eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
209 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
تـقديم به پيشگاه مجاهد شهيدی كه تا زنده بـود، بـرای آرمـان تنها دولت منتظر ظهور در جهان زحمت كشيد و دشمنان اسلام راستين را نـابود كـرد و رفتنش به دست خبیث‌ترين دشـمنان خـدا صـورت گـرفت. پـيشكش به روح بـلند سـرباز اسـلام و ولـايت حاج قاسم سليمانی يـکی از رفـقای مـدافع حـرم که راوی کتاب، در ايـمان و اخـلاص او شـک نـدارد، مطلبی بـرای ما فرستاد که جالب بود. هرچند خواب را حــجت نــمی‌دانيم امـا تـأثيرگذار اسـت: شـب چـهلم حـاج قـاسم بود. سالن بزرگ و پـر از جـمعيت بـود. سخنران می‌خواست به جـايگاه بـرود. با تعجب ديدم سخنران، خود حـاج قـاسم اسـت! يـادم افتاد حاجی شهيد شـده .جـلو رفـتم و گـفتم: شما اينجا چيکار مــي‌کنيد؟ . راسـتی، چـطور شـهيد شـديد؟ گـفت: خـيلی راحـت، يـک گـل خـوش‌بو را مـقابل مـن گـرفتند و بـلافاصله بـه خدمت امــيرالمؤمنين عــلیه‌السلام مــنتقل شـدم. گــفتم: مــا هـم مـی‌توانيم شـهيد شـويم؟ گـفت: بـله، دسـت خـودتونه. گفتم: راستی، حــساب و کــتاب اون‌طــرف چـطور بـود؟ عـجله داشـت.گفت: سـه دقيقه در قيامت را خواندی؟ همون جوريه... دوسـتان گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، سـال‌هاست که در زمینه شهدا فعالیت دارند. ده‌هـا عـنوان کـتاب کـه هـر کـدام به نوعی بـا مـوضوع شـهدا در ارتـباط اسـت، توسط ایـن مـجموعه مـنتشر شده و مورد استقبال مـردم قـرار گرفته است. سال ۱۳۹۶ سفری به اصفهان داشتیم. آنجا از یک دوست عزیز که از فـرماندهان سـپاه بـود، شنیدم که ماجرای عـجیبی برای همکارشان اتفاق افتاده. ایشان مـیگفت: همکار ما جانباز و از مدافعین حرم اسـت. او در جـریان یـک عمل جراحی، برای مـدت ۳ دقـیقه از دنـیا مـی‌رود و سـپس با شـوک ایـجاد شـده در اتـاق عمل، دوباره به زنـدگی بـرمی‌گردد. اما در همین زمان کوتاه، چـیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خـیلی سـخت است! همکار ما برای چند نفر از رفـقای صـمیمی، ماجرایش را تعریف کرد، امـا خـیلی نـمی‌خواست مـاجرایش پـخش شود. در ضمن، از زمانی که این اتفاق افتاده و از آن سـوی هـستی برگشته، اخلاق و رفتار فـــــوق‌العاده خــــوبی پــــیدا کــــرده! مـشتاق دیدار این شخص شدم. تلفن تماس او را گـرفتم و چـندین بار زنگ زدم تا بالاخره گوشی را برداشت. نتیجه چندین بار مصاحبه و چـند سـفر و دیـدار و... کـتابی شد که در پیش روی شماست. البته ساعت‌ها طول کشید تا ایشان را راضی کـنیم کـه اجـازه چـاپ مطالب را بدهند. در ضـمن، شـرط ایـشان برای چاپ کتاب، عدم ذکـر راوی مـاجرا بـود. لذا از بیان جزئیات و مـشخصات و نـام ایـشان مـعذوریم. در این کـتاب سـعی بـر اخـتصارگویی بوده و برخی مـوارد کـه ایـشان راضـی بـه بیانش نبود را حذف کردیم. ایـن کتاب در درجه اول بر روی اعضای گروه بــسیار تـأثیرگذار بـود. امـیدواریم مـاحصل پـیگیری مـا، در بـهبود معنویت همگان مؤثر باشد. ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ https://eitaa.com/doKhtranChdoori ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شـدم. در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پـایگاه بـسیج یـکی از مساجد شهر فعالیت داشـتم. در دوران مـدرسه و سـالهای پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بـود. سـال‌های آخـر دفـاع مقدس، با اصرار و الـتماس و دعـا و نـاله بـه درگـاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم. راستی، من در آن زمان در یکی از شـهرستان‌های کوچک استان اصفهان زندگی می‌کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تـمام شـد و حـسرت شهادت بر دل من ماند. امــا از آن روز، تـمام تـلاش خـودم را در راه کـسب مـعنویت انـجام می‌دادم. می‌دانستم کـه شـهدا، قـبل از جهاد اصغر، در جهاد اکبر مـوفق بـودند، لـذا در نـوجوانی تـمام همت مـن ایـن بود که گناه نکنم. وقتی به مسجد می‌رفتم، سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. یـک شـب بـا خدا خلوت کردم و خیلی گریه کـردم. در هـمان حـال و هوای هفده سالگی از خـدا خـواستم تـا من آلوده به این دنیا و زشـتی‌ها و گـناهان نشوم. بعد با التماس از خــدا خـواستم کـه مـرگم را زودتـر بـرساند. گـفتم: مـن نـمی‌خواهم بـاطن آلوده داشته بـاشم. مـن مـی‌ترسم بـه روزمرگی دنیا مبتلا شـوم و عـاقبت خـودم را تـباه کـنم. لـذا به حضرت عزرائیل التماس می‌کردم که زودتر به سراغم بیاید! چـند روز بـعد، بـا دوستان مسجدی پیگیری کـردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خـانواده شـهدا راه‌انـدازی کنیم. با سختی فراوان، کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شـد، قـبل از ظهر پنجشنبه، کاروان ما حرکت کند. روز چهارشنبه، با خستگی زیاد از مسجد بـه خـانه آمـدم. قبل از خواب، دوباره به یاد حـضرت عـزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم. الــبته آن زمـان سـن مـن کـم بـود و فـکر مـی‌کردم کـار خـوبی می‌کنم.نمی‌دانستم که اهـل بـیت عـلیه الـسلام: ما هیچگاه چنین دعایی نکرده‌اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن بـه مقامات عالیه می‌دانستند. خسته بودم و سـریع خـوابم برد. نیمه‌های شب بیدار شدم و نــمازشب خـواندم و خـوابیدم. بـلافاصله دیـدم جـوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده. از هـیبت و زیبایی او از جا بلند شدم. با ادب سلام کردم. ایـشان فـرمود: «بـا مـن چـکار داری؟ چـرا ایـنقدر طـلب مرگ می‌کنی؟ هنوز نوبت شما نـرسیده. » فـهمیدم ایـشان حضرت عزرائیل اسـت. تـرسیده بـودم. اما باخودم گفتم: اگر ایـشان ایـنقدر زیبا و دوست داشتنی است، پــــس چـــرا مـــردم از او مـــی‌ترسند؟! مـی‌خواستند بـروند کـه با التماس جلو رفتم و خــواهش کـردم مـرا بـبرند. الـتماس‌های مـن بـی‌فایده بـود. با اشاره حضرت عزرائیل بـرگشتم بـه سرجایم و گویی محکم به زمین خوردم! در هـمان عـالم خـواب سـاعتم را نگاه کردم. رأس سـاعت ۱۲ ظهر بود. هوا هم روشن بود! مـوقع زمـین خـوردن، نیمه چپ بدن من به شـدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پـریدم. نیمه شب بود. می‌خواستم بلند شوم امـا نـیمه چپ بدن من شدیداً درد می‌کرد!! خواب از چشمانم رفت. این چه رؤیایی بود؟ واقـعاً مـن حضرت عزرائیل را دیدم!؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟ روز بـعد از صبح دنبال کار سفر مشهد بودم. هـمه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفـقای مـن، حـکم سفر را از سپاه شهرستان نـگرفته‌اند. سریع موتور پایگاه را روشن کردم و بـا سـرعت بـه سـمت سپاه رفتم. در مسیر بـرگشت، سر یک چهارراه، راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنـقدر حـادثه شـدید بـود که من پرت شدم روی کـاپوت و سـقف ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم. نـیمه چپ بدنم به شدت درد می‌کرد. راننده پـیکان پیاده شد و بدنش مثل بید می‌لرزید. فکر کرد من حتماً مرده‌ام. یــک لـحظه بـا خـودم گـفتم: پـس جـناب عـزرائیل بـه سراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شـدید بـود کـه فـکر کردم الان روح از بدنم خـارج مـی‌شود. بـه ساعت مچی روی دستم نگاه کردم. سـاعت دقـیقاً ۱۲ ظـهر بـود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌کرد! یـکباره یـاد خـواب دیـشب افتادم. با خودم گـفتم: «ایـن تعبیر خواب دیشب من است. مـن سـالم مـی‌مانم. حـضرت عـزرائیل گفت کـه وقـت رفـتنم نـرسیده. زائـران امـام رضا علیه‌السلام منتظرند. باید سریع بروم. » از جا بـلند شـدم. راننده پیکان گفت: شما سالمی! گفتم: بله. موتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشـنش کـردم. با اینکه خیلی درد داشتم بـــه ســـمت مـــسجد حـــرکت کــردم. راننده پیکان داد زد: آهای، مطمئنی سالمی؟ بـعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می‌کرد هـر لـحظه ممکن است که من زمین بخورم. کـاروان زائـران مـشهد حرکت کردند. درد آن تـصادف و کـوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بـعد از آن فـهمیدم کـه تـا در دنـیا فـرصت هـست بـاید برای رضای خدا کار انجام دهم و د
یـگر حـرفی از مـرگ نزنم. هر زمان صلاح بـاشد خودشان به سراغ ما خواهند آمد، اما هـمیشه دعـا می‌کردم که مرگ ما با شهادت بـاشد. در آن ایـام، تـلاش بـسیاری کردم تا مـانند بـرخی رفـقایم، وارد تـشکیلات سـپاه پـاسداران شـوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سـپاه، هـمان لـباس یـاران آخر الزمانی امام غائب از نظر است. تـلاش‌های مـن بـعد از مـدتی محقق شد و پـس از گذراندن دوره‌های آموزشی، در اوایل دهـه هـفتاد وارد مـجموعه سـپاه پاسداران شـدم. ایـن را هـم بـاید اضـافه کنم که؛ من از نـظر دوسـتان و هـمکارانم، یک شخصیت شـوخ، ولـی پـرکار دارم. یعنی سعی می‌کنم، کـاری کـه به من واگذار شده را درست انجام دهـم، اما همه رفقا می‌دانند که حسابی اهل شـوخی و بـگو بـخند و سـرکار گذاشتن و... هستم. رفـقا مـی‌گفتند که هیچکس از هم‌نشینی با من خسته نمی‌شود. در مـــانورهای عـــملیاتی و در اردوهـــای آمـوزشی، همیشه صدای خنده از چادر ما به گـوش مـی‌رسید. مـدتی بعد، ازدواج کردم و مـشغول فـعالیت روزمره شدم. خلاصه اینکه روزگـار مـا، مـثل خـیلی از مردم، به روزمرگی دچـار شـد و طـی مـی‌شد. روزهـا محل کار بـودم و مـعمولاً شـب‌ها بـا خـانواده. برخی شب‌ها نیز در مسجد و یا هیئت محل حضور داشتیم. سال‌ها از حضور من در میان اعضای سپاه گذشت. یک روز اعلام شد که برای یک مــــأموریت جــــنگی آمــــاده شـــوید. سـال ۱۳۹۰ بـود و مـزدوران و تروریست‌های وابـسته بـه آمـریکا، در شـمال غرب کشور و در حـوالی پـیرانشهر، مـردم مظلوم منطقه را بـه خـاک و خـون کـشیده بـودند. آنها چند ارتـفاع مـهم مـنطقه را تصرف کرده و از آنجا بـه خـودروهای عـبوری و نـیروهای نـظامی حـمله مـی‌کردند، هـر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده می‌شدند، نیروهای ایـن گـروهک تـروریستی به شمال عراق فرار مـی‌کردند. شـهریور هـمان سـال و به دنبال شـهادت سـردار جان‌نثاری و جمعی از پرسنل تـوپخانه سپاه، نیروهای ویژه به منطقه آمده و عـملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند. ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱ https://eitaa.com/doKhtranChdoori ⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
به نظرتون داستان بعدی کتاب سه دقیقه در قیامت رو بزارم؟ تو ناشناس بگید
نظری حرفی ... چیزی داخل ناشناس بگید درمورد کانال
بسمـ الرب المہدی این دعوت نامہ ای برای توست❤️ ☘کانال منتظڔان ظہور☘ از جملہ ویژگۍ های کانال : 🌸کانال مختلط میباشد.. 🌸 ختم قران،دعای عهد... 🌸شناخت بیشتڔ وبہتر نسبت به امامـ زمان(عجݪ) 🌸پست گذارے با بحث های شناخت امام زمان~شهدا~ارتباط با نامحرم در فضای مجازی~ومسائل متعدد 🌸پاسخ به سوالات متعدد شما اگر علاقه به پیوستن در این کانال را دارید... ب لینک زیر مراجعه کنید... مطمعنم پشیمون نمیشین🙂🌸 @montazran_zohorrrr لینک کانال🌸 @Ya_emam_zamannn مدیریت گروه🌸 بدوین بیاین ک همین الان ی رمان باحال گذاشته 😃🤝 ب امید روز های خوب یا مهدی❤✋
سلاااامم.. یھ‌ڪاناݪ‌ٺازھ‌ٺاسیـس‌دࢪایٺا😌🗣 باڪلے‌مطݪب‌دࢪرابطھ‌باشھدا.. همین‌الآن‌بروعضوشو🏃🏻‍♂ پشیموݧ‌نمیشے‌مَشتے.. @sarbazan_emam_12 چراوایسادے!؟😱 عضوشودیگھ👀🚶🏻‍♂ سربازاݧ‌امام‌زمــ🌱ــان(؏ج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[✨•📔] پَیـٰامبَراَکرَم‌❬ص❭: هَرلحظـہ‌اۍ‌کہ‌بَراِنسان‌بگذَردوَبہ‌یـٰادخدا‌نبـٰاشَـد قِیامَـت‌حسرتَـش‌راخواهَـدخورد-! نَھج‌الفصـٰاحہ' • • • بیایید با هم یک جا جمع بشیم و یک صدا بی قرار دلمون رو قرارگاه کنیم جمع بشیم در قرارگاه رسانه ای حاج عمار دماوند🫂🤍 بیا باهم و یک صدا برای تک به تک لحظه هایمون برنامه ریزی فرهنگی_مذهبی کنیم تا شاید شاید حسرت ب دل شهید نشویم🥺🫀 پس با ما همراه شو در قرارگاه شهید حاج عمار دماوند🤝🎈 منتظرتونیم 😍🥺 تاقرار بعد یاعلی🖐️🌾 ♥️ @AMMAR_DR♥️
••÷[ بَُسَُمَُ اَُلَُلَُهَُ اَُلَُرَُحَُمَُنَُ اَُلَُرَُحَُیَُمَُ ]÷•• عزیزی ک داری این مقاله را میخوانی میشه یه چند لحظه وقتت رو به ادامه مقاله بدی🙏💚🌿 داخل کارهات مشکل داری و فک میکنی به یه کسی مث شهدا نیاز داری 📿🥺 مث دوست شهید 😍 دنبال دوست شهید میگردی ولی نمیشناسی 😰 دوست شهید داری ولی ازش فیلمی ندیدی 😣 دوست شهید داری ولی وصیت نامه اش رو هرچی گشدی پیدا نکردی 😖😢 ــــــــــــــــــــ🦋ــــــــــــــــــــــ عاشق شهادتی 😍 میخوای رابطه ات با خدا بیشتر بشه 😇📿 گاهی وقت ها احساس میکنی به یه تلنگر نیاز داری ولی بجا نیست☝️ گاهی شده ک دلت از زمونه بگیره و دنبال یه مداحی خفن بگردی🥺 ــــــــــــــــــ🦋ــــــــــــــــــ میخوای ببینی داخل جبحه های جنگ دفاع مقدس رزمنده ها چقدر روحیه داشتن یا طنز جبحه رو میخوای🤩 متن های مذهبی چتور 📿 پروفایل مذهبی چیریکی هم میخوای 😇 دوست عزیزی ک داری اینو میخونی ☺️ برو ببین امروز چه ثوابی کردی ک شهدا تورو دعوت کردن 😇 تو دعوتی به کانال ★مدافـ♡ـعان حریم عشـ❥ــق♥️ یه کانال کاملا مذهبی 👌😌 یه کانال به این خوبی هست داخل ایتا و تو نیستی داخلش 😱 بدو بیا ما صمیمانه منتظر شما عزیزان هستیم 🤍♥️ ــــــــــــــــــــــ🦋ــــــــــــــــــــــ ─═ೋ❅♥️❅ೋ═-- ᷝᷡᷝᷝᷝᷞمدافـ♡ـعان حریم عشـ❥ــق♥️3️⃣ @MODAFEAN_HARIME_ESHGH ─═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ ــــــــــــــــــ🦋ــــــــــــــــــــ