eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
825 دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
78 فایل
«بسم رب المهدی» 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
أمّا القلوبُ المنکسرة العباسُ کفیلها .. + اما قلب‌های شکسته؛ عباس ضامن و سرپرست آن‌هاست .... پی نوشت: ما خوزستانی هاا ارادت خاصی به حضرت ابو الفضل العباس سلام الله علیه داریم اینو هرجا برید میگن بهتون!❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
قسمت۴ عراق رو کامل گشتیم ناصریه،موصل، نجف،عمادیه،فلوجه،سماوه و..........خیلی بهم خوش گذشته بود فقط یک شهر مونده بود که نرفته بودیم اونم کربلا بود نمیدونم چرا هنوز احساس چیزی اینکه گم کرده باشم رو داشتم!الان دو هفته هست که من عراق هستم! گفتن بعدش میرن سوریه!بازهم قبول کردم یک جور لجبازی بود با خانوادم اصلا کارام دسته خودم نبود! با دخترا و بقیه حرکت کردیم سمت کربلا، توراه چندبار بی اختیار اشکام می افتاد غربت خاصی داشت کربلا حتی بچه ها بهم شک کردن فکر کردن مریض شدم یا چیزی مهسو: +حالت خوبه ملیکا!؟😟 چرا گریه میکنی!!😕 _هاا نه چیزیم نیست ممنون🙂 نه بابا گریه کجا بود حساسیت دارم به هوا!.😒 +اها باش😌 الان دقیقا دوهفته ایی میشه که من از خانواده ام دورم نمیدونم حالشون خوبه بده!☹️ سه روز اومدیم کربلا نمیدونم چه حکمتی داره دقیقا پنجره اتاق تو هتل افتاده🕊♥️ کنار گنبد ابو الفضل العباس! صدای اذان می اومد امشب مهمونی دعوت بودیم! جشن بود🤑 لباس پوشیدم . اماده شدم دقیقا مصادف بود با شهادت حضرت فاطمه س😔 اما واسه اصلا مهم نبود! اصلا نمی دونستیم اهل بیت کی هستن! سوار ماشین شدیم صدای اهنگ تا اون ور خیابون میرسید وقتی به مکان جشن رسیدیم خیلی شلوغ بود دخترایی که اصلا حجاب نداشتن بین جمع فقط منو مهسو و مینو شال سر کرده بودیم همه بودن پسر دختر ، مهسو و مینو که رفتن داخل جو گیر شدن شال🤩 هاشون رو در آوردن اما من باز احساس گنگ داشتم قبول نکردم😕 خدایا این شهر چی داره حال منو دگرگون کرده!😞 برای هوا خوری از اتاق جشن اومدم بیرون! چشمم خورد از دور به گنبد ابو الفضل العباس داشتم تو خیابون قدم میزدم یک شخصی رد شد به عربی🧕🚶‍♀ گفت:عار على ام حسن😒😠 (حیا کنید از مادر حسن حضرت زهرا س) نمی دونم چی. گفت اهمیت ندادم همینجوری قدم میزدم! رسیدم به جایی که پرچم زده بودن نوشته های عربی (یا فاطمه الزهراء) (الهی بحق فاطمه الزهراء) و.......... پرچم های عزاداری پر بود تو خیابون🖤 خیلی از مکان مراسم جشن دور شدم حواسم هم نبود فقط بی اختیار راه میرفتم😞 رسیدم دم در بین الحرمین باز بود زیاد هم شلوغ نبود رفتم توش😔 اصلا هم حواسم نبود که چادر سرم نیستم فقط شالم رو آوردم جلو نخواستم برم داخل تو حیاط حرم نشستم تکیه دادم یک مردی بود چند نفر رو دورش جمع کرده بود روضه میخوند صداش ادم رو حیرنون میکرد با اینکه نمی دونستم چی میگه اما سرم رو تکیه دادم به دیوار حیاط حرم و چشام رو بستم!😞 به این جمله که رسید یجوری شدم خودم بی اختیار گریه ام گرفت! أمّا القلوبُ المنکسرة العباسُ کفیلها ..😭 + اما قلب‌های شکسته؛ عباس ضامن و سرپرست آن‌هاست .... به ساعت نگاه کردم یک شب شده کلا جشن و... رو هم فراموش کرده بودم! پیش در حیاط بین الحرمین خوابم برد! یک شخصی اومد به خوابم گویا شهید بود😊 یک تیکه پارچه سیاه بهم داد گفت:بیا بپوش☺️😇 حضرت زهرا داد گفت به شما برسونم اینجا حرمت داره چادر سرت کن آدرس خواسته ات رو شلمچه پیدا🕊 میکنی☺️ مادر چادرت رو اونجا گذاشته!! راستی من هم وادی السلام هستم دوست داشتی یک سری به ما هم بزن!😊 حالا وقت برای اشنایی با من زیاده یا زهرا🌹🕊 واز خواب پریدم! به ساعت نگاه کردم ساعت6صبح بود دنیا روشن شده بود یک خانمی ایرانی کنارم ایستاد گفت: بیا دخترم چادر سرت کن برو داخل حرم زیارت کن تموم کردی من بیرون منتظرم چادر بهم😊 برگردون چون مال من نیست آوردم اینجا تبرکی توهم سرت کن تبرکش بیشتر بشه دخترم! ادامه دارد.........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أمّا القلوبُ المنکسرة العباسُ کفیلها .. + اما قلب‌های شکسته؛ عباس ضامن و سرپرست آن‌هاست ....