#تلنگر
چراانقدرپرشدیمازحرفمردم؟!🤔•
مردممسخرممیکنندچادرسرمکنم...
مردممسخرممیکنندبرممسجدنماز...
مردممسخرممیکنندباشهداانسبگیرم...
مردممسخرممیکنند....
رضایمردمیارضایخدا😶-!
کجایکاریمشتیحرفمردمو
ازگوشاتبریزبیرون
واسهخداتزندگیکن!🖐🏻"
ببینخداچجوریدوستداره :)
🌼جَزَاکُمُ اللّٰهُ خَیْرًا🌼
«ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدِِ»🖇🧡.
#چمثل #چادر♥️
دخترم شهدای مدافع حرم را
الگو بگیر و
مهمترین شادی آنها
عفت و #حجاب است .
📚 یادداشت شهید #حاجقاسمسلیمانی برکتاب سربلند
ریه های شهر به شدت گرفتار ویروس گناه است...
اهل پروا!
دچار تنگی نفس شده اند
هیچکس از ابتلا در امان نیست
ماسک تقوا بزنیم تا آمار روزانه "گناه" بالاتر نرود..🚶🏻♀💔
#تلنگرانه
#امام_زمان
#حجاب
#تقوا
•🚙🖇•
کسی که به نماز بیتوجه است⚠️
" حجت الاسلام حاج آقا قرائتی " :
اگه پسر من اینجا باشد و من او را ۶ بار صدا بزنم که آقازاده با شما هستم !
او در این ۶ بار جواب من را ندهد
شما نمیگویید”چه پسر بی ادبی‟
حال اگر کسی صدای اذان را بشنود🗣
۲ بار حی﴿ علی الصلاة ﴾
۲ بار دیگر﴿ حی علی الفلاح ﴾
۲ بار دیگر ﴿ حی علی خیر العمل ﴾ به او گفته شود و او همچنان به نماز بی اهمیت باشد
آن شخص بی ادب نیست⁉️
••¦⇢ #تلنگرانھ
••¦⇢ #نماز
#حرف_حق
من یڪ بانوے محجبهامـ….✋
👈 #لطفامرامسخرهڪنید👉….
❌من از مسخره شدن هراسی ندارمـ❌
نوح را هم مسخره کردند (هود (۱۱) : ۳۸)
موسی را هم... (شعرا (۲۶): ۲۵)
صالح را هم ... (احقاف (۴۶): ۲۶)
در یک کلمه: مسخره شدن، چیز مشترکی بود که همهی پیامبران آن را تجربه کردند. (حجر (۱۵):۱۱)
خداوند به ما دستور داده است: از آنان روی گردان! ☝️ما شرّ مسخره کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد. (حجر (۱۵) :۹۵)
🌸مادرم زهرا(س) جلوے نابینا هم حجابش را حفظ ڪرد! 😌
من هم یک محجبه امـ💖 !
الگویمـ حضرت زهراست!
پس عیب ندارد مرا مسخره کنید...
#مناگرچادرےامازنظرلطفشماستـــ ❤️
#حجاب
*مادری به دخترش گفت مواظب باش وقتی راه میری قدم هات رو کجا میذاری*
*دخترش جواب داد شما مواظب باشین قدم هاتون رو کجا میذارید چون من پاجای پای شما میذارم*
*ثمره ی مادر خوب دختره خوبه* ☺️
ولیمنالانازلحاظروحی
احتیاجدارمکفپاهام
باداغیزمینبینالحرمینبسوزه((:💔
#اللهمالرزقناکربلا . .
#محرم
#حسین
اگه امروز خدا بخواد #ناشناس ها رو میزارم، سوالی چیزی« درمورد کانال دارین» من در خدمتم👇
https://abzarek.ir/service-p/msg/693806
بسم رب النور...🌱
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
🌿 رمــ🕊ــان مینویاو
🌿 به نویسندگی بانوماهطلعت
🌿 قسمت #نوزدهم
«کپیبدونذکرنامنویسندهحراممیباشد!»
همونطور که نگاهم به بیرون بود و سوالاتی که قبلا از حامد میپرسیدم و اون هم با حوصله جوابم رو میداد مرور میکردم که ناخداگاه سؤالی به ذهنم رسید!
سرم رو به سمت آیناز که کنارم نشسته بود و داخل یک گوشش هندزفری بود و داشت دعای کمیل میخوند برگردوندم و لب زدم: ماه زیبای من؟
با لبخند هندزفری رو از توی گوشش در اورد و رو به من گفت: خیلی وقت بود که من رو ماه زیبا خطاب نکرده بودی! دلم برای ماه زیبا گفتنات تنگ شده بود
نفس سنگینی کشیدم و گفتم: آره دو سالی میشه! میدونی چیه آیناز از این دو سال کوفتی متنفرم؛ دو سال کامل تا خرخره توی لجن و کثافت بودم ولی عین خیالم نبود! دو سال کامل توی لجن و کثافت دست و پا میزدم ولی عین خیالم نبود! دو سال کامل چشمام باز بود و میدیدم دارم خودم رو نابود میکنم ولی بازم خودم رو میزدم به کوری! اگر بر میگشتم به گذشته این دو سال رو از کل زندگیم حذفش میکردم! حیف عمر!
+ ناراحت نباش مینو؛ مهم الآنته؛ مهم الآنه که خداروشکر تو از تمام کار هایی که کردی پشیمونی
- آره، مهم الآنه! مهم اینه که من دیگه اون مینوی قبلی نیستم؛ مهم الآنه که من پشیمونم و دوست ندارم که به گذشته برگردم. ولی نمیتونم این دو سال هم فراموش کنم آیناز! نمیتونم!
+ منم نمیگم که فراموشش کن! من فقط میگم که، بهش فکر نکن.
- آره، حق با توئه!
بعد از مکثی کوتاه دوباره ادامه دادم: میتونم ازت یه سؤال بپرسم؟
+ آره عزیز دلم، بپرس
- دو سال پیش زمانی که با حامد عقد کرده بودم، حامد به خیلی از سوالاتی که هیچ کس رو نداشتم بهم جواب بده جواب میداد؛ چرا حجاب توی دین اسلام سفارش شده...یا چرا میگن رعایت نکردن حجاب خیانت به همجنس خودمونه...یا چرا ما نماز میخونیم، روزه میگیریم، قرآن میخونیم...خدا که به هیچ کدوم از این کار ها نیاز نداره...تمام این سؤالات رو جوابش رو حامد بهم میداد ولی هیچ وقت نگفت چرا ارتباط با نامحرم یا فکر کردن بهشون گناهه! هیچ وقت جواب این سؤالم رو نداد و وقتی هم میپرسیدم چرا میگفت بذار بعد از عروسی! حالا میخوام این سؤال رو از تو بپرسم؛ ببین من خوب میدونم فکر کردن و ارتباط با نامحرم حرامه، ولی آخه چرا؟! مامان و بابای من توی خانواده ی مذهبی بزرگ شدن و کاملا به سبک سنتی ازدواج کردن و از همه مهم تر عاشقانه همو دوست دارن؛ ولی وقتی که نمیشه با نامحرم ارتباط گرفت و بهش فکر کرد پس چطوری مامان و بابای من انقدر عاشقانه همو دوست دارن؟
+ چرا میخوای بدونی؟!
- عاشق شدی؟
چیزی نگفت!
نفس سنگینی کشیدم و ادامه دادم: عاشق که بشی کل فکرت مشغولش میشه! عاشق که بشی نمیتونی جز چشماش به چیز دیگه ای فکر کنی! عاشق که بشی...ببین من دیگه نمیخوام مثل قبل نفس بکشم و گناه کنم ولی نمیتونم از فکرش در بیام و...!
سریع حرفم رو قطع کرد و گفت: آره...شدم!
اولش از حرفش شوکه شدم ولی بعدش که جملش رو توی ذهنم تجزیه و تحلیل کردم لبخندی به روش پاشیدم و لب زدم: نگفته بودی شیطون...! حالا این مرد خوشبخت کی هست؟
+ مرد نیست...زن هم نیست
لبخند از رو لبام پر کشید!
- زن که نیست مرد هم که نیست، پس لابد جنه!
+ نه...ولی صاحب تمام این هاست؛ اون بی نیاز ترین موجود عالمه...کسی که از تمام سیاره ها و کهکشان ها بزرگ تر و با عظمت تره...کسی که صدبرابر ماه زیباتره...کسی که صدبرابر مادر مهربان تر و صدبرابر پدر عاقل تره؛ من عاشق خدا شدم مینو، عاشق خدا...من هر لحظه و هرکجا به یاد خدا هستم تا اون فقط یه نیم نگاه به بنده ی گناه کارش کنه.
بعد از مکثی کوتاه دوباره ادامه داد: امیدوارم جواب سؤالت رو گرفته باشی
بعد از تجزیه و تحلیل کردن صحبت هاش و کمی فکر کردن لب برچیدم: چقدر، این حرفا، واسم، آشناست! این حرف ها همون حرف هایی که وقتی از حامد این سؤال رو میپرسیدم جوابم رو میداد! همیشه فکر میکردم جوابم این نباشه ولی الآن...ولی الآن فهمیدم اون انتظار داشته که من تا بعد از عروسی متوجه ی منظورش بشم...!
دیگه نمیتونستم ادامه بدم و زدم زیر گریه!
سرم رو چسبونده بودم به شیشه ی اتوبوس و بی صدا اشک میریختم
آخه جاهلیت در چه حد؟!
گناه در چه حد؟!
پشیمون بودم از خودم...
پشیمون بودم از کارهام...
پشیمون بودم از زندگیم...
توی تمام سال های عمرم نفس هام آلوده به گناه بود و الآن هم جز پشیمونی و بار سنگین گناه عاقبت دیگه ای نداره!
احساس کردم شونم سنگین شد که از تصویر محوی که روی شیشه بازتاب شده بود متوجه شدم دسته آینازه!
با صدایی که رگه های بغض توش موج میزد لب زدم: کی میرسیم؟
+ فکر کنم حدود یک ساعت و نیم دیگه
ادامهدارد...
کپیباذکرنامنویسندهآزاد...
🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊
در پناه حق🍃