eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
846 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
80 فایل
﷽🌱 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
شفای دختر مسیحی آلمانی از بیماری بدون علاج توسط حضرت زهرا س😭💔 [ @khodaaa112]🪴
دلتون شکست اشکی ریخته شد برای فرج مظلوم عالم صاحب الزمان دعا کنید آقا عزادار مادرشون هستن ان شاءالله بی بی جان دست تک تکِ مونو بگیرن🙏🏻🖤🕯
🕊 _شب هفتم📍 _شهید محمد غازی شاهین _شهید محمد زکریا عباس [ @khodaaa112]🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱‌ بر ‌مهدی (علیه‌السلام) روزِ من... با نام تو شروع می‌شود. مولای من … السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِينَ الْمُسْتَضْعَفِينَ سلام بر توای عزّت‌بخش اهل ایمان و همه آنان‌که ناتوان شمرده شده اند. [ @khodaaa112]🪴
حضرت آیت الله بهجت به توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها تأکید میکردند و می فرمودند: «هر کسی که گرفتار است و مشکل دارد چاره اش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه.» -یا مولاتی یا فاطمه الزهرا اغيثيني-❤️‍🩹 [ @khodaaa112]🪴
https://harfeto.timefriend.net/17333877974352 سلام علیکم سالروز شهادت صدیقه کبری س تسلیت عرض میکنم حرفی سخنی هست در خدمتم🖤
❓پرسش:.آیا «حجاب» فقط « چادر »است؟ [ @khodaaa112]🌿
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
چادرش نسیمه بهاره...❤️‍🩹 [السلام علیک یا فاطمه الزهراء] 🌱 «@khodaaa112»
الهی بالزهراء... بارها وقتی که می بینم دچارم بر گناه هر دمی که بیخ پیدا کرد کارم در گناه رو به زهرا می کنم..،زهراست پشتیبانِ من جای دیگر را ندارم جز درِ این خانه من هرچه باشم..،او بخواهد..،می شوم آخر درست از منِ آلوده‌دامن می کند نوکر درست ... [ @khodaaa112]🪴
Salim Moazenzadeh - Ya Fatemeh Man Oghde Del Va Nakardam [SevilMusic].mp3
8.16M
یا فاطمه من عقده دل وا نکردم گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم🕯 _مداحی📻 _مرحوم مؤذن زاده اردبیلی [ @khodaaa112]🪴
🕊 _شب هشتم📍 _شهیده معصومه کرباسی _شهیده فائزه رحیمی [ @khodaaa112]🪴
سلام شهید گمنام... سلام شهید خوشنام.... امشب ما را پیش مادرت زهرا یاد کن.. [ @khodaaa112]🪴
قسمت۸ از در کتابخونه اومدم بیرون، تقریبا تازه اذان تمام شده بود، نگاهی به سر در دانشگاه کردم، جاموندم:) خیابون رو نگاه می کردم نفس عمیقی کشیدم برگشتم داخل کتاب خونه پیرمرد فروشنده نگاهم کرد گفت: چیزی فراموش کردین ؟! +نه، تاکسی قابل اعتماد می‌شناسین من باید برم خوابگاه و سرویس دانشگاه جاموندم متاسفانه _خودم می رسونمت دخترم ، فقط میتونی یکم صبرکنی ؟؟ +نه نه خواهش می کنم نمی‌خوام زحمتتون بدم، خودم یکاریش میکنم ممنونم اشاره کرد به اون مبل کنار قفسه ها گفت : اونجا بشین ، فقط چند دقیقه و من میرم اساسا پسرم اینجا‌هست +واقعا نیاز نیست...، ببخشید _برو بشین دخترم نگران نباش از پشت شیشه های مغازه خیابون رو نگاه میکردم صدای پسری اومد که داشت با فروشنده حرف میزد... +اقاجان, حال بابا بزرگ باز بد شده، با آمبولانس بردنش بیمارستان، نگاهش کردم این همونی بود که ‌..‌ که تازه کتاب بازگشت رو پیشنهاد داد باباش نگاهم کرد چقدر معذب بودم و خجالت کشیدم نباید می موندم بنده خدا می خواست بره ولی من شده بودم مزید بر علت.. بلند شدم رفتم سمتش : عمو جان ببخشید واقعا نمیخوام مزاحم بشم، خودم از پسش برمیام _چه حرفیه دخترم ؟! ، هوا تاریکه خودمون می رسونیمت تقریبا مغازه از مشتری خالی بود رو کرد به پسرش گفت: علی بابا شیفتت ساعت چنده؟؟ +ی دو ساعت دیگه.. _من باید برم بیمارستان ، این دخترم رو برسون خوابگاه مهمونمون بود امروز بدون اینکه نگاهم کنه به پدرش چشم گفت... _چند لحظه اینجا صبرکنید خانوم من ماشین رو بیارم... +باشه خیلی ببخشید عموجان... سوار ماشین شدم انقدر معذب بودم که گریه ام گرفت دخترای خوابگاه زنگ زدن گفتم که دارم میام ، داشت بارون نم نم می بارید از شیشه ماشین بیرون رو نگاه میکردم یلحظه زیپ کیفم رو باز کردم و کتاب قرانم رو در اوردم تصادفی بازش کردم عادتم بود ، سوره نور.... شروع کردم به خوندنش، ما بین خوندنم صدای گوشی اومد.. +سلام، شکر خوبم تو خوبی ؟! مگه فرداست ؟ صبرکن امروز چندمه؟! ۲۶؟ عه چطوری فراموش کردم ساعت چنده ؟، باشه میام... ... تمرکزم رو حفظ کردم و برگشتم قرانم رو تلاوت کردم ما بین اروم لبخند زدم امشب تولدمه فراموش کردم... ماشین ایستاد + ممنونم سلام برسونید به پدر و رفتم داخل
قسمت۹ خسته و کوفته در اتاق را باز کردم به ساعت نگاه کردم، سلامی کردم و مستقیم رفتم لباس عوض کردم، وضو گرفتم و مشغول نماز خواندن شدم ایندفعه با خودم گفتم بیا اروم تر از همیشه نماز بخونیم یکم بیشتر با خدا مناجات کنیم بزار از شهید نوید صفری یاد بگیریم به هرحال مگه نه اینکه می گن الرفیق ثم الطریق؟؟ نماز را خواندم و گوشه ایی روی تخت چند آیه قران خواندم ارام قران را بوسیدم و گذاشتم روی میز.. مهلا به من خیره شده بود لبخندی بهش گفتم: باز چیزی شده؟! _نه گل بدو بیا شام مشغول خوردن شام بودیم... سمیه نیم ساعت دیگه با دوستای دانشگاه میخوام بریم بیرون میای؟! +کجا؟ _میای حالا ؟! +نه ممنون مهلا جان، من خیلی کار دارم اینجا باید انجام بدم فردا هم بیرون دعوتم -کجا دعوتت کردن؟! یکمی مکث کردم.... +تولد دوستمه، میخوای بیای؟!، اتفاقا گفته میشه هم خوابگاهی هات هم بیان... _وای چقدر دست و دل باز راستش نه فردا صبح زود باید برم شهرستان دلم برای خانوادم تنگ شده... +بسلامتی ان شالله ظرف ها را شستم، لباس گرم پوشیدم یک لیوان چای برای خودم درست کردم و یکی از کتاب هایی که خریدم را که اسمش اکسیر محبت حسینی و رفتم توی حیاط خوابگاه هوا سرد بود ولی نشستم رو یکی از صندلی ها و شروع کردم به خواندن کتاب... با حدیث اول امام صادق که صفحه بعد مقدمه نوشته شده شروع کردم نوشته بود: از امام صادق علیه السلام روایت شده: اگر خداوند اراده کند به کسی خیر برساند، قلبش را سرشار از محبت به حضرت سیدالشهداء و زیارتش می‌فرماید. اهی کشیدم و سکوت کردم آخر کربلا هم شده برای ما حسرت ‌.. شروع کردم به خواندن کتاب ....
قسمت۱۰ دو ساعت مانده به مراسم سالگرد شهادت رسول خلیلی: لباس هایم رو اوتو کردم، با یک تاکسی هماهنگ کردم که دیر نکند جا بمانم کمی استرس داشتم حتما امشب خیلی شلوغ میشه، ای کاش بتونم از خیلی جلوتر مادرش را ببینم یا حتی همسر برادر نوید را بعد که یادم اومد برای سالگرد شهادش نبودم و جاموندم غمگین تر می شوم. نگاه ساعت کردم، پاشم بپوشم که زودتر برم بهتر نیست؟؟ نمی دانم چرا آرام و قرار ندارم ... بگذار زودتر بروم که حداقل عهه اصلا چبدونم ، خدای من چرا اینطوری شدم من؟؟ نفس عمیقی کشیدم یک لیوان آب خوردم لباس هایم‌را پوشیدم و روسری آبی کاربنی را لبنانی بستم ، عبایم را که دیشب شسته بودم سر کردم کیف کوچکم کم را در اوردم قرآن ، شارژر و کارت پول را داخلش گذاشتم گوشی را هم همینطور... یکم روی تخت نشستم یک ساعتی میشود که مهلا رفته خانه شان عملا تا فردا عصر من اینجا تنهام این دختر جدیده که نمی دونم اسمش چیست هم صبح زود ساکش را برد و رفت.... به مهلا زنگ زدم و مطمئن شدم که حالش خوب است و نزدیک خانه است! گوشی ام زنگ خورد +الو؟؟ _خانوم مَجد؟؟ +بله بفرمایید؟ _تاکسی خواسته بودین دم در منتظرن +بله الان میام بلند شدم چادرم را مرتب کردم و رفتم پایین سوار شدم به ساعت نگاه کردم... یک و نیم ساعت به مراسم مانده... نیم ساعت زودتر می رسم.، صدای اذان می پیچید از تاکسی پیاده شدم, کرایه را حساب کردم خیلی عجله هم داشتم که دیر نشود ولی ۴۰ دقیقه زودتر رسیدم ، از قبل وضو داشتم داخل یک اتاق که توی بهشت زهرا بود رفتم نماز خانه کوچک بود نمازم را خواندم و همینطور که راه می رفتم تا قطعه مزارش را پیدا کنم. نگاه به آسمان کردم چقدر هوا امشب سرد تر از همیشه است انگار قرار است باران ببارد تازه داشت شلوغ میشد یکم راستش دلم گرفت در واقع خیلی شلوغ بود هیچکس را نمی توانستم ببینم... دلم گرفت دیگر جلوتر نرفتم جمعیت زیاد بود نمی توانستم از میان این همه زن و مرد رد شوم که به مزارش چند متری من است برسم همونجا ایستادم سلامی به برادر رسول کردم و رفتم کمی ان طرف تر نزدیک مزار نوید صفری به او هم سلام کردم و چند قدم برگشتم عقب تر توی دلم می گفت چقدر حیف.. اخر من کجا توفیق پیدا کنم همسر شهید نوید صفری را ببینم یا حتی مادر رسول خلیلی را ؟ کنار سنگ مزار شهیدی نشستم کمی ان طرف تر اقایی شروع کرد به روضه خواندن از پشت خانومی زد به شانه ام گفت: سلام دخترم چرا اینجا انقدر دور تر از مزار رسولم؟؟ نگاهی به صورتش کردم مات مبهوت ماندم مادرش بود! نمی دانستم چه بگویم چشمانم پر از اشک شد گفتم: سلام آن طرف خیلی شلوغ هست اینجا بهتر می توانم با رسول خلوت کنم برایم دعاکنید خیلی لبخند گرمی زد و گفت: ان شالله خوش امدی بیا این شمع را بگیر روشن کن... اینم هم کبریت.. ان شالله خدا عاقبتت را ختم بخیر کند..
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
🍂حسرت زیارت عاشورا عالم جلیل، شیخ عبدالهادی حائری مازندرانی از پدر خود، حاجی ملا ابوالحسن نقل کرده است : که من حاج میرزا علی نقی طباطبایی را بعد از رحلتش در خواب دیدم، و به او گفتم: «آیا آرزویی داری؟»، گفت: «یک آرزو دارم و آن این است که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورا نخواندم.»🍂 [ @khodaaa112]🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یامهدی(عج) هر روز را با سلام بر شما آغاز می‌کنیم! بر شما... که صاحب‌اختیار مایید!🤍 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْآيَاتِ الْبَيِّنَاتِ وَ الدَّلَائِلِ الظَّاهِرَاتِ [ @khodaaa112]🪴
فاطمه زهرا سلام‌الله علیها یک زن معمولی نبوده‌است.یک زن روحانی، یک زن ملکوتی،تمام حقیقت زن،تمام حقیقت انسان.او زن معمولی نیست، او موجودی ملکوتی است که در عالم به صورت انسان ظاهر شده‌است..! -امام‌خمینی؛ [ @khodaaa112]🪴
ثبت شدن نام در صحیفه ی نورانی پیامبر ✨ «هرکس شب یا روز جمعه بر من صد صلوات بفرست خداوند صد حاجت او را برآورده می‌کند، هفتاد حاجت اخروی و سی حاجت دنیایی.» سپس رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «خدا به ازای هر صلوات، فرشته‌ای را مامور می‌کند که (با آن صلوات) به مزار من بیاید، همانطور که برای کسی هدیه می‌آورند. آن فرشته نام و نسب کسی را که صلوات فرستاده به من خبر می‌دهد و من نام او را در صحیفه‌‎ای نورانی نزد خودم ثبت می‌کنم.» منبع: جامع الأخبار، صفحه ۵۹ [ @khodaaa112]🪴