یهرفیقیهمباشه
پایهیهمهچیتباشه :)
هیئترفتنات…
گریهکردنات…
سینهزدنات…
نوکریکردنات..
چیمیخوامدیگهاززندگی؟🚶🏻♂
#رفیقهیئتی♥️'!
عشق یعنے:♥️
خدا با اینکه این 🗯️
همه گناه ڪردیم بازم ❌
مثلہ همیشه،🍂
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد🤍
ڪه همه بهمون میگن↓💔
التماس دعا😔🥺💔
{🖤🖇}
•
•
برگشت گفت:
زمانه دیگه عوض شده
همه دارن گناه می کنن!!!
تو به یه گناه ما گیردادی؟😒
گفتم:
همه داشتن به امام حسین علیه السلام ضربه میزدن
جزاندکی...🙂
دوست داشتی جزو کدوم دسته باشی؟!
سریع گفت:معلومه! جزو۷۰نفر🌱
کی دلش میاد
اخم به صورت امام حسین علیه السلام بیاره؟؟😔💔
گفتم:زمانه عوض نشده...
توهم باهرگناهت
به قلب حسین زمانه ات ضربه میزنی!😔
باهرگناهت
اخم که هیچی...!
باعث گریه های یوسف زهرا میشی!😔💔
#توبه_کنیم🚶♂
#امام_زمان
#امام_حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامرضا؏منۍڪربلامیخوام💔
.
.
ولۍخودمانیمآقااونقدرمهربانۍهمہروباهممیدۍ:
#استوری
#امام_حسین
#امام_رضا
√پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹🕌♥️›
گویندجوازڪربلادسٺرضاسٺ
شاهےڪہتجلّیگہِالطافخداسٺ
جایےڪهبراٺڪربلامیگیرند
آنجابہیقینپنجرهفولادرضاسٺ
#استوری
#امام_رضای_دلم
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿فصل دوم
🌿 قسمت #پنجاه_و_پنجم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
••مینو••
در خونه رو باز کردم و بدون اینکه ببندمش به سمت پله ها حرکت کردم و دویدم سمت اتاقم!
خودم رو پرت کردم روی تخت و شروع کردم به زار زدن!
از خودم متنفر بودم!
من خیلی وقت بود اون مینوی سابق نبودم ولی امروز هم این مینویی که الآن هستم نبودم!
وقتی که تو اون وضعیت با حامد رو به رو شدم هیچ جوره نمیتونستم نفسم رو کنترل کنم و نمیفهمیدم دارم چی بلغور میکنم!
فین فین کنان از روی تخت بلند شدم و به سمت آینه حرکت کردم!
مقابل آینه ایستادم ولی انگار مقابل خودم ایستاده بودم!
من واقعا تو اون لحظه مینو بودم؟!
من واقعا مینو آل احمد بودم؟!
دختر حاج حسین آل احمد؟!
دختر کوثر بانو؟!
نه...نه امکان نداره!
من اسمم رو گذاشتم مسلمون در صورتی که نمیتونم نفس هام رو کنترل کنم و هرچی از دهنم در اومد به پسر نامحرم گفتم!
من اسمم رو گذاشتم شیعه ی علی در صورتی که نفس هام آلوده به گناهه!
دستم ناخوداگاه مشت شد!
نه اون من نبودم!
اون دختر مینو نبود!
اون شیطان بود!
شیطانی بود که رفته بود تو جلد من!
رفته بود تو جلد مینو!
بی اراده مشتم رو اوردم بالا و محکم به آینه کوبیدم و فریاد زدم: لعنت به من!
آینه صد تیکه شد و دست من آغشته به خون!
روی تختم نشستم و مشت خونیم رو روی پیشونیم گذاشتم و گریم رو از سر گرفتم!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
با صدا زدنای بابا به زور چشمام رو باز کردم!
همینکه سرم رو اوردم بالا درد عجیبی توی ناحیه ی گردنم حس کردم که باعث شد آخ بلندی بگم و چشمام رو بهم فشار بدم!
توی همون حالت نشسته که دستم روی پیشونیم بود خوابم برده بود!
+ مینو خوبی؟ چرا دستت خونیه؟! چرا اینجوری خوابیدی؟!
چشمام رو باز کردم و چشم دوختم به بابا!
- چیزی نیست بابا! خوبم!
+ پس چرا دستت خونیه؟!
نگاهی به دستم کردم!
خون دستم خشک شده بود!
سرم رو انداختم پایین و گفتم: آینه رو شکوندم، شیشه هاش رفت تو دستم!
بابا لب تر کرد و گفت: داری با خودت چی کار میکنی مینو؟! چند دقیقه پیش آیناز بهم زنگ زد و گفت وقتی فهمیدی حامد میخواد بره سوریه یهو غیبت زده! تیام هم دیدتت! الآنم که این وضع خودت و اتاقته!
همونطور که سرم پایین بود گفتم: شرمنده بابا! از خود بیخود شده بودم! دست خودم نبود دارم چی کار میکنم!
+ پاشو دختر! پاشو ببینم چی کار کردی با خودت! این جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟
- تو آشپز خونه!
+ پس پاشو بریم تا دستت عفونت نکرده ببندمش!
چشمی گفتم و از جام بلند شدم!
نگاهی به شیشه هایی که کف اتاق ریخته بود کردم و آهی کشیدم و همراه بابا به راه افتادم!
••🕊••🕊••🕊••🕊••
همونطور که بابا بتادین رو روی دستم میریخت پرسیدم: شما خبر داشتین؟
نیم نگاهی بهم کرد و گفت: آره!
- حدس میزدم! حال عجیب تیام، سؤال و جواب آیناز، اینکه خیلی یهویی شما حرف حامد رو کشیدین وسط بخاطر این بود که میدونستین میخواد بره سوریه!...کاش پام میشکست و پام رو نمیذاشتم خونه ی خاله!
+ خدا نکنه! کاری که نباید میشد، شد؛ الآن این حرفا رو بزنی چیزی درست میشه؟
سر به نشانه ی نه تکون دادم!
+ پس ازش درس بگیر تا دیگه تکرارش نکنی!
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
درپناهحق🍃
https://abzarek.ir/service-p/msg/812129
بعد از یک هفته و اندی یک پارت از رمان اقدیم نگاه قشنگتون🌿
نظرات خیلی کم بود و الحق و الانصاف وقتی بعد از مدتی برگشتم ایتا و نظرات رو دیدم بد جور خورد تو ذوقم...
نمیدونم از رمان خوشتون نمیاد، نمیخونینش، یا میخواین شور و ذوق منو بر باد فنا بدین...
نظرات فراموش نشه🌱
•🖤🔦•
❌ احتیاط کن...
تو ذهنت باشد یکی دارد مرا میبیند!🚶🏾♂
یک آقایی دارد مرا میبیند '!
دست از پا خطا نکنم ،
مهدی فاطمه'س خجالت بکشد '!
وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد ، شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد ، بگوید :
مادر !
فلانی خلاف کرده ، گناه کرده است .
بد نیست؟؟
فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) چه جوابۍ می خواهیم بدهیم؟
#شهیدسیدمجتبیعلمدار🌱
#امام_زمان