49.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5️⃣#قسمت_پنجم
💫🌹مستند آستین خالی، جدیدترین مستند از شهید حاج حسین خرازی رضوان الله علیه
💫🟢حاج حسین خستگی ناپذیری، حاج حسین افزایش روحیه رزمندگان بود.
💫⚪️وقتی حاج حسین حواسش به همه جا بود و هوشمندانه فضای جنگی را مدیریت میکرد
💫🔴الحمدالله و سبحان الله ذکر جاری برای رفع مشکلات بود
💫🌷 کربلای پنج صدام تمام قدرت خود را به میدان آورده بود و حاج حسین هیمنه صدام را شکست
💫🟢 آیه را در قنوت با یک دست خواند که نوح میگفت خدایا احدی از این کفار را روی زمین نگذار بماند
@qomirib Shanbeye aram 5.mp3
زمان:
حجم:
4.64M
📚#کتاب_صوتی 🎧
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗کتاب#شنبه_آرام
🕊🌹#شهید_محسن_فخریزاده
✍️ نویسنده: محمدمهدی بهداروند
🥀🤍انتشارات حماسه یاران
5️⃣#قسمت_پنجم
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🥀مهمان
🥀توکل به خدا
🥀اخلاص
🥀نجابت
🥀سادگی لباس
🥀جهادگر
🥀جواب مثبت
🥀جهیزیه
🥀زندگی مشترک
🥀قرآن
🥀محبت
🥀برکت
#شهید_نخبه_هسته_ای
قسمت ۵خار و میخك - قسمت ۵.mp3
زمان:
حجم:
5.91M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_خار_و_میخک
✍️نویسنده:#شهید_یحیی_السنوار
5️⃣#قسمت_پنجم
💫🌹 نبرد زندگی در سایۀ اشغال
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🔘خاله فتحیه و همسرش
🔘ابو ابراهیم
🔘ابو شرار
🔘جنبش فتح
🔘خواهر فاطمه
🔘سیب قرمز
🔘الخلیل
🔘گردشگری
🔘بلوط مقدس
🔘ارتش آزادیبخش
یادت باشد قسمت پنجم.m4a
حجم:
7.8M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
👂«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_یادت_باشد
🕊🌹#خاطرات_شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
✍️نویسنده: محمد رسول ملاحسنی
🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی
5️⃣#قسمت_پنجم
🕊🌹#یادت_باشد…" اثری است پیرامون زندگی "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" که "محمدرسول ملاحسنی" آن را به روایت همسر شهید به رشته ی تحریر درآورده است.
🥀🤍محمدرسول ملاحسنی با قلم جذاب خود توانسته روایت فرزانه درباره نحوه آشنایی، ازدواج، دوسال زندگی مشترک و در نهایت شهادت همسرش را به خوبی بنویسد.
🕊🌹اگر دوست دارید از زاویه دیدی جدید با زندگی یک شهید مدافع حرم و همسرش آشنا شوید و از علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی هستید، شنیدن این کتاب به شما توصیه میشود.
⬅️ در این قسمت میشنویم:
🌸آرامش زندگی
🤍حلقه ازدواج
🌸هدیه عطر
🤍دسته گل
🌸مدارک لازم عقد
🕊🌷 #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی
📚پیشانی و بوسه (جلد ۶، شمع صراط)
📘#نیمه_پنهان_ماه
✍️ به روایت همسر شهید
5️⃣ #قسمت_پنجم
🕊🌷مدتی نگذشت که همگی از رسانه ها فهمیدیم که کشور عراق به ایران حمله کرده و مقداری از خاک کشورمان را به تصرف درآورده است. با انتشار این خبر می توانم بگویم#اولین کسی که در منطقه ما, کوله بار خود را بست و راهی جبهه شد خود مرتضی بود.
🥀🤍حدودا هشت ماهی از#جنگ_تحمیلی می گذشت که اتفاقی در زندگی من رخ داد که سرنوشتم را عوض کرد و آن هم لحظه ای بود که خبر#خواستگاری در منزل ما زمزمه می شد. وقتی به صراحت این قضیه به من گفته شد که مرتضی به خواستگاری شما آمده و من خودم نمی دانستم باید چه بگویم انگار که داشتم در یک دریای پر امواج دست و پا می زدم. هر چه فکر کردم نمی دانستم که الان زمان وارد شدن به زندگی جدید است یا نه!
🍃🌸بالاخره پس از مدتی فکر کردن خودم را قانع به این عمل نمودم و از آنجا که مرتضی انسانی وارسته و متدین و با اخلاق بود قبول کردم.
🥀🤍پس از اعلام این خبر به خانواده ایشان، یک شب به اتفاق خانواده به منزل ما آمدند. بدون آنکه تشریفات آن چنانی درست شود آن شب صحبت های دو خانواده بدون حضور دائم من در آن جلسه آغاز گردید و هر کسی صحبتی می نمود.
🕊🌷البته این صحبت ها خیلی هم حول محور#ازدواج نمی چرخید.بیشتر گفتگوی خودمانی بود تا مسائل دیگر، در نهایت بحث#مهریه که پیش کشیده شد و توافق حاصل شد که یکصد و ده هزار تومان بابت مهر قرار دهند.
🔻🔻🔻
📗کتاب#حبیب_خدا
🕊🌹زندگینامه شهید#حبیب_الله_جوانمردے
5️⃣#قسمت_پنجم
👁نگاه به نامحرم
📌به همراه خانواده حبیب الله رفته بودیم روستا تا در امامزاده آنجا سفره نذری پهن کنیم و دعایی بخوانیم. رفته بودیم کنار رودخانه قدم می زدیم. کمی که رفتیم چشممان به صحنه ای بسیار ناهنجار افتاد.
🥀🤍دو تا خانم که انگار بی حیایی و بی عفتی را با پوست قورت داده بودند، داشتند مثل مردها شنا می کردند. صحنه اش آنقدر زننده بود که آدم شرمش می آید بگوید. حبیب الله تا چشمش افتاد به آنها ، خشکش زد. در طول یکی دو ثانیه سریع نگاهش را برگرداند.
🕊🌹از خشم می خواست منفجر شود. یکدفعه از ته دل فریاد زد: خدا... خدا... از شدت ناراحتی خودش را محکم به زمین کوبید. بعد هم از رودخانه فاصله گرفت. دیگه اصلا تو حال خودش نبود. انگار گناه کارترین آدم روی زمین است. دستانش را بلند می کرد و می زد توی صورتش و می گفت: «کور بشه این چشم ها که نامحرم ببینه»
🥀🤍مستقیم رفت توی امامزاده. همین طور دور ضریح می گردید و اشک می ریخت و توبه می کرد. اشک هایش تند تند می ریخت پایین. آنقدر منقلب شده بود که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد داغ عزیزی دیده است. اگر هم به کسی می گفتم اینها همه اش بخاطر نگاه سهوی و نگاه اول بوده، باور نمی کرد. الان هم شاید کسی باور نکند. خصوصا بعضی ها که امروز تو خیابان می چرخند و به دنبال طعمه ای برای دختران و زنان بزک کرده، برای چشم چرانی شان می گردند...
⬅️ ادامه دارد...