون و داره میاد سمت ماشین ما. وقتی دیدمش اعصابم ریخت به هم. اومد سمت ماشین رفت روی صندلی عقب کنار حدید نشست... بهش گفتم: +آقای معاون، مسخرمون کردی؟ _جان؟ +میگم مسخرمون کردی؟ چرا شما انقدر سهل انگاری میکنید؟ _چیزی شده؟ +نمیدونید وضعیت ما در این محل چقدر حساس هست؟ _خب به من بگید چی شده؟ +برادر من، موبایلت و چک کن. پیام میدم جواب نمیدی. زنگ میزنم آنتن نمیده. وقتی میبینی زنگ میزنم یعنی یه چیزی شده که باهات ارتباط گرفتم. صدای من نیومد، حداقل تو زنگ بزن ببین چیکارت دارم. یا اینکه دو دقیقه بکش بیرون تا بفهمی اتفاقی افتاده یا نه. _ من اصلا متوجه نشدم. +ولمون کن بابا. بیخیال. اه. مانیتور لب تاپ و ببین. نگاه کرد گفت: _عه اینجا که اتاق عزتیه.. +نه، اینجا کشور آفریقا هست که داره به صورت پخش مستقیم گرسنگان و نشون میده... اینایی که داخل اتاقش هستن و میبینی؟ _بله. چطور؟ +همونایی هستن که عرض کرده بودم. _جدی؟ +بله جدی. آقای معاون، لطفا مسائل امنیتی رو جدی بگیرید. ما اینجا نیومدیم که سهل انگاری کنیم. هر لحظه ممکن بود با حضور شما در اون اتاق اتفاقات بدی بیفته.. اونا جاسوسن. تروریستن. آموزش دیده هستند. روزی که آقای عزتی داشته اسناد و مدارک رو به بیرون از سازمان منتقل میکرده، در داخل دفتر کارش با یک عینک جاسوسی از اسناد و مدارک سری عکس گرفته. _یعنی الآن اون اسناد در دست دشمن هست؟ +هیچ چیزی غیر ممکن نیست. چون نمیدونیم تا الان چقدر از این تصاویر و اسناد و در اختیار سرویس های متخاصم قرار داده. _الآن من باید چیکار کنم؟ +شما تشریف ببرید خبرتون میکنم. فقط لطفا فوری ماشین و ترک کنید و سوار خودروی خودتون بشید از بیمارستان خروج کنید. رفت... منم مجدد به لب تاپ نگاه کردم.. انقدر حرفه ای بودن که با هم حرف نمیزدن..