✅ داستان کوتاه
♦️"ناامید نباش"
🔶️دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تکه کلامش این بود؛ «خدا رو چه دیدی شاید شد»
🔶️یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره...
دیگه مدرسه هم نیومد.
🔶️فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود.
🔶️همه گریه میکردیم و حالمون خراب بود.
🔶️گریهمون وقتی شروع شد که گفت: به درک که نمیتونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمیتونم بازیگر بشم.
آخه عشق سینما بود...
🔶️سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود.
سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همهی ما آورده بود. معلم ریاضیمون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد »
🔶️وقتی این رو گفت: همهی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره!!
🔶️امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته...
مثل همون روز تو مدرسه گریهم گرفت.
🔶️فکر میکنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد» 👌
─┅
─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
#خدا_رو_چه_دیدی_شاید_شد
#امید_به_خدا