🥀#متن_خاطره
🌹🍃خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم،
⚪️🍃گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم.
🟢🍃 یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد.
🔺تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
🌷 شهید عبد الحسین برونسی رضوان الله علیه🌷
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
https://eitaa.com/khoban72
🥀#متن_خاطره
🌹🍃 آن روز، به مسجد نرسيده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم يواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم.
🔺حالت عجيبی داشت.
🟢🍃انگار خدا، در مقابلش ايستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل اين که خدا را میبيند؛
🔺ذکرها را دقيق و شمرده ادا میکرد.
⚪️🍃بعدها در مورد نحوه نماز خواندنش ازش پرسيدم، گفت: اشکال کار ما اينه که برای همه وقت میذاريم،
🔺جز برای خدا!
🔴🍃نمازمون رو سريع میخونيم و فکر می کنيم زرنگی کرديم؛
🔺اما يادمون ميره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.
🌷 شهيد علی رضا کريمی رضوان الله علیه🌷
📗کتاب مسافر کربلا، ص٣۲
https://eitaa.com/khoban72
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘