eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴رهبر داعش کشته شد 🔹 خبرگزاری رویترز به نقل از سخنگوی داعش اعلام کرد که رهبر داعش، ابوالحسن الهاشمی القریش کشته شده است. 🔹«ابی عمر المهاجر» سخنگوی داعش در بیانیه‌ای صوتی «ابو الحسین الحسینی القرشی» را به عنوان سرکرده جدید این گروه معرفی کرد و خواستار بیعت با او شد. ◀️ پایگاه خبری تحلیلی ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
درمورد این شخص چه میدانید؟ تا لحظاتی دیگر در قالب یک پرونده ویژه به آن خواهیم پرداخت با ما همراه ب
🔴نفوذ جاسوس موساد تا قلب حکومت سوریه! ↩️بخش اول 🗄 1️⃣ مرور زندگی و شیوهٔ کار یکی از جاسوسان مهم در دههٔ گذشته جالب توجه است؛ جاسوسی که پس از گذشت ۵۶ سال از اعدامش، هنوز هم محل توجه مقامات صهیونیست است: «الی کوهن»! 2️⃣ از مهم‌ترین جاسوس‌‌های رژیم صهیونیستی در قرن بیستم به‌شمار می‌رفت که اطلاعات خطرناک و مهمی را طی چهار سالی که در پایتخت حضور داشت، به تل‌آویو مخابره کرده بود. 3️⃣ «الیاهو بن شائول کوهن» روز ۶ دسامبر ۱۹۲۵ در یک خانواده یهودی ارتدوکس و صهیونیست در اسکندریه به‌دنیا آمد. پدر او از حلب سوریه به مصر مهاجرت کرده بود. 4️⃣ در زمان تشکیل رژیم صهیونیستی، بیشتر خانواده‌‌های ، مصر را ترک کرده و به اراضی اشغالی رفتند. با این‌که در سال ۱۹۴۹ پدر و سه برادر او نیز مصر را ترک کردند، او در مصر ماند تا فعالیت‌های یهودی و صهیونیستی خود را مدیریت کند. 5️⃣ در سال ۱۹۵۷ کوهن به استخدام ارتش رژیم صهیونیستی درآمد. کاری که به او محوّل شده بود در نظر او خسته‌کننده بود و تصمیم گرفت به خدمت موساد در آید؛ ولی موساد او را رد کرد. 6️⃣ پس از آن‌که رئیس موساد نام او را در بین افراد رد شده دید؛ تصمیم به استخدام کوهن گرفت. مأموریت او به دولت سوریه بود. وی در دورهٔ فشردهٔ ۶ماههٔ موساد شرکت کرد و گزارش آموزشی او نشان داد که مهارت‌های لازم برای عملیات واقعی را دارد. 7️⃣ در این زمان هویتی جعلی به‌عنوان یک که از آرژانتین به کشور خود بازمی‌گردد برای او تهیه شد. برای واقعی جلوه دادن این داستان، او به آرژانتین سفر کرد. ✍ادامه دارد... ◀️ پایگاه خبری تحلیلی ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
🔴نفوذ جاسوس موساد تا قلب حکومت سوریه! ↩️بخش اول 🗄#پرونده_ویژه 1️⃣ مرور زندگی و شیوهٔ کار یکی از ج
🔴نفوذ جاسوس موساد تا قلب حکومت سوریه! ↩️بخش دوم 🗄 1️⃣ در ۱۰ ژانویه ۱۹۶۲، (نام جدید کوهن) سوار کشتی توریستی شد که از شهر جنوای ایتالیا حرکت کرد و در اسکندریه لنگر انداخت و سرانجام به بندر بیروت رسید. 2️⃣ در کِشتی، الی کوهن با دیدار کرد. شخصیتی که وی را در طول ٣سال اقامت در همراهی می‌کرد. طبق اسناد اطلاعاتی آمریکا، مجید شیخ الارض خبرچین آمریکایی‌ها بود. 3️⃣ دوستان مجید شیخ الارض کیسه‌های حاوی تجهیزات جاسوسی را که کوهن از با خود آورده بود، وارد سوریه کردند. 4️⃣ کوهن موفق شد اعتماد افراد زیادی در ارتش و دولت را به‌دست آورد. در همین زمان او را به‌وسیله رادیو، نامه و گاهی نیز به‌صورت حضوری منتقل می‌کرد. 5️⃣ مهم‌ترین اطلاعات جمع‌شده توسط او وقتی بود که از بازدید کرد و موفق شد اطلاعات نظامی سوریه در آن منطقه را به اراضی اشغالی منتقل کند. 6️⃣ کوهن وانمود کرد که برای کمک به سربازانی که زیر آفتاب کشیک می‌‌دادند قصد دارد درختانی را در بالای سر آنها بکارد. بعداً این درخت‌ها به‌عنوان برای ارتش رژیم صهیونیستی مورد استفاده قرار گرفت. 7️⃣ کوهن بازدیدهای زیادی از انجام داد و عکس‌ها و نقاشی‌های زیادی از این منطقه برای رژیم صهیونیستی تهیه کرد. ✍ادامه دارد... ◀️ پایگاه خبری تحلیلی ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴نمردیم تا چه روز هایی را به چشم ببینیم 🔶سیزده سال قبل شعله حمله به شام بالا گرفت .سرویس‌های امنیتی غرب از یکسو و استخبارات اعراب منطقه همه دست در دست هم داده بودند تا کمر ایران را بشکنند. شام حلقه واسط ایران بود و مقاومتی که بیخ گوش صهیونیست‌ها در شمال سرزمین های اشغالی طعم شکست را چشانده و او را عقب رانده بود. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حمله موشکی رژیم اسرائیل به حومه دمشق 🔹به گزارش رصدخانه برون مرزی خیمه‌گاه ولایت، ارتش سوریه از اقدام جنگنده‌های رژیم اسرائیل در شلیک موشک به برخی نقاط واقع در حومه شهر دمشق از سمت جولان اشغالی و دریاچه طبریه خبر داد. 🔹پدافند موشکی سوریه اکثر این موشکها را رهگیری و منهدم کرده است. این حمله و تجاوز نظامی تلفاتی نداشته است. ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
تشکیل حزب الله لبنان - استاد مهدی امینی.mp3
33.88M
🔊 نحوه تشکیل «نبردها و تاکتیک‌ها» 🔸حجت الاسلام سید عباس موسوی دومین دبیر کل حزب الله در مورد نقش در چه فرمودند؟ 🔹عقبه حزب الله لبنان را چه کسانی تشکیل دادند؟ 🇮🇷 تاریخی فرمانده مقتدر در در مورد رژیم صهیونیسم 🇱🇧روایتی از جنگ (۳۳روزه) که با مقاومت و پیروزی لبنان در برابر رژیم صهیونیسم به پایان رسید. 🔸استراتژی بازدارندگی 🔹️پیام حضرت به سید حسن نصرالله در مورد جنگ ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_کوتاه سال 95 وسی‌روز قبل از اربعین بود که من و حسین و رسول و چندنفر از همکارا
خاطراتی از سوریه... روستای بودیم و احتمال حمله به ما خیلی زیاد بود. خبر رسید که بچه‌های شنود گفتند احتمالا امشب هجوم کنند... بخاطر همین از سرشب آماده‌باش بودیم. شب از نیمه گذشت و همه‌جا پر از سکوت بود. یکی از فرمانده‌ها آمد و گفت برای روحیه دادن به جَیشی‌ها(ارتشی‌ها) شما برو مقر آنها و کنارشان باش(زرهی به عهده ارتش بود). از کوچه‌های روستا عبور می‌کردم، دیدم بچه‌های انبار مشغول تخلیه بار هستند، خداقوتی گفتم و مقر سوری‌ها را پرسیدم، گفتند دنبال صدای تانک برو... به خانه‌هایی رسیدم که جیش مستقر بود. سه تا داشتند که روشن بود و عده‌ای نیرو. دست‌وپا شکسته باصدای بلند عربی صحبت کردم و کنارشان نشستم. نزدیک نماز صبح شده بود، خیلی خوابم می‌آمد، سوری‌ها دور هم مَتّه(دمنوش) می‌خوردند. روی تشک چرک‌مُرده‌ی گوشه‌ی اتاق دراز کشیدم تا خستگی در کنم... چشمم گرم شد... یک‌باره از خواب پریدم، ساعت رو نگاه کردم، حدود یک‌ساعتی خوابیده بودم، از پنجره اتاق به جاده نگاه کردم، خبری نبود و فقط چندتا ماشین و عده‌ای نیرو از خط برمی‌گشتند... سوری‌ها هم رفته بودند داخل تانک‌ها، صداشان زدم ولی طبیعی بود صدایم را نشنوند. آرام آرام رفتم سمت انبار بچه‌های خودمان. درب انبار باز بود و کسی نبود... دو بسته جیره برداشتم و برگشتم طرف جیشی‌ها، رفتم روی تانک تا ببینم چه می‌کنند، ولی خالی بود! تانک دوم و سوم... از روی تانک جرأت نمی‌کردم به جاده برگردم و نگاه کنم! گردنم مثل چوب خشک شده بود و صدای مهره‌ها را می‌شنیدم... هرطور بود برگشتم و در آن هوای گرگ‌ومیش به ماشین‌هایی که هرلحظه بیشتر می‌شدند دقت کردم... ...روح از تنم جدا شد خط شکسته بود و جبهه‌النصره وحشی با نیروهایش داشت آرام آرام پاک‌سازی می‌کرد... از تانک به‌سختی پایین آمدم و روی خاک افتادم و با استرس گفتم: یا امام زمان! خودت کمکم کن. دست اینا بیفتم کارم تمومه و سرم و می‌بُرن. فورا پیراهن دیجیتالی(نظامی) را درآوردم و پَرتَله(سینه‌خشاب) را روی زیرپوش مشکی به تن کردم و به سوی عقبه راه افتادم. پشت سرم عده‌ای از نیروهای با فاصله ۲۰۰ متری پاک‌سازی می‌کردند، خدا خدا می‌کردم صدایم نکنند! هوا کامل روشن نشده بود که از آنها خیلی دور شدم... حلقم مثل کویر خشک شده بود. از هر راهی بود خودم را به بچه‌ها رساندم، هیچکس باورش نمی‌شد زنده برگشتم. ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_امنیتی خاطراتی از سوریه... روستای #خناصر بودیم و احتمال حمله #جبهه_النصره به ما خیلی زیاد
🔴 سال 1394 بود که با تیمی از بچه‌های ضدجاسوسی در سوریه مستقر شدیم و بعد از ماموریتی کوتاه ولی به شدت مهم، با رایزنی و موافقت تشکیلات قرار شد در سوریه بمانم و به آموزش بپردازم. صبح یک روز جمعه از خردادماه سال 1394 بود که سیدعباس از نیروهای دستور می‌گیرد تا که مریض است را به بیمارستانی در دمشق برساند. سیدعباس دوست‌ش ایمان را صدا می‌زند: +ایمان، کلاشتو بردار. حسابی مسلح شو که باید تا بیمارستان بریم. _باشه سید. سفارش دیگه‌ای نداری؟ +نه. فقط زودتر. سرباز سوری روی صندلی عقب دراز می‌کشد و سیدعباس با خودوری لندکروز خیابان‌های پر از غربت و وحشت را لگد می‌کند و با سرعت پیش می‌رود. قبل از سه‌راهی «که از محله‌های است» به حاجز «ایست‌و بازرسی» می‌رسند. سیدعباس با اشاره مأمور شیشه را پایین می‌دهد. مامور دل‌دل می‌کند و با مکث دستور حرکت می‌دهد... سیدعباس به ایمان می‌گوید: +می‌خواست یه‌چیزی بگه‌ها! به سه‌راهی می‌رسند و سید توقف می‌کند تا خودروها عبور کنند، خودرویی با اشاره‌ی دست می‌فهماند که اول شما... سیدعباس تشکر می‌کند و حرکت می‌کند. ایمان اسلحه‌اش را در بغل گرفته و حواسش به خیابان‌های خلوت و پر از غربت دمشق است. سیدعباس از آینه به همان خودرو نگاه می‌کند و بی‌تاب شده. استرسی روی دلش می‌نشیند و با خودش می‌گوید: +چرا سبقت نمی‌گیره! مشکوکه!! ایمان هم سرش را برگردانده تا دقیق‌تر خودرو را ببیند. سیدعباس فورا بهش گفت: +تابلو نکن. عه. برگردون سرت و! حواس هر دو به پشت‌سر است که یکباره دو بزرگ از کوچه وارد می‌شود! سیدعباس روی ترمز می‌زند... از آنچه می‌ترسیدند به سرشان آمده بود، افراد سیاه‌پوش وحشتناک مسلح خودرو را هدف گرفته و با قدم‌های شمرده به ماشین نزدیک می‌شدند. ایمان اسلحه را بین دوپا برده و مسلح می‌کند... سیدعباس چشم از مردان سیاه‌پوش برنمی‌دارد و در حالی که سعی می‌کند لبانش زیاد تکان نخورد می‌گوید: +ایمان، دست به اسلحه ببری کارمون تمومه‌ها. هیچ راهی نداریم. اشهدمون و باید بخونیم. _باید بزنیم‌شون. حتی شده شهید بشیم. +کاریش نمیشه کرد. بهتره دست از پا خطا نکنی. خودرو با حدود ۲۰ مرد مسلح محاصره شده... درب سمت ایمان باز می‌شود، دستی موهای بلند ایمان را می‌گیرد و می‌کشد به بیرون و با یک لگد پرتش می‌کند روی آسفالت. استرس تمام وجود سیدعباس را گرفته... مردم آن منطقه خیلی زود از منازل خارج می‌شوند و با هرچه داشتند به‌سمت ایمان حمله‌ور شدند. الله اکبر از آن صحنه‌ی دلخراش! سیدعباس با گوشه‌ی چشم ایمان را زیر دست‌وپای مردم نگاه می‌کند و با دستش به آرامی دنده را برای مرگی باعزت جا می‌زند. نگاهش به جاده است... و خشمگین جاده را گرفته‌اند... تصمیم سختی است...یا باید بزند و از روی همه رد شود، یا...! اما دلش نمی‌گذارد و نمی‌تواند با خودرو از آنان بگذرد... دنده را خالی می‌کند و با تهدید پیاده می‌شود. لوله‌های اسلحه از او می‌خواهد که روی زمین دراز بکشد ولی حاضر نمی‌شود. گلوله‌ای شلیک می‌کنند و سوزشی در پای چپ‌ش احساس می‌کند... ضربه‌ای به پشت‌سرش می‌خورد و نقش بر زمین می‌شود... چشمان سیدعباس، ایمان و سرباز سوری را بستند و در خودرویی که تعقیب‌شان می‌کرد سوار کردند. برایشان تمام شد و به‌سوی مقصدی نامعلوم حرکت کردند... ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
🔴#مستند_امنیتی سال 1394 بود که با تیمی از بچه‌های ضدجاسوسی در سوریه مستقر شدیم و بعد از ماموریتی کو
🔴 ساعت 9 صبح است که مسلحین با شلیک‌های هوایی، خودروی حامل اُسرا را از میان جمعیت خارج می‌کنند. چشم‌ها بسته و با ضرب قنداق سرها را روی زانو می‌گذارند. سیدعباس با کشیدن سر به صندلی کمی چشم‌بند را پایین داده و زیرچشمی نگاه می‌کند، غیر از ایمان و سرباز سوری یک نفر دیگر هم با چشمان بسته کنارشان نشسته! ...خودرو وارد حیاط بزرگی می‌شود. چهار اسیر را با و لگد به اتاقی می‌اندازند. خیلی زود فهمیدند اسیر جدید سوری و راننده‌ی یک درجه‌دار ارتشی است که در لحظه‌ی درگیری آنجا رسیده و او راهم دستگیر کردند. سیدعباس زیرلب آیه‌الکرسی می‌خواند، ایمان با اضطراب می‌پرسد؛ _شهادتین بخوانیم؟ +برای هرچیزی آماده باش. هر اتفاقی ممکنه بیفته. هر شخصی برای دیدن اسرا وارد می‌شد آنها را به باد کتک می‌گیرد... عصر اتاق پر می‌شود... راننده ارتشی را جدا می‌کنند و سه اسیر را گوشه اتاق می‌برند، آماده است... یک‌بار ضبط می‌کنند ولی با چهره‌ جدی جواب می‌دهد. یکی با لگد چند ضربه به پهلوی سید می‌زند، چانه سید را نگه می‌دارد و چند کشیده محکم... فیلم ضبط می‌شود. هنوز آفتاب غروب نکرده، سروصدای بیرون بیشتر می‌شود... جروبحث به پشت درب اتاق رسیده، سیدعباس و ایمان خودشان را برای یک کتک دیگر آماده می‌کنند، درب باز می‌شود و دو جوان خوش‌پوش در حال گفتگوی تند با مسلحین وارد می‌شوند. مستقیم به سراغ راننده ارتشی می‌روند، از صحبت‌هایشان معلوم می‌شود که رابط با مسلحین هستند. بحث و جدل بالا می‌گیرد و دست آخر دو جوان متقاعد می‌کنند که همه اسرا باید شوند... آفتاب روز جمعه غروب کرد و عمر سیدعباس و ایمان به دنیا بود... مسلحین ماشین و اسلحه آنها را تحویل می‌دهند و سید با و پای مجروح ماشین را به مقر می‌رساند. حاجی...... مسئول حفا منتظرشان است. _ کجایی سیدعباس؟ از صبح همه رو علاف خودتون کردین! سید داستان و را تعریف می‌کند و حاجی با پوزخند می‌گوید: _ رفتین عشق‌وحال، آخرشم کردین و برگشتین!!! فردا بیاین برای توضیحات! این ما بین من از حاجی دلخور میشوم و میروم به گوشه‌ای هدایتش میکنم و میگویم: +حاجی، متوجه‌ای چی میگی؟ _دخالت نکن. +یعنی چی دخالت نکن؟ این بچه‌هارو اسیر کردن. این رفتارتون اشتباهه. راهش این نیست. جاسوسی نکردن. اسیر شدن. _کوتاه نمیام... نگاهی پر از غضب به حاجی میکنم و درب اتاقش را محکم می‌بندم و میروم دنبال کارم... بعد از دو روز، سیدعباس و ایمان مجبور می‌شوند یک بازجویی اساسی به حفاظت پس بدهند. اما ارائه توضیحات سید را شکسته‌تر از روز اسارت کرد. چون هیچ شاهد و مدرکی نداشتند و متهم به سناریوچینی شدند. صبح روز سوم حاجی با لبخند یخ‌زده آمد و سید را بغل کرد و گفت: _باورکن از اولش می‌دونستم راست میگی! از ما به دل نگیری... کار ما توی حفاظت اینه... حاجی که رفت بچه‌ها به سیدعباس و ایمان گفتند، دیشب فیلم اسارت تان را پخش کرده... سیدعباس لبخند تلخی میزند و می‌گوید خدارو شکر دشمن به داد مان رسید... وگرنه الان به جرم هزاران چیز دیگر متهم می‌شدیم... ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
🔴عیادت «نتانیاهو» از داعشی‌ها رو فراموش نکردیم اسرائیل جوری میگه حماس همون داعشه که انگار یادمون رفته این رژیم در بلندی‌های جولان اِشغالی برای درمان تروریست‌های مجروح القاعده، جبهةالنصره، ارتش آزاد و داعش، بیمارستان صحرایی احداث می‌کرد و نتانیاهو برای عیادت این تروریست‌ها به این منطقه سفر می‌کرد. بله ما خودمونم میدونیم که برخی از مردم در فلسطین طرفدار داعش بودند و یه مدت حماس هم اشتباهاتی در قبال بشار اسد داشت و ایران گوشش و پیچوند. ولی کسانی که مطلع هستند از سیاست و سری در عالم پژوهش دارند و... میدانند که داعش را کلینتون و اوباما بوجود آوردند برای زدن جمهوری اسلامی. اما اول سراغ بازوهای جمهوری اسلامی مظلوم رفتند. یعنی عراق و سوریه. تا با زدن آنها علی‌الخصوص سوریه، راه ارتباط ایران و حزب‌الله لبنان قطع شود و امنیت اسراییل فاسد را آمریکا تامین کند. اما نمیدانستند جمهوری اسلامی در سوریه و عراق مقابل دنیا خواهد ایستاد و کاری خواهد کرد که وعده امامش خامنه‌ای کبیر مبنی بر سیأتی ایام الفرح، عملی و محقق شود. داعش یعنی همان اسرائیل. ✍سید12000 ◀️ به پایگاه خبری تحلیلی بپیوندید👇👇 ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_کوتاه سال 95 وسی‌روز قبل از اربعین بود که من و حسین و رسول و چندنفر از همکارا
سال 91 و در مقطعی که درگیری‌ها در سوریه به اوج خودش رسیده بود، بنا به دستور معاونت ضد جاسوسی بعنوان سرتیم یکی از گروه‌های امنیتی و مستشاری شدم و مسئولیت آموزش نیروهای سوری و حزب‌الله در امور امنیتی و اطلاعاتی به من و تیمم واگذار شد. رفت و آمد ما به لبنان شروع شد و بایستی یک سری مجوزها را شخصا از حاج قاسم می‌گرفتیم. اینجا نقطه همکاری مجدد ما بود تا اینکه در سال 91، درگیری‌های سوریه هم آغاز شد. آن زمان آقای شهید حاج حسین همدانی فرمانده سوریه بود. حاج قاسم پیغام داد که فلانی بیاید وضعیت امنیتی نیروهای سوریه را بررسی کند و یک گزارشی به من بدهد. من هم به همراه 4 نفر از بچه‌هاس معاونت‌مان به سوریه اعزام شدیم تا گزارشی که مدنظر حاج قاسم بود را تهیه کنیم. در زمان حضور ما دیگر جنگ را به خوبی میشد حس کرد و بخش‌های زیادی از دمشق در دست داعش بود و از همان ابتدا درصدد محاصره فرودگاه دمشق بودند که اگر این اتفاق می‌افتاد، مشکلات خطرناک و خیلی زیادی به وجود می‌آمد. سه روز بعد از حضور من و تیمم در دمشق، به ما گفتند حاج قاسم در شهر دمشق منتظر شماست. از فرودگاه تا خود شهر دمشق هم حدود 25 کیلومتر فاصله است. به اتفاق عاصف عبدالزهراء و حسین و عبدالله و مصطفی و مهدی سوار یک ون شدیم تا به محل ملاقات برویم. در مسیر، چندجا ماشین ما را زدند؛ یعنی به نزدیک جاده آمده بودند و ماشین‌هایی که به سمت دمشق می‌رفتند را می‌زدند. حتی چند ماشین را دیدم که راننده‌هایشان کشته شده بودند و جنازه هایشان کنار ماشین افتاده بود. راننده ون هم نمی‌دانست اوضاع اینگونه است. ما هم خبر نداشتیم که تروریست‌ها بخشی از مسیر را گرفته‌اند. وقتی تیراندازی شد، تازه فهمیدیم که در دام افتاده‌ایم. راننده یا باید ترمز می‌کرد و برمی‌گشت که امکان نداشت؛ چون اگر ترمز می‌کرد او را می‌زدند و می‌گرفتند و یا به رفتن ادامه می‌داد که در این صورت هم تیراندازی می‌کردند. فقط پایش را روی گاز گذاشته بود و با سرعت 170-80 کیلومتر می‌رفت به طوری که ماشین را به سختی می‌شد کنترل کرد. یک لحظه دیدم ماشین دارد چپ می‌کند. به راننده گفتم: +معلومه داری چیکار میکنی؟ یواش‌تر برو. _دارند می‌زنند حاجی. +متوجهم، اینها شاید ما رو بزنند، ولی حتما با این وضع رانندگی تو، ماشین چپ می‌کنه و هممون به چوخ میریم. فورا اسلحه آکا12 روسی که داشتم و گرفتم از زیر صندلی و به مهدی گفتم شیشه ماشین و باز کنه و بلافاصله جاش و با من عوض کنه. بلافاصه بعد از جابجایی شروع کردم به تیراندازی به سمت تکفیری‌های مسلح که نزدیک جاده بودند. یکی از همراهان ما در ماشین اسلحه داشت و اونم از سمت دیگه‌ای شروع به تیراندازی به بیرون کرد تا اینکه نهایتا به یاری خدا با اینکه تیرهای زیادی به ماشین خورده بود، ولی ما آسیبی ندیدیم، رد شدیم. دیگه شب شده بود. در دمشق ما را به خانه‌ای امن و حفاظت شده بردند و خوابیدیم تا نماز صبح و بعد از نماز هم قرار شد برویم پیش حاج قاسم. بهم با خط امن خبر دادند حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) است. در واقع مقر فرماندهی‌اش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی می‌کرد. آقای همدانی و آقای (...) هم آنجا حضور داشتند. دقیقا برج 9 سال 91 بود. خدمت ایشان رفتم و دستش را بوسیدم. حاج قاسم از من خواست تا بروم و از وضعیت پایگاه‌های امنیتی سوریه گزارشی تهیه کنم و به ایشان بدهم. با هواپیما به لاذقیه رفتیم. در آنجا شهید شاطری که بعدها توسط تک تیراندازهای اسرائیلی شهید شد را دیدم. یادش بخیر، چند شب باهم بودیم. چند جای دیگر هم رفتیم و وضعیت سوریه را دیدیم و متوجه شدیم تخصصشان خوب است و تجهیزات خوبی هم دارند ولی مشکل این بود که بخشی از ارتش سوریه رفته و به دشمن پیوسته بودند و ارتش آزاد (جیش الحر) را تشکیل داده بودند. توپ و مهمات و تجهیزات امنیتی و نیروهای اطلاعاتی خوبی داشتند، اما نیرو نبود که اینها را به کار بگیرد. البته در برخی موارد نیروهای اطلاعاتی‌اش ترور و برخی دم‌ودستگاه‌ها را از کار انداخته بودند. توصیه میکنم برای خواندن خیانت سران سوری، به خاطرات که قبلا در همین کانال منتشر شد مراجعه کنید. لینک خاطرات https://eitaa.com/kheymegahevelayat/22203 ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_کوتاه سال 91 و در مقطعی که درگیری‌ها در سوریه به اوج خودش رسیده بود، بنا به د
حدود 15 روز در ماموریتی که حاج قاسم به من سپرد بودم. در این 15 روز به هیچ عنوان نمی‌توانستم با خانواده‌ام ارتباط بگیرم و آن‌ها هم فکر می‌کردند در ماموریتی در داخل خاک ایران به سر می‌برم. چون در آن زمان برای من و برخی همکارانم به دلیل شرایط خانوادگی، واقعا سخت بود بخواهیم بگوییم می‌رویم سوریه. چون حجم آتش در مناطق و درگیری‌ها به شدت بالا بود و شهادت هم زیاد. بعد از 15 روز وقتی که کارم تمام شد و خواستم به ایران برگردم، در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم در کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران می‌آمدند. تعجب کردم از این، در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده «میتوانید رجوع به خاطرات شهید حاج حسین همدانی که در این کانال منتشر شده کنید» و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود، حاج قاسم دخترش را هم آورده بود. شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر می‌کنم خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر نبودند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده بود سوریه و جلسه می‌گذاشته، نیروها را هدایت می‌کند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است. خاطرم است بعدها تلاش کردم یکنفر را که به او نیاز داشتم در سوریه در کنارم باشد، 4 ماه تلاش کردم موافقت سازمان را بگیرم، موافقت نمیشد، در نهایت با زحمات فراوان تایید گرفتم. اینکه میگویم بعضی‌ها حاضر نبودند به زیارت بیایند این است که شرایط خیلی وحشتناک و خطرناک بود. وقتی بعد از چندسال که از جنگ گذشته بود و چهارماه تلاش کردم آن شخص به من ملحق شود، وَ شد، روز دوم حضورش به دلیل اصابت چند موشک و خمپاره، به من گفت صدایش را جایی در نیاور، من ترسیدم و بر میگردم. اما یکی مثل حاج قاسم...! دخترش هم آمده بود. خلاصه من به ایران آمدم و اینجا هم یک گزارشی از وضعیت سوریه دادم. ماموریت بعدی من در سوریه بررسی‌های اطلاعاتی از میدان‌های درگیری بود. ✍ادامه دارد... ❌کپی و هرگونه استفاده از این مطلب فقط با ذکر منبع و لینک کانال خیمه‌گاه ولایت مجاز است 📢 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را از به جهت آگاهی جامعه با دوستان و آشنایان و همکاران و خانواده خود به اشتراک بگذارید. ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2868117506C71fc999fff