فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
فخر من نزد عرب این بود #دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره #کوثر داشتم
هر چه عالم فخر دارد نزد من یک #ارزن است
من زنی هستم که در خانه #پیمبر داشتم
روزهایم شب نمیشد #چشم او تا باز بود
سایهی #خورشید را همواره بر سر داشتم
عاشق این مرد بودن #معجزه لازم نداشت
چشمهایش را از اول نیز #باور داشتم
راههای آسمان را از زبان #همسرم
مثل آواز پر #جبریل از بر داشتم
آیهها تکرار او بودند و #عمری بر لبم
با طنین نام او قند #مکرر داشتم
چشم بر من دوخت در شعب #ابیطالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود #کبوتر داشتم
جان خود را بر سر این #عشق دادم عاقبت
هدیه میدادم اگر صد #جان دیگر داشتم
#دهم_ربیع_الاول
سالروز پیوند فرخنده
#پیامبر_گرامی_اسلام
#حضرت_محمد_مصطفی_ص
و بزرگ بانوی مکه
#ام_المومنین
#حضرت_خدیجه_کبری_س
#مبارک_باد
🌹 🥀🕊 *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
یادآوری #معجزه و عنایت #حضرت_زهرا سلام الله علیه در #جنگ_سی_و_سه روزه و برگشتن ورق به نفع #حزب_الله لبنان.
برای رفع بلایای #روزگار و دفع #فتنه های امروز دشمنان دست به دامن #حضرت_مادر هستیم.
ــــــــــــــ ـ ـ ـ
#فاطمیه
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
#معجزه🪴
🌿﷽🌿
یک مورد مهم بود برام من دررواقی دیگه شیفتم بود دیدم خلوت ونیرو خادم زیاد هستند گفتم رواقهادیگه دوری بزنم میام ما میتوانیم همه رواقها و صحنهابریم مثل انتظامات جا خاص ومکان خاص نیست خلاصه من ناخوداگاه رفتم رواقی و گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم تااخررواق وکفشداری بعد برگردم رفتم تا چشمم خورد به دختری که حجابی مناسب نداشت خلاصه رفتم جلو سلام واحوال پرسی وخوش امد گفتم ودر دستم گیره روسری به دختردادم وگفتم تبرک اقا امام رضا برا عزیزی که به این مکان مقدس اومده اینم کادو وتبرکات اقا خوش اومدید رواق اقا ودختر یهوزد زیرگریه وگفتم به مادرش ومادربزرگش که ترک زبان بودندگفتم چیزی نگفتم که تبرک وکادو اقارودادم مادرش هم گریه کرد وتعجب کردم بعد رفتم دیدم دختردنبالم دویدودستموکشید بردم پیش مادرش ومادربزرگش ومادربزرگش گفت از شهرمان که میخواستیم بیایم دخترمان نمی امد گفت نمیام چرا همش مشهد گفتیم توروخوب ازامام رضا گرفتیم گفت حالاکه منوازامام رضا گرفتیدوروز تولدم مشهد وحرم امام رضا هستیم اگرامام رضا کادو بهم بده میام دیگه همیشه حرم واگرندادکادو اصلا نمیام وگفت ازهتل تاحرم چندجا واستادیم برا تولدش کادو بخریم گفت اول کادوامام رضا کادوشما مهم نیست خلاصه وضوونمازخواندیم گفتیم تونمیخوانی گفت منتظرم امام رضا بهم ببینم واقعا کادو میده یا حرفهاتون حرفه بعد شما توصحبتهای ما اومدی وگفتی کادو امام رضا وتبرکات اقا و دختره گریه کردوگفت واقعا اولین کادو روامام رضا داد من تعجب کردم من اصلا اون محل زمان شیفتم اصلا نمیرفتم چطور شد یهو رفتم اونجا واینجور شد ودرهمان روز چندتا گیره دیگه به دخترانی وررواقها مختلف دادم که همه اتفاقات همان دختراولی بودوکادو تولدشون بودوروز تولدانان اینم امام مهربانی ما
🪴نقل از خادم حرم آقام
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
#امامرضاعلیهالسّلام🪴
#معجزه
🌿﷽🌿
نامش سید یونس و از اهالی آذرشهر آذربایجان بود. به قصد زیارت هشتمین امام نور، راه مشهدمقدس
را در پیش گرفت و بدانجا رفت، اما پس از ورود و نخستین زیارت، همه پول او مفقود شد و بدون خرجی ماند.
ناگزیر به حضرت رضا، علیه السلام، توسل جست و سه شب پیاپی در عالم خواب به او دستور داده شد
که خرج سفر خویش را از کجا و از چه کسی دریافت کند و از همین جا بود که داستان شنیدنی زندگی اش
پیش آمد که بدین صورت نقل شده است.
خود میگوید: پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم:
«مولای من! میدانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهی دارم و نه میتوانم گدایی کنم و جز به
شما به دیگری نخواهم گفت.»
به منزل آمده و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود: «سید یونس! بامداد فردا، هنگام طلوع فجر برو
دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقاره خانه، بایست، اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل
تو را حل کند.»
پیش از فجر بیدار شدم و وضو ساختم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت، قبل از دمیدن فجر به همان
نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم، آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که
به ناگاه دیدم «آقا تقی آذرشهری» که متاسفانه در شهر ما بر بدگویی برخی به او «تقی بینماز» میگفتند،
از راه رسید، اما من با خود گفتم: «آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بینمازی است،
چرا که در صف نمازگزاران نمی نشیند.» من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد.
من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضاعلیه السلام،
گفتم و آمدم. بار دیگر، شب، در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب
تکرار شد تا روز سوم گفتم بی تردید در این خوابه ای سه گانه رازی است، به همین جهت بامداد روز سوم
جلورفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن میشد و جز «آقا تقی آذرشهری» نبود، سلام کردم
و او نیزمرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید: «اینک، سه روز است که شما را در اینجا مینگرم، کاری دارید؟»
جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقف یک ماهه ام در مشهد، پول سوغات را
نیز به من داد و گفت: «پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوی در میدان
سرشوی باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم.»
از او تشکر کردم و آمدم. یک ماه گذشت، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را
برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست سر ساعت بود که دیدم آقا تقی آمد
و گفت: «آماده رفتن هستی؟»
گفتم: «آری!»
گفت: «بسیار خوب، بیا! بیا! نزدیکتر.» رفتم.
گفتم: «خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین.» تعجب کردم و پرسیدم:
«مگر ممکن است؟»
گفت: «آری!» نشستم. به ناگاه دیدم آقاتقی گویی پرواز میکند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر
و روستای میان مشهدتا آذرشهر بسرعت از زیر پای ما میگذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه
خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن.
آقاتقی خواست برگردد، دامانش را گرفتم و گفتم: «به خدای سوگند! تو را رها نمیکنم. در شهر ما به
تو اتهام بینمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که تو از دوستان خاص خدایی ،
از کجا به این مرحله دست یافتی و نمازهایت را کجا میخوانی؟
او گفت: «دوست عزیز! چرا تفتیش میکنی؟» او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که
راز او را تا زنده است برملا نکنم، گفت: سید یونس! من در پرتو ایمان، خودسازی، تقوا، عشق به اهلبیت و
خدمت به خوبان و محرومان بویژه با ارادت به امام عصر، علیه السلام، مورد عنایت قرار گرفتهام و نمازهای
خویش را هر کجا باشم با طی الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت میخوانم.»
آری!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه درعالم رندی خبری نیست که نیست
پی نوشتها:
برگرفته از: قاضی زاهدی، احمد، شیفتگان حضرت مهدی، ج2، به نقل از کتاب نوادر شریف رازی
«کرامات الکاتبین🌸🌼🌸