eitaa logo
🌱بــّوی عــطّـر خُـــدا🌱
198 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
91 فایل
• فَاصْبِر إنَّ وَعْدَ اللهِ حَقُّ صبر کن که وعده‌ خداوند حق است ✓کپی از مطالب حلال لینک کانال:👇 https://eitaa.com/khodajoonnn راه ارتباطی با ما :👇 https://daigo.ir/secret/3291334064
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿فصل دوم 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» [یک‌ماه‌بعد] با صدای زنگ موبایلم تسبیحم رو گذاشتم روی زمین و به سمت موبایل حرکت کردم که متوجه شدم تیامه! - الو؟ + سلام دختر بهشتی! - سلام! + من خوبم، تو چطوری؟ - ببخشید حواسم نبود! خوبی؟ + با احوالپرسی های شما! کجایی؟ - خونه! + آهان! حوصلم سر رفته میای بریم بیرون؟ - حوصلش نیست تیام! + دختر تو نمی‌پوسی تو اون خونه؟ یک ماهه جز سرکار جای دیگه نرفتی! - میگم، حوصلش نیست! + ببخود که حوصلش نیست! حاضر شو تا یک ساعت دیگه گلزار شهدا باش! - خوب بلدی مخم رو بزنی! اگر جای دیگه بود امکان نداشت بیام! + ما اینیم دیگه! من دیگه قطع می‌کنم حاضر شو تا یک ساعت دیگه هم اون‌جا باش! - باشه، می‌بینمت! فعلا + یا حق! تلفن رو قطع کردم و به سمت کمدم حرکت کردم! یک مانتوی طوسی رنگ که سر آستیناش کش داشت و تا زانو میومد به تن کردم و یک دامن شلواری سفید رنگ به پا کردم و یک روسری طوسی با گل های ریز رنگی هم به سر کردم و عربی بستمش! و در نهایت چادر ساده ام رو سرم کردم و موبایلم رو انداختم توی جیبم و با برداشتن سوئیچ از خونه زدم بیرون! ••🕊••🕊••🕊••🕊•• دستی واسش تکون دادم که من رو دید و به سمتم حرکت کرد! + سلام ملکم مینو خانوم! چه عجب چشممون به جمالتون روشن شد! - سلام تیامی! خوبی؟ + خداروشکر، بدک نیستم! تو خوبی؟ - هعی خداروشکر، می‌گذره! هنوز حرکت نکرده بودیم که موبایل تیام زنگ خورد! - چقدر تو زنگ خور داری دختر! قوت فکت! نگاهی به صفحه ی تماسش کرد و گفت: ناشناسه! - خب جواب بده ببین کیه! تماس رو وصل کرد! + بله بفرمایید! ... + سلام...آهان بله به جا اوردم! آقا ماهان دیگه؟ ... + بله، شما برگشتین ایران؟! ... + اتفاقی افتاده؟! بیمارستان برای چی؟! ... رنگ نگاهش تغییر کرد! شوکه لب زد: حامد؟! ... + باشه! بعد هم تماس رو قطع کرد! شوکه فقط زل زده بود به یک نقطه! رفتم رو به روش و دستم رو جلوش تکون دادم! - تیام خوبی؟ کجا سیر می‌کنی؟ همون‌طور شوکه لب زد: حامد تیر خورده! هینی کشیدم و یک قدم رفتم عقب! صداش توی سرم اکو شد! حامد تیر خورده! حامد تیر خورده! حامد تیر خورده! حامد تیر خورده! به امید این‌که اشتباه شنیده باشم لب زدم: چی؟ + حامد تیر خورده، داداش حامدم تیر خورده! دوباره تکرار کرد، سه‌باره تکرار کرد! بغض گلوم رو چنگ انداخت! ولی الآن وقت سر باز کردن این بغض لعنتی نبود! لب هام رو به داخل دهنم هدایت کردم و بهم فشردمشون! تیام همون‌طور ایستاده بود و به سنگ قبر یکی از شهدای گمنام خیره بود و تکون نمی‌خورد! حتی پلک هم نمی‌زد! - تیام جان! حالت خوبه؟ صدام لرزون بود! مثل قلبم...! جواب نداد! - تیام با تو ام! می‌شنوی صدامو! ولی بازم جواب نداد! خدایا خودت رحم کن! از دست رفت! دستام رو گذاشتم روی شونه هاش و تکونش دادم: تیااااام توروخدا جواب بده! بلأخره چشمش رو از اون نقطه گرفت و دوخت به چشم هام! دستام رو از روی شونه هاش برداشتم و همون‌طور که سعی در کنترل بغضم داشتم تا نترکه لب زدم: می‌دونی کدوم بیمارستانن؟ + بیمارستان شهید لواسانی! - می‌خوای بری اون‌جا؟ سر به نشانه ی تأیید تکون داد! - من می‌رسونمت! بعد هم بازوش رو محکم گرفتم تا نیفته و به سمت ماشین حرکت کردیم! 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃