قسمت۳۷
امروز چله زیارت عاشورام تمام شد،
و باز از خدا خواستم منو از شهادت دور نکنه
کتاب مفاتیحم رو بستم گذاشتم کنار بالشت رو تخت...
بلند شدم از بالکن خوابگاه به بیرون نگاهی کردم انقدر هوا گرمه که آفتاب می خورد به فرق سرم،
یکی از دخترا اومد پشت سرم گفت:
توفکری سمیه جون؟؟
خیلی جدی برگشتم سمتش
گفتم: نه اصلا!
ابروهاشو داد بالا گفت: اها باشه
پشت سرش رفتم تو...
چند ماهی میشه که نرفتم کتاب بخرم ...
نشستم رو تخت و داشتم فکر میکردم از روزی که امدم تهران تا الان چه اتفاقی افتاد ؟!
نزدیک بود بمیرم البته نه شاید شهید که نشد
یک ماه نرفتم مزار شهدا
از خوابگاه به دانشگاه و همینطور ، نفس عمیقی کشیدم،
دراز کشیدم رو تختم
خیره شده بودم به ی نقطه که گوشی ام زنگ خورد
شماره ناشناس
تعجب کردم
+الو؟!
_خانم مجد؟
+خودم هستم بفرمایید؟!
_اسم شما تو قرعه کشی دانشگاه سفر رایگان مشهد در اومده! اسمتون رو بنویسم؟؟
یک لحظه شوکه شدم مشهد من؟!
-خانم مجد؟
+بله می شنونم
_بنویسیم اسم شمارو؟؟
+میتونم چند دقیقه بعد تماس بگیرم؟!
_سرمون خیلی شلوغه، اگه که نمی خواین...
+ نه نه اسمم رو بنویسید
_خیلی خوب پس فردا بیایین پایگاه بسیج مدارکتون رو بدین ، کپی شناسنامه....
ان شالله جمعه این هفته حرکت می کنید، اردوی سه روزه است
+باشه حتما
گوشی رو قطع کردم
سرم رو اوردم بالا نگاه به دخترا گفتم:
بچه ها اسمم برای مشهد در اومده
بعد یهو بلند شدم با صدای بلند تری گفتم: وای اسمم برای مشهد در اومده دخترا
خندیدن گفتن :
طلبیده شدی ...
فردای اون روز رفتم پایگاه مدارکم رو تحویل دادم ثبت نام کردم
شرایط سفر رو گفت و ازشون جدا شدم.
....
دوتا اتوبوس بودن اسمم رو خوندن
و سوار شدم ،
رو یکی از صندلی ها نشستم بیرون رو نگاه می کردم
با دیدن قیافه آقای نبیل چشام از حدقه زد بیرون
یعنی اینم میاد ؟!
تو دلم گفتم: به من چه ..
از کیفم گوشی ام رو در اوردم، داشتم با مهلا چت می کردم.
ی خانومی اومد نشست کنارم
سرم آوردم بالا
با دیدنش لبخندی زدم گفتم: اع سلام
خوبین ؟؛
چند لحظه نگاهم کرد و خندید
+سلام دختر عزیزم الحمدلله تو خوبی؟
یک لحظه به جا نیاوردم ببخشید
عمه ی اقای نبیل بود!
ولی اینکه توی اردوی دانشجو ها بود برام سوال بود!
یلحظه نگاهم کرد
+با آقای نبیل امدم، یکی از دانشجو ها منصرف شد تا روز اخر کسی نیامد دیگه نبیل هم با هزینه خودش منواورد
لبخندی زدم گفتم: طلبیده شدین
نگاه به پشت سرش کرد...
انگار که به اقای نبیل اشاره ایی کرد
و برگشت سمتم...
این زن چقدر معنویت خاصی داشت..
_من خودمو معرفی نکردم
+اتفاقا همین الان خواستم بگم
_سمیه مجد اینجا دانشجو هستم
یکمی مکث کرد وگفت:
+من عمه ی اقای نبیلم، ایران زندگی میکنم همسرم ایرانیه ، نبیل هم بخاطر کار و درسش با من زندگی میکنه!
لبخندی زدم گفتم: خوشبختم
_منم همینطور عزیزم
دیگه نگاهم رو ازش گرفتم، کتاب قرانم رو در آوردم
شروع کردم به خوندن...
شهیدحاج قاسم سلیمانی عزیز♥️
و الله هرکس تیر
به سمـت این نظام
انداخـت آواره شد.
#آیه_گرافی
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ
مسلّماً این قرآن به استوارترین آیین هدایت میکند
Indeed this Quran guides to what is most upright
📗سوره اسراء، آیه 9
|@khodaaa112|
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«هر ڪس زیارت عاشورا بخواند
شب اول قبر در آغوش امام حسین علیه السلام
قرار خواهد گــرفت.»..
|@khodaaa112|
اعتکاف ماه رجب، یه بهانه است برای دور شدن از این دنیا.. در آرامش محض، سه روز در خانه خدا مهمان شدن.. برای پیدا کردن خود.. برای خلوت کردن با خدا..
در جمع بودن ولی در عین حال در خلوت با خدا بودن..
با مردم باش و با مردم نباش.. 🌱
_روضه فکر؛
|@khodaaa112|
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سمی که حتی پوست و استخوان و خون حضرت هادی علیه السلام را مسموم کرد...😭💔
-حجت الاسلام حاج شیخ حسین انصاریان-
خیلی آقاس
خیلی مهربونه
از طرفی نوهٔ آقا امام رضا هستن
از طرفِ دیگه جدِ بزرگوار
صاحب الزمان «عج الله»
فقط کافیه از ته دلتون صداشون بزنین🌱
|@khodaaa112|
🥀امام هادى عليه السلام :
امام پس از من، حسن است و پس از حسن فرزندش قائم؛ همو كه زمين را پر از عدل و داد مى كند، همچنان كه از بيدادگرى و ستم پر شده است.
| بحار الأنوار :۵۰ / ۲۳۹ / ۴ |
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤍
|@khodaaa112|