eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
209 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺꧂ 💖 یا امیر المومنین(ع) 💕یا علی با نام تو 💞دل عشق بازی می کند 💕شیعه با حبّ تو 💞مولا سرفرازی می کند 💕گر که با "ناد علی" 💞 بعد ازخدا جویی مدد 💕گفتن ذکر عـلی 💞صد چاره سازی می کند 🌸🎊پیشاپیش عید سعید غدیر خم بر شما منتظران مبارک باد
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» متظر آیه بودم تا کارش تموم بشه و بیاد که با صداش که اسمم رو خطاب کرد تکیم رو از روی دیوار برداشتم و به سمتش حرکت کردم - جانم؟ کارم داشتی؟ × میشه لطفا به آیناز یه زنگ بزنی بگی داره میاد پایین موبایل منم بیاره؟ - باشه الآن زنگ می‌زنم همین که موبایلم رو در اوردم صدای دوست آیه بلند شد! + ببخشید خانوم من شما رو جایی ملاقات نکردم؟! نگاه دقیقی بهش کردم و گفتم: فکر نمی‌کنم موبایلم رو در اوردم و با آیناز تماس گرفتم ~ جانم مینو؟ - الو آیناز سلام ~ سلام، جانم؟ - ببین آیه موبایلش رو تو اتاق جا گذاشته، بی زحمت اومدی پایین موبایلش هم بیار ~ آهان باشه، بپرس چیز دیگه ای جا نذاشته؟! - از آیه بعیدی نیست! صبر کن ازش بپرسم بعد هم رو به آیه گفتم: چیز دیگه ای نمی‌خوای؟ × نه دوباره خطاب به آیناز گفتم: نه، فقط موبایلش رو بیار ~ باشه عزیزم، خودت چیزی نمی‌خوای؟ - نه دست گلت درد نکنه ~ خواهش می‌کنم - قربانت خداحافظ ~ یا علی بعد هم تماس رو قطع کردم - گفت میاره × باشه، دستت درد نکنه همچنان دوست آیه به من زل زده بود ولی من بی تفاوت داشتم به موبایلم ور می‌رفتم که با صدای دوست آیه با تعجب بهش خیره شدم! + احیانا شما نامزد قبلی حامد نیستی؟! متعجب موبایل رو خاموش کردم و سؤالی نگاهش کردم که ادامه داد: من آتنام، دختر خاله ی حامد، خواهر شیری حامد و تیام - باورم نمی‌شه! آتنا خودتی؟! آیه متعجب گفت: آشنا در اومدین؟! ••🕊••🕊••🕊••🕊•• + که این‌طور! پس بخاطر همین بود حامد رو ول کردی! ولی مینو تو که داری میگی حامد قابل اعتماد ترین فرد توی زندگیت بود و اندازه ی کل دنیا دوستش داشتی، از طرفی تو سال ها بود که با تیام دوست بودی و بهترین دوستای همدیگه بودین و تو هم که داری میگی اندازه ی چشم هات بهش اعتماد داشتی! پس چرا انقدر سریع خام حرف های بقیه شدی و نظرت راجب حامد عوض شد؟! - دیگه خسته شده بودم از سرزنش های دیگران؛ دوستام، خانوادم، اطرافیانم، همه پشتم رو خالی کرده بودن ولی هیچ وقت نظرم راجب حامد عوض نشد ولی رفتن حامد و شایعاتی که توی دانشگاه براش درست کرده بودن تلنگری شد برام و انگار خیلی یهویی همه چی عوض شد... آروم طوری که من نشنوم لب زد: الهی بمیرم براتون چی کشیدین! ولی جملش از گوش من دور نموند... بعد از مکثی کوتاه گفتم: میشه از مکالممون کسی با خبر نشه؟ دوست ندارم برگردم به گذشته، یعنی انقدر شرمنده ی حامد و خانوادش هستم که ترجیح میدم هیچ وقت باهاشون رو به رو نشم! + آره بانو، خیالت راحت؛ مکاله ی ما توی همین مکان و همین شهر می‌مونه و قرار نیست کسی ازش خبردار بشه - ممنونم، خیلی خوشحال شدم که باهات هم کلام شدم + منم همین‌طور قشنگم؛ فقط می‌تونم شمارت رو داشته باشم؟ - آره حتما، به آیه میگم شمارم رو برات بفرسته ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
https://abzarek.ir/service-p/msg/709098 یک پارت از رمان تقدیم نگاه قشنگتون🌿 رفقا همون‌طور که شما از من انتظار پارت طولانی دارید منم ازتون انتظار نظرات زیاد دارم💚 پس لطفا نظراتتون رو از ما دریغ نکنید🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا