eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
785 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
73 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم 💚 #رمان کپی❌:) قسمت ۱۲۲_۱۲۳✨
قسمت۱۲۲ صبح فردا: کمیل: خانواده با ماشین یوسف رفتن ‌، که راضیه با من بیاد تو ماشین الیاس و هانیه با ماشین خودشون عمه من و خاله ام و خانواده راضیع چهارتا ماشین شدیم توی بنزین خانه منتظر بودیم بیان راضیه: اخ چقد خوابم می اومد مدام پیش هانیه نق می زدم اول صبحی پوستم داغون میشه هانیه: عروس میشه یکم ساکت شی بابا نق نزن اروم باش +باشه آرومم شوخی کردم سوار ماشین شدیم سجادی پیام داد که با پدرم هماهنگ کرد، سوار ماشینش شم چشمی گفتم و سکوت کردم تو طول راه قران می خوندم... کنار بنزین خانه همه پیاده شدن، ۱۵ دقیقه ایی فقط ما روبوسی و سلام می کردیم تهش سجادی اومد پشت سرم _راضیه خانوم ماشین اینطرفه بیایین +چشم از بابا اجازه گرفتم و رفتم سمت ماشین، در ماشین عقب رو باز کردم زهرا اومد پشت سرم درو بست گفت ،: راضیههههه ا وا محرمین دیگه بیا برو جلو بشین... با اصرار های زهرا جلو نشستم همش به پنجره خیره بودم و حرفی نمی زدم، _گردنتون اسیب میبینه لطفاً میشه راحت باشین ؟ لازم نیست این همه سخت بگیرین +ن من راحتم، باشه دست تو جیبش کرد یه شکلات در آورد دراز کرد سمتم گفت: زهرا گفت شکلات خیلی دوست دارین بفرمایید لبخندی زدم و گفتم: اره ممنون شکلات رو نصف کردم دادم بهش لبخندی زد و گفت: این شیرینی اول زندگی! از کاراش هنگ کرده بودم چطور میشه این سجادی مغرور اینطور باشه سکوت کردم گوشیم ام رو در آوردم ، ور رفتم باهاش _راضیه خانوم +بله _درمورد دانشگاه و استخدام اتون چی شد؟! وقتی اینو گفت خیلی اذیت شدم یاد موقعی افتادم که تو بیمارستان بودم و اون تجربه ....، خیلی اون موضوع حالم‌رو بد میکرد _چی شد خوبین؟! + اره، هیچ دیگه چون مدت طولانی بستری بودم بخاطر همین ، و خبری نداشتن کع مریض بودم کلا پرونده ام فراموش شد خود من دیگه پیگیری نکردم! _اها ان شالله، از این به بعد خودم براتون پیگیری می کنم +ممنونم، راستش دیگه دلم نمیخواد کار کنم ترجیح میدم تو جاهای دیگه قدم بر دارم بنظر خودم ماثر تره _مثلا چی؟! +مثلا جلسه های جهادی خودم می تونم تو مدارس برگزار کنم مجوزش رو اموزش پرورش داده به من حالا و دیگه... _خیلی هم عالی دیگه بعد از این حرفی زده نشد نزدیک ساعت ۱۲ رسیدیم قم همه باهم رفتیم نماز چون نوبت محضر ما ساعت ۳ بود
قسمت۱۲۳ نهار رو ی رستوران خوردیم ، بعدش رفتیم سمت حرم ی اتاقی داشت لباس هام رو عوض کردم چادر سفید سرم کردم رفتم نشستم رو صندلی کنار سجادی سفرع ساده بود ولی خیلی قشنگ حاج اقا همیشه اول عادت داشت زیارت نامه حضرت معصومه بخونه بعد خبطه عقد رو بخونه ، قران رو تصادفی باز کردم سوره الانعام اومد اروم زیر لب زمزمه می کردم سرم پایین بود و می خوندم حاج اقا خانم راضیه رادمهر... به دست های کمیل نگاه می کردم باز بود و داشت زیر لب دعا می کرد زیر لب با حضرت زهرا حرف می زدم و بعدش بله رو گفتم صدای صلوات بلند شد کمیل: زیر لب ی الحمدلله گفتم یکلحظه نگاهش کردم سرش پایین بود و مشغول خواندن قرآن ، اقای سید کمیل سجادی آیا ‌... از حضرت زهرا بخاطر مادری اش برام تشکر کردم و بله را گفتم حالا دیگه واقعا راضیه برای من شده بود خداروشکر کردم حاج اقا تبریک گفت بقیه اقایون هم پشت سرش رفتن فق خانوما موندن زهرا اومد در گوشم گفت: خان داداش حلقه کو؟؟! از جیبم جعبه رو در آوردم زهرا: بازش کن انگشتر رو بکن دستش مبارکتون باشه ایشالله خوشبخت بشید _ممنونم ابجی جعبه رو باز کردم راضیه: دست رو بردم جلو با خنده گفت: فکنم باید دست چپتون رو بیارید + اها بله از این سوتی خندم گرفته بود دستم رو آوردم جلو حلقه هارو که دست هم کردیم بلند شدیم و دست بزرگ تر هارو بوسیدیم هانیه محکم منو بغل کرد گفت: مبارک باشه عزیزم ان شالله خوشبخت بشید با بقیه رفتیم حرم زیارت دخترا چون می دیدن چادر عروس پوشیدم با ذوق می اومدن سمتون تبریک می گفتن کمیل با خنده تشکر می کرد همینطور که سرش پایین بود ی جا از حرم دو نفری نشستیم بقیه هم رفتن زیارت، چقدر برام سخت بود به اسمش صداش کنم... باید یطوری عادت می کردم از یجایی استارتش می زدم با دستم گلم ور می رفتم گفتم: اقا کمیل یطوری برگشت سمتم خودش هم شکه شده بود هردومون زدیم زیر خنده با شوخی گفت: خب شد این یخه اب شد وگرنه عذاب وجدانش با من می موند چیکار کنم این یخع آب شه.... لبخندی زدم و ساکت شدم گفت: جانم چی می خواستین بگین؟ +خودم هم نمی دونم فقط ی سکوتی حاکم شده بود _خب جک بگم؟ از کاراش خندم می گرفت، +جک؟! _اره دیگه + نه ، اون شب خواستگاری رو بگید گفتین حضرت زهرا ، _رازه مادر پسری باید بمونه ولی باشه دلم نمیاد حرف شما رو زمین بزنم +خب الان یعنی از الان از هم دیگه قایم کنیم ؟ بدون مقدمه گفت: راستش واقعادنبال یک دختر خوب بودم سردگم بودم توسل کردم به حضرت زهرا گفتم که شما می دونید من ی دختر مومن میخوام خواب دیدم به سمت ی دختر اشاره کرد گفت: دخترم! رفت نزدیک دیدم شما هستین! به مادر گفتم که به مادرتون بگه و این شد....
🪴 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » 🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🇵🇸 «@khodaaa112»
🧡 السلام عليك يا صاحب الزمان🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🇵🇸 «@khodaaa112»
دعای_عهد.mp3
21.59M
هر صبح بخوانیم دعای عهد و بخواهیم ظهور مولایمان مهدی (عج)❤️ «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
امام مهدی(عج) درباره حضرت فاطمه(س) میفرمایند: اگر من نیز بخواهم الگویی داشته باشم و کسی را الگوی خود قرار دهم دختر رسول خدا(ص) برای من الگوی خوبی است ..✨💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا تيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید جز کافران هیچکس از رحمت خدا ناامید نمیشود..💚 سوره یوسف /آیه۸۷✨
4_5962813318782517837.mp3
1.12M
-شبیه مادرانی که بچۀ عقب‌ماندۀذهنی دارند ... 🌱 مناجات با امام زمان(عج) 👈 کیفیت بهتر + متن
هر گرفتاری و ناراحتی که به سراغِ انسان می‌‌آید حتی دردِ سر یا پایِ انسان به سنگ می‌خورد، اثر گناهانش است. ✔️ میرزا جواد ملکی تبریزی
♥️ نیاز های مردم... -خٌذْنیِ مَعَكْ🪽✨ -@khodaaa112-
🪴 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » 🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🇵🇸 «@khodaaa112»
💚 ‏السّلام عَلى القائم المُنتظر الصمصام المُنتقم بقية الله🪴 «خٌذْنیِ مَعَكْ🇵🇸 «@khodaaa112»
دعای_عهد.mp3
21.59M
هر صبح بخوانیم دعای عهد و بخواهیم ظهور مولایمان مهدی (عج)❤️ «خٌذْنیِ مَعَكْ🌱 «@khodaaa112»
🍊 يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ اليُسرَ... 📚 آیه ۱۸۵‌ سوره بقره خدا برای تو همیشه آسانی خواسته تو سختش کردی! -خٌذْنیِ مَعَكْ🪽✨ -@khodaaa112-
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
أحببتُ الحسين مُنذ صُغري وأفَنيتُ في حُبه كُلَ عُمري🧡.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نشانه های تقوا 🪴 امام علی علیه السلام: چهار چیز علامت تقوا است: خوف از خدا، عمل به قرآن، قناعت به کم، آماده بودن براى مرگ و روز رحلت. 📚 فهرست غرر و درر آمدى/ص414
نوشته بود خدا با اون عظمتش میگه: أنَا جَلیٖسُ، مَنْ جٰالَسَنِیٖ من همنشین کسی هستم که با من بشینه! انگار خدا داره دنبال یه رفیقِ ناب میگرده: یارفیقَ مَن لا رفیقَ لَهُ! چقدر منِ حقیر رو تحویل میگیری آخه؟!
حضرت زهرا س:💔 مصیب هایی که بر من وارد شد که اگر بر روز ها وارد می آمد به شب تبدیل می شدند... فداک روحی:)💔
اساسِ تخریـب، تخریـبِ هوایِ نفس است! «خٌذْنیِ مَعَكْ🇵🇸 «@khodaaa112»
enc_16552485494718341913787.mp3
2.61M
دیگه داره میره یادم بوی سیبو:) شش گوشه ی اقای غریبو اصلا خبر داری که از دوری دارم دق میکنم!؟🕊