هیچی عزیزم، مشغول دوختـنِ زخمهایِ تنم، تیکهای امید به قلبم، به همراهِ گلدوزیِ لبخند به لبـم و مراقبِ محکمکاریـم هستم که مبادا دوختههایم شکافته شود و از آنها خآطرات و دلتنگی بیرون بزند، از تو چخبر؟
خواٰست نامههایت را پاره کند امـا دلش نیامد، به قابِ
گوشیاش چسباند تا به جایِ تو، همه جـا همراهـش باشنـد..
یکی از مهمترین نیازهایِ ضروری آدمیزاد، برونریزیِ بدون احساس مزاحمتـه، اینکه اتفاقاتِ صبح که چشمات رو باز میکنی تا شب که سر روی بالشت میذاری رو تعریف کنی.
مثلاٰ امروز گریه کردم، ناخنم شکست، چای روی دامنم ریخت، ولی در عوض کیک خوشمزه پختم، هِی راستی کلی عکسهای جدید گرفتم و آهنگهای خوب پیدا کردم بیا برات بفرستم عزیزم.
آدمیزاد علاوه بر اینکه نیازمندِ وجود یکی که بشه باهاش راجب "همهچیز" حرف زد، نیازمندِ یکیـه که ذوق حرفزدن داشته باشه،مثلاٰ در جواب بگه :
واقعا گریه کردی؟ بیا چای بریز از حالِ دلت برام بگو، چقدر این لباست بهت میاد، چقدر چشمات خوشگلتر شده، این آهنگ وایب تورو میده، کتاب موردعلاقت چیه؟، با دیدن آسمون یادت افتادم، بیا منم برات آهنگ بفرستم عزیزم.
خودکشی، فقط این نیست که با تیغ به جانِ خودت
بیوفتی یا با پریدن از ارتفاع، مرگ را در آغوش بگیری!
خودکشی، گاهی شنیدنِ یک موزیک میشود، رفتن به یک مکان،
دیدن یک تصویر، و یا دیدار با آنکه دیگر عزیزجانـش نیستیم.