آخرين #صلوات
آقا زاده گرامی مرحوم آيت الله شرعی رحمة الله عليه فرمودند.
پدرم اوائل طلبگی از داراب جهت کسب معارف اسلامی به لار رهسپار شدند در آن روزگار که پيمودن راهها تنها به وسيله
چهار پايان انجام می شد و طبعأ مسافرت به سختی و کُندی صورت می گرفت پدرم در لار در دلَش شوری پيدا می شود که ديگر تحمل غربت و دوری از مادر متقی و مهربان برايش مُيّسر نبود ناچار به کنار شهر به سراغ قافله هايی که عازم
داراب بودند می شتابد متوجه می شود همه چهار پاداران مالهايشان را به مسافران اجاره داده اند و دو چهار پا ديگر دارند.
ولی ايشان تنها يک نفر است و چهار پا دار هم حاضر نيست به يک مسافر قناعت کند.
مرحوم آيةالله شرعی ناچارا کرايه هر دو را می پردازد و مقداری جنس که در لار نسبت به داراب فراوانتر بوده خريداری کرده.
رویِ يکی از آن چهارپاها بار نموده و حيوان ديگر را مرکب خود قرار داده و به سمت داراب حرکت می کنند پس از رسيدن به شهر داراب و ورود به منزل مشاهده می کند که مادرشان مشغول جارو کردن است مادر چون پسر را مشاهده می کند می گويد:
غلامحسين آمدی؟
الآن آخرين #صلواتم تمام شد.
معلوم است که اين مادر پرهيزکار، بوسيله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) حاجتش را از خدا طلب کرده و آن آمدن فرزند از سفر بوده است و احتمال دارد مادر نيت کرده بود . برای هر يک از معصومين (علیهالسلام) صد #صلوات بفرستد و به لطف حق تعالی به محض پايان ختم #صلوات خدای مهربان او را به حاجتش رساند و آن شوری که در دل فرزند وارد شده او را رهسپار شهرش کند...
📚 داستانهای جالب صفحه۲۲۷