eitaa logo
خیزش
111 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
746 ویدیو
222 فایل
خیزش گلچینی است از دغدغه ها، نوشته ها و اطلاع رسانی های اینجانب. از انتقادات و نظرات شما بهره برده و حتی الامکان منتشر میکنیم. ادمین: https://eitaa.com/davoody http://eitaa.com/khiizesh
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️تجربه نگاری یک قیام پریروز که باشه به عبارتی یک شنبه هفته دور دوم رای ریزی، به بانو گفتم یه ارتباط بگیر با رفقات ببین جلسه انتخاباتی نمیخوان؟! (عجب روزگاری شده که منبری خودش سفارش دعوت خودشو بده 😂) برای دیروز روضه هماهنگ شد به مناسبت عید مباهله! 😒 (یه روضه ای بهتون نشون بدممممم) ساعت چهار عصر رفتم منبر نیمی درباب مناظره و مباهله آن رسول حمید و محمود (ص) و نیمی درباب مناظره و انتخابات سعید و مسعود علیه ما علیه! 😃 ✅خلاصه (اولیش) نگفتیم از لزوم مشارکت و رای به اصلح نه ابدا بحثو سیاسیش نکردیم فقط گفتیم از لزوم و ! 😂 واسه کیا واسه هف هشتا خانم روستا آخرشم گذاشتم به پرسش و پاسخ. یکی از خانمها هی از آبدارخانه مسجد سرک میکشید و عین سخنگوی دولت که میخواست ماحصل ساعتها کار کارشناسی اتاقهای بارش فکری رو عرضه کنه، سوال سیاسی مطرح میکرد در حد لالیگا 😂 ✅خلاصه (دومیش) آخر منبر هم خاطرنشان شدم که به هر وسیله ممکن به ما بپیوندید! گفتم که بانو روی سفید برگه های استفاده شده سال تحصیلی رو با ماژیک درشت ( ) نوشته و میخوایم با اینا راه بندازیم! 🤦‍♂ گفتیم که خونه دااااار و بچه داااار هرچی برگه مستعمل یکروسفید داری وردا بیاااار که الهی روسفید شی. 😂 ✅خلاصه (سومیش) یه میز عسلی شد میز ستادمون 😃 یه آمپلی فایر کوچیک شد سیستم صوتمون 😅 اضافه شربت مجلس روضه ای که توش روضه نخوندم! شد پذیرایی ستادمون 😜 برگه های چرک نویس یکروسفید شد تبلیغاتون 🤦‍♂ چندمتر پایینتر از ما بنر بزرگی از پزشکیان روی داربست خودنمایی میکرد. بسم الله گفتن همانا به ته کشیدن شربت همانا 😂 حکایت حال و روز شما شده بود حکایت آن حکیم فرزانه که بر سر میکوفت و میفرمود: چه کنم؟ چیکار کنم؟ آهومو (شربت) پیدا کنم (جور کنم) وای چه کنم؟! (دو مرتبه) کجا اونو پیدا کنم؟! کاشکی اونو میبستم (اصلا شروع نمی کردم) (دو مرتبه) 😂 ✅خلاصه (چهارمیش) در همین حال و هوا بودم به سر زناااااان، که یکهو سه چهارتا ماشین عبوری شاستی بلند پُپپرررر از آدم تا چششون به آخرین سینی های شربت ما افتاد به سمت ما شیرجه اومدن تو خاکی کنار جاده و .... وا مصیبت وا مصیبت 😱😨😵‍💫😵 در حال زدن سکته دوم تو رگ بودیم که دیدن عکسهای جلیلی و سیستم صوت و باند بزرگ روی ماشینها انواع استفهامات رو در ذهن ما فعال کرد. 🤔 سردستشون یه چیزی گفت تو مایه های (ای اهالی کاروان، اینجا اتراقگاه خوبی است. همینجا نزول اجلال میکنیم!) آقاااااا چشتون روز بد نبینه یهو دیدم مث قووووم یأ.... نه نه نه ببخشید مثل خیل لشکریان خدا از ملائکه بر سر ما باریدن کردندی و هرکدوم یه گوشه کار به دست گرفتندی و سیستم صوت با اتصال به باطری ماشین روبه راه کردندی در حدی که آمپلی فایر بی زبون ما خودش رو در افق محو کردندی. 😅 حالا رسیده بود زمان سوء استفاده های بهینه ما از لشگر امدادگران غیبی!!! آقا ما شربتمون ته کشیده آقا مایه تیله دارین؟ 😅 آقا پوستر تبلیغاتی دارین؟ آقا بنر دارین؟! آقا شکر برامون بخرین 🤦‍♂ آقا فردا هم میاین؟ 😂 یکی از رفقا از کیسه خلیفه شون چند کیلو شکر و... گرفت و گفت برای فردا 15 کیلو لازم داریم 😂 من 😐 مث ماشین پلیسی که راننده متخلف رو به شانه خاکی جاده هدایت میکنه البته بصورت نامحسوس کشوندمش کنار و بهش گفتم: خب مرد حسابی، خدا از غیب خَیّر رسونده به این توپپپپی، تو هلک هلک پاشدی رفتی باهاش فقط چندکیلو شیکر گرفتی؟!😬 برای فردا نگرفتی؟! 😒 برای فردا 15 کیلو فقط؟! 😤 باید بارتو تا آخر هفته میبستی بنده خدا! 🤦‍♂ با خجالت گفت: شکه بودم، تو باغ نبودم، حالام دیر نشده! ایشاالله جبران میکنم. 😅 خلاصه (آخریش) تا لشکر امدادگران غیبی الهی رو از خوبی کردن پشیمون نکردیم ولشون نکردیم. 🤣 توی رودربایستی گفتن که فردام میان یا واقعنی؟! الله اعلم. دم دمای نماز که زیراندازهایی رو پهن کردیم برا نماز اونام دیگه دستوپاشونو جمع کردن و رفتن. بین دو نماز گفتم: خدا رحمتش کنه امام رو در سخنرانی های دوران شروع نهضتش، در نامه هاش، در بیانیه هاش یه آیه ای مثل ستون خیمه خیلی پر کاربرد بود و اون اینکه: قوموا لله مثنی و فرادا... خدایا بار الاها لشکر نصرت و امدادگران غیبیت را فردا و پس فردا هم بر سر ما مستدام بفرما. الهی آمیییین 😅🤲 🖋 موحد داودی، سه شنبه ایام تبلیغات دور دوم انتخابات 1403 ✒️ https://eitaa.com/rahkareentekhabat