#ناشناسی
سلام
قبول نمیکنن چادر بپوشی!
یا خجالت میکشی موضوع رو باز کنی بگی!؟
چادر ارثیه حضرت زهرا س به خود مادر مهربان توسل کن بسپار بهش دیگه کاریت نباشه😊🌹
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#ناشناسی سلام قبول نمیکنن چادر بپوشی! یا خجالت میکشی موضوع رو باز کنی بگی!؟ چادر ارثیه حضرت زهرا س
گفتم: دارم از استرس میمیرم..
گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردی
بگو، من خیلی قبولش دارم:
گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد
(آخہ خودشم بہ سختـی اجازهی خروج گرفت) گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح داری؟
گفتم: آره، گفت: بگو
"الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ،
منتظرتم و قطع ڪردم
چشممو بستم شروع ڪردم:
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها
الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها...
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن:
این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا
توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ
یهو اسمم رو خوندن، بغضم ترڪید
با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم،
وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد..!
اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت:
"الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
#شهیـدحسینمعزغلامـی
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#ناشناسی سلام علیکم زندگی به سبک اهل بیت حدیث های زیادی درمورد خوش رویی اهل بیت گفتن حتی پاداش خوش
شرایط خوش اخلاقی از زبان استاد حسین انصاریان:
براي اين كه شخص خوش اخلاق باشيد، موارد زير را رعايت كنيد:
1- كمتر راجع به مشكلات گذشته تان فكر كنيد،
2- كم توقع باشيد،
3- در هر پيشامد بدي احتمال اين كه خير دنيا يا آخرت شما در آن باشد را فراموش نكنيد،
4- به خدا توكل داشته باشيد،
5- در كارها خيلي خود را خسته نكنيد،
-6 از خواب و خوراك به اندازه كافي استفاده كنيد
-7 ورزش كنيد، حتي اگر نيم ساعت در روز به صورت نرمش باشد
8- برنامه اي براي تفريح تنظيم كنيد (سعي كنيد تفريحتان در فضاي سبز باشد)
9- به هيچ وجه در ذهن خود مشكلات كوچك را بزرگ كنيد،
10- عطر استفاده كنيد و از غذاهاي خوش بو بيشتر استفاده نماييد.
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
شرایط خوش اخلاقی از زبان استاد حسین انصاریان: براي اين كه شخص خوش اخلاق باشيد، موارد زير را رعايت
البته الان کرونا هست 😜
بجای فضای سبز بشین کنار باغچه!🌿🌾
↻<🌴🗞>••
رفقانذرفقطپولینیست..
بیایننذرکنیمکهتویمحرمگناهنکنیم
نذرکنیمچشممونپاکباشه
نذرکنیمنمازاولوقتبخونیمیا...
خلاصهکهدرکنارعزاداری
خودسازیهمبکنیم...
اینطوریامامحسین(ع)
خیلےراضےترهستن...
# لبیک یا حسین🌿💛
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#ناشناسی #ناشناسی: سلام خانمی که میگه چطوری بابامو راضی کنم چادر بپوشم اول از یه چیزیت بزن مثلا بگو
#ناشناسی 2:
سلام به دختر خانمهباید بگین روی رفتارها بیشتر تمرین کنید وقتی پدرت تغیرات ظاهری در رفتار شما روببینن مثلا احترام بیشتر کنترل خشم غیبت نکردن
کم کم پدرت راضی میشه.
اصلا بیشتر چله ها رو به سمت کنترل نفس جلو ببر
خداوند متعال خودش به دل پدرت رضایت میاره و به زبان میاره
فرازی از وصیت نامه پاسدار شهید "#اکبر رشایی"
ولادت : بیست و پنجم دی ماه ۱۳۴۴ در سراب
شهادت : بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون
شما خواهران که با تحول بنیادی در زیر سنگرِ پرصلابتِ حجاب قرار گرفته اید، این اسلحه را که شرف و عصمت و صلاح و سلاحتان است، به هیچ قیمتی از دست ندهید که سر منشاء اصلاح جامعه، انسان است؛ پس خود را بسازید و مبارزه را از درون، با نفس خود شروع کنید که دشوارترین مبارزه است و هر کس از آن سر بلند بیرون بیاید، پیروز خواهد شد.
#محرم
سلام علیکم
مهمانان اقا صاحب الزمان روحی فداه🌷
امروز روز پنجم محرم برای مسلم ابن عقیل هست
شب ششم یعنی امشب مختص به دو فرزند مسلم ابن عقیل هست!🖤🕊
التماس دعا
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
#محرم سلام علیکم مهمانان اقا صاحب الزمان روحی فداه🌷 امروز روز پنجم محرم برای مسلم ابن عقیل هست شب
نام فرزندان مسلم بن عقیل چه بود؟ داستان شهادت طفلان مسلم را شرح دهید. آیا این سخن درست است که عبیدالله از دیدن سرهای طفلان متأثر شد و دستور داد قاتل را در همان مکانی که طفلان را کشته، بکشند؟
پاسخ اجمالی
در کتابهای تاریخی چند فرزند پسر و دختر برای جناب مسلم بن عقیل نام میبرند که چهار تن از پسران ایشان در حادثهی کربلا و پس از آن به شهادت میرسند. با این بیان که دو تا از فرزندان مسلم به نامهای عبدالله و محمد در کربلا شهید میشوند.[1] مادر عبدالله، رقیه کبری دختر حضرت على(ع) بود،[2] و مادر محمد کنیز بود.[3]
داستان اسارت و شهادت طفلان مسلم بن عقیل در تاریخ و روایات به گونههای مختلفی نقل شده است. یکی از این نقلها که از سوی شیخ صدوق(متوفای 381ق) مطرح شده است به شرح ذیل است:
هنگامى که حسین بن على(ع) کشته شد، دو نوجوان کمسن از لشکرگاه او اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند. او یکى از زندانبانهایش را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را نزد خود، نگاه دار و به آنها غذاى گوارا مخوران و آب خُنَک منوشان و زندان را بر آنها سخت بگیر.
دو نوجوان، روز را روزه میگرفتند و هنگام شب، دو قرص نان جو و کوزهاى آب خوردن برایشان میآوردند.
وقتی حبس دو نوجوان به طول انجامید و نزدیک به سال شد، یکى از آن دو به دیگرى گفت: اى برادر! حبس ما طول کشید و نزدیک است که عمر ما به سر آید و بدنهایمان، فرسوده شود. پس هر گاه پیرمرد آمد، جایگاهمان را به او بگو تا شاید به خاطر محمّد(ص) بر خوراک ما گشایش دهد و بر آب نوشیدنیمان بیفزاید.
مهمانان اقا شب میام جواب ناشناسی میدم
برای توسل به حضرت زهرا مثلا بنده برای مادر نامه مینویسم! یا
دورکعت نماز به نیتشون!😊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد پناهیان - نماز
اذان مغرب به افق اهواز
20:18
________
کانال خٌذْنیِ مَعَكْ🕊
@khodaaa112
#پیامڪۍازبهشٺ 💌🕊
مطمئن بآش هرڪسۍ با امٰام حسیْن .؏.
رفیق بشھ ، تغییر میڪنھ ...!
#شھٓیدابرٰاهیٓمهآدۍ❤
🖤⃟🥀
این شبها
یادت نباشم
که بیمعرفتیست
اصلا مگر میشود بهیادِتو نبود..؟!
🖤|↫#حاجقاسم
🥀|↫#شبهاےمحرم
『
:
.
بوسه بر روے عمو از طرفِ بابا زد..🥀
.
🏴| #عبداللهابنالحسن
🖤| #محرم
.
قسمت۱۸
_امشب اقاتون میاد برای مراسم اینجا!؟
+نه دیگه رفت ماموریت!
_کی بر میگرده!؟
+معلوم نیست دیگه!
_یعنی تنها میمونی؟
+تنها چرا خدا هست
_اها بله درسته
کم کم هوا داشت تاریک میشد و به وقت مراسم نزدیک و نزدیک تر میشد باد شدیدی می وزید حرم شلوغ شده بود! گفتن مراسم بیرون از حرم انجام میشه چیزی مثل نمایش
بود! نفیسه خانم گفت من میخوام برم برای تماشا منم گفتم نمی یام میخوام داخل حرم بمونم اونم چیزی نگفت و ازم جدا شد رفت بیرون حرم پیش مراسم! حوالی ساعت9 شب بود مراسم شروع شده بود منم دستام رو گذاشته بودم زیر چونه ام و گنبد امام حسین ع خیره شده بودم!
یکلحضه یک موجی از جمعیت وارد حرم شد
تابوت حضرت زهرا س وارد کردند نگاهم به تابوت افتاد! دهنم خشک شد! انگار سکته گرفتم سرجام نفیسه اومد ایستاد کنارم چند باز زد رو شونم
+راضیه،راضیه!؟
گریه ام گرفته بود خودم رو رها کردم تو بغلش و شروع کردم به گریه!
فقط میخواستم گریه کنم! فقط ندای یافاطمه می اومد لبیک یا زهرا
بعد از اتمام مراسم برای اخرین بار سجده کردم رو زمین حرم و بلند شدم
گفتم: به امید دیدار کربلا آقا باز ماروهم دعوت کن خدانگهدار !
از حرم اومدم بیرون و خداحافظ کربلایی که یک عمره اگر برای حسینش سینه بزنی نمیتونی درکش کنی!
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
و از حرم اومدم بیرون بعض داشتم! فردا از سرزمین که منو متحول کرد میرم از حرم اومدم بیرون ارزو کردم دوباره بیام بالاخره 18 روزه مهمانش بودم کم نیست!
نفیسه مثل همیشه ماشین گرفت و برگشتیم خونه! حدود ساعت 11 شب بود با اینکه خسته بودم ولی میخواستم یک دل سیر با نفیسه حرف بزنم!
لباسام رو جمع کردم ساکم آماده بود فردا راهی ایران میشدم!
به پیشنهاد نفیسه رفتیم بالا پشت بودم از بالا میشد گنبد های بین الحرمین رو دید هوا خنک بود !
+خب راضیه جون فردا داری برمیگردی!
_بله دیگه به امید خدا
+بگو ببینم میخوای چیکار کنی!
_اول از همه باید برم شلمچه دوم واسه کنکور میخونم همین دیگه اگر خدا خواست!
+ان شاالله به امید خدا بسلامتی
_ممنون
شما میخوای چیکار کنی!؟
+من ؟ منتظر بچه ها هستم کمیل و زهرا
_نمی خوای برگردی ایران؟
+فعلا نه
_اها
+خب دیگه اروزو میکنم بحق این شب خوشبخت بشی موفق بشی حضرت زهرا س ضامن زندگیت امید دیدار دوباره!
_خیلی ممنون ، عه اینجوری نگو گریه ام میگیره
+راستش رو بخوای دلم برات تنگ میشه! همین الان دلم گرفت!
_وای عزیزم خاله ان شاءالله میام دوباره
+ان شاالله
خب دیگه بیا بریم داخل یکم استراحت کن فردا صبح زود باید بری بغداد !
+چشم
بلند شدیم و هرکی رفت خوابید
ادامه دارد.....
قسمت۱۹
قبل اذان صبح حدود ساعت 3:30شب بیدار شدم رفتم نفیسه بیدار کن بیا بریم حرم
+راضیه جان چرا الان!؟
_خواهش میکنم می خوام اولین نمازم بین الحرمین بخونم نمیخوام این فرصت رو از دست بدم
+باشه بزار به سید زنگ بزنم داشت میرفت حرم
تا به سید زنگ زد اماده شدیم ! اقاسید اومد دنبالیم ساکم رو گذاشتم داخل ماشین و رفتیم سمت حرم که نماز صبح رو اونجا بخونیم با صدای الله اکبر وارد حرم شدیم!
جانمازی و چادری که نفیسه خرید مهر شهید
انگشتر دُر نجف رو در اوردم از کیفم بیرون پوشیدمش قرار بود با اولین نماز بپوشم !
نماز جماعت تو صف ایستادم اولین نماز اونم نماز صبح بین الحرمین دیشب حضرت زهرا
نوشت که قسمت ما بشه اولین نماز بین الحرمین! احساس معنوی عجیبی داشتم !
ایستاده بودم و به سجده میرفتم در مقابل کسی که خیلی مهربونه! منو خیلی قشنگ بخشید از بس این نماز لذت بخش بود نمی خواستم تموم بشه اونم با مهر شهید گمنام! احساس میکردم در مقابل معشوقی ایستادم که مهربونیش بی نهایته اونی که از رگ گردن به من نزدیکتر! چقد قشنگ منو بخشید ! نمازم که تموم شد اقا سید گفت: فقط نیم ساعت دیگه وقت دارین نشستم زیارت عاشورا خوندم به این قسمت که رسیدیم نگاهی به گنبد امام حسین کردم:
*- اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ
سلام بر تو ای فرزند فاطمه بانوی زنان جهانیان سلام بر تو ای کسی که از خون پاک تو و پدر بزرگوارت خدا انتقام می کشد و از ظلم و ستم وارد بر تو دادخواهی می کند.
نفسه عمیقی کشیدم و ادامه دادم
زیارت که تموم شد بلند شدم گفتم:
اقا من خداحافظی نمیکنم الان مطمئن شدم تو خیلی مهمان نوازی امید دارم دوباره منو به عنوان زائر تو لیست زائر ها مینویسی!
دستم رو گذاشتم رو سینه ام و برای عرض ارادت گفتم:اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
روم رو برگردونم به حضرت عباس س
:سلام برادر با غیرت حضرت زینب سلام سقای حسین*«اَلسّلامُ عَلیک یا أبَاالْفَضْلِ الْعَبّاسَ»
و ازحرم اومدم بیرون حال معنوی هنوز همراهم بود! دعا کردم همه بیان اینجا ببین کسی که پاش رو میذاره کربلا دیگه خودش نیست سوار ماشین شدم و تو طول راه به این فکر میکردم که راضیه چی بود
و الان دلبسته ی حضرت زهراس شد دیگه زندگی چی برام قایم کرده ! خدایا زندگیم رو از بازتاب نور اهل بیت محروم نکن!
تو طول راه به اون گروهی که برای شهادت زجه میزدن فکر میکردم عجب چیزی هست این شهادت حدود ساعت 8:15 دقیقه رسیدم فرودگاه بغداد پیاده شدم و ساکم رو هم بردم اقا سید و نفیسه هم پشت سرم اومدن برای بدرقه! هنوز از عراق حسین نیومدم بیرون دلن برا کربلا تنگ شد با خودم گفتم کاش دیروز دوباره تکرار میشد !
وارد سالن شدیم رو صندلی ها نشسته بودم
بلیط دستم بود! تو تمام اون زمان نفیسه دستم رو گرفته بود محکم هی بهم میگفت بیای ها زنگ بزنی راضیه دلم برات تنگ میشه!
هی بهش میگفتم چشم! تو هم حال و هوا بودیم با میکرون صدا زدن که وقت پرواز رسیده بلند شدم برای خداحافظی نفیسه محکم منو بغل کرد و هی سفارش میکرد اقا سیده با خنده بهش گفت:
+خانم ولکن دختره رو خفه اش کردی میاد دوباره ان شاءالله
بعد از کلی تشکر ازشون جدا شدم یکلحضه
یاد اون صنحه اقا سید افتادم نجف برای شهادت دردل میکرد برگشتم سمتش
گفتم: بابت همه ی کارایی که برام کردین خیلی ممنونم اجرتون با حضرت زهرا س اما با اینکه نمیدونم شهادت یعنی چی ولی دعا و آرزو میکنم شهید بشید .
بدون اینکه منتظر جواب باشم برای نفیسه دست تکون دادم و ازشون جدا شدم!
ادامه.......
#ناشناسی
اینا همه می ارزه به لبخند مهدی فاطمه !😊🕊به جنبه ی خوبش نگاه کن!!