eitaa logo
• انتصار •
721 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
??????? @asheqanehosseini ???????_۲۰۲۱_۰۸_۱۱_۱۲_۲۳_۲۲_۵۶۹.mp3
10.89M
[💔] 🎼برگرد... نیا به کوفه آقا.... واویلا... نیا .... آقا.... 💔 [با نوای کربلایی حدادیان🎙️] ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💔] امام‌ حسین علیه السلام 👤استاد پناهیان یه خانوم خبر نگاری بود ....🎙️ اصرار داشتن با من مصاحبه کنند...ما هم قبول کردیم،شروع کردن به سوال پرسیدن(: سوال اول................،دیگه نتونست بقیرو بپرسه....🌧️🖐🏽 گفتم برو سراغشون .... بگو چرا امام حسین و دوست دارین؟ اکثرشون میگن نمی دونیم🙂 بپرس.....💸؟🚗؟ بشنویم‍ سوالُ🎥🥀 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
مُحَرَمُ الْحُسْینْ.attheme
103.7K
🏴 . هی بیای ایتا نگاه کنی به پس زمینت... دلت قنج بره برا حرمش(:🖤 - شیرین ترین لذت چیست؟ + تماشای کرب و بلای حسین ... ♥️ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
دٌڵدٌڶ: 🚨 🕊پیکر مطهر سردار شهید مدافع حرم "حاج رضا فرزانه" کشف و شناسایی شد. 🌷شهید فرزانه شش سال پیش در سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر او در منطق ماند و پس از گذشته ۶ سال در سوریه کشف و هویت شهید از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. 🥀🕊سردار شهید حاج رضا فرزانه متولد سال ۱۳۴۳ و از فرمانده سابق لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) بود که داوطلبانه راهی سوریه شد و در روز پنج شنبه ۲۲ بهمن ماه ۹۴ طی عملیات مستشاری توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. 💐شهید فرزانه بعد از بازنشستگی در ستاد مرکزی راهیان نور به انجام فعالیت‌های مختلف و تاثیرگذاری پرداخت. شهید فرزانه معاون بازرسی ستاد مرکزی راهیان نور و فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود. 💐شادی روح شهید ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
° دردایی‌که‌دارم... [کربلایی‌حسین‌_طاهری]_۲۰۲۱_۰۸_۱۱_۱۸_۱۳_۵۱_۵۹۳.mp3
6.53M
[💔] سه‍ ساله‍ حسین‍ تو رو جان بابا حسین جان (: برامون‍ یه‍ کاری‍ کن‍ آه‍... از سیلی‍ های‍ بی‍ امون‍...🌧️🖤 با نوای کربلایی حسین طاهری🎙️ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت14 حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار ، دیدم عاطفه مثل همیشه سرش رو ،روی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 قسمت15 رفتم به سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود فکرم فقط در گیر حرفای بابا و اینکه چیکار کنم بود اصلا نفهمیدم کی کلاس تمام شد یه دفعه یکی از پشت دستشو گذاشت رو شوندم سرمو بر گردوندم دیدم یاسریه مثل موشک از جام پریدم - پسره بیشعور ،چه غلطی داری میکنی (تمام تنم میلرزید) یاسری( خندید) : خوبه ولا ،چند بار صدات کردم جواب ندادی ،معلوم نیست داشتی به کدوم بدبخت فک میکردی - داشتم به ریشه کن کردن شماهای عوضی فکر میکردم یاسری:(صدای خنده اش بلند شد) ( ترسیدم وسیله هامو جمع کردم از کلاس بیرون رفتم،سرعتمو زیاد کردم سوار ماشین شدم رفتم ،توی راه داشتم دیونه میشدم ،پسره ی عوضی فک کرد من مثل اون دخترای دو رو برشم ) رسیدم خونه رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم قلبم هنوز تن تن میزد ،با اینکه اهل نمازو روزه نبودم ،خیلی مقید بودم به این چیزا صدای زنگ اومد رفتم گوشیمو از داخل کیفم بیرون اوردم دیدم سانازه - سلام ساناز خوبی؟ ساناز : سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟ شرمنده مثل اینکه دیشب تماس گرفته بودی من خواب بودم - دشمنت شرمنده ،اشکال نداره ساناز: کاری داشتی - میخواستم بگم بابا با رفتن به کانادا مخالفت کرد ساناز : واسه چی؟ - نمیدونم،تازه میگه میخوای ازدواج کنی حتمن باید شوهر کنی ساناز: ( صدای خنده اش بلند شد) : واییی خدای من از حاجی همچین حرفی بعید نبود - الان چیکار کنم؟ ساناز: شوهر کن خوب! - وااا چه حرفایی میزنی ،من اصلا حاضر نیستم با یه پسر هم کلام بشم چه برسه به اینکه بخوام ازدواج کنم برم زیر یه سقف ساناز: عزیزم ،نگفتم برو زیر یه سقف که ،برو یکی و پیدا کن بگو بیاد خاستگاریت باهات ازدواج کنه وقتی که با هم اومدین اینجا از هم جدا شین - واااا ساناز یه حرفایی میزنیااا من همچین آدمی کجا پیدا کنم؟ ساناز : عزیزم بگرد ،هستن همچین ادمایی که دوست دارن از ایران برن ولی پولی ندارن تو هم تک دختره حاجی همه با کله قبول میکنن - نمیدونم باید بگردم ساناز : اره عزیزم بگرد پیدا میکنی ،فقط مواظب باش حاجی نفهمه - باشه عزیز،شرمنده مزاحمت شدم ساناز : این چه حرفیه ،مواظب خودت باش میبوسمت - همچنین گلم فعلن... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ادامه دارد... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 قسمت15 رفتم به سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حواسم به حرفای استاد نبود فکرم فق
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نگاه خدا📿 قسمت 16 این چه کاریه اخه... بابا جان میزاشتی مثل ادم میرفتم دیگه لباسامو عوض کردم رفتم پایین ،شروع کردم به غذا درست کردن ،ساعت ۹ شب بود که در خونه باز شد.... - سلام بابا جون بابا رضا: سلام سارا جان خوبی بابا؟ - مرسی برین لباساتونو عوض کنین شام اماده است بابا رضا: چشم بابا موقع خوردن شام من سکوت کرده بودم بابا رضا: سارا جان درس و دانشگاهت خوبن؟ - ( یاد یاسری افتادم) بله بابا جون همه چی عالیه بابا رضا: میخواستم بگم واسه عید میخوایم بریم مسافرت - کجا بابا رضا : خونه عمو حسین - جدی چه خوب ،ای کاش مامانم بود،همه سال با مامان میرفتیم عید بابا رضا : ( یه آهی کشید و چیزی نگفت) دستت درد نکنه بابا خیلی خوشمزه بود - نوش جونتون ظرفا رو جمع کردم و شستم ، رفتم توی اتاقم هم خوشحال بودم هم ناراحت ،خوشحالیم این بود که میریم عید خونه عمو حسین ناراحتیم این بود که شوهرو چیکارش کنم ( عمو حسین و بابا هم دوستای زمان جنگ هستن ،عمو حسین به خاطر شغلش رفته ترکیه ،نمیدونم دقیقن چه شغلی داره بابا هم توضیح خاصی نمیده ولی خیلی ادم مهمیه و خیلی هم به کشورای دیگه سفر میکنه ،،عمو حسین یه دختر داره با دوتا پسر... دوتا پسراش ازدواج کردن و لبنان زندگی میکنن دخترش هم اسمش سلماست هم یه سال از من بزرگتره ،دختره فوقالعاده مهربون و فهمیده و باحجاب ،خاله ساعده هم مامان سلما هم مثل مامان فاطمم مهربون و دوت داشتنی هست،،، ما هر سال عید میریم خونشون اونا هم تابستونا میان ایران ،موقع خاکسپاری مامان فاطمه ،بابا رضا گفته بود که اومدن ولی من اصلا متوجه کسی نشدم ، خیلی خوشحال بودم که میخوایم بریم خونشون ،خیلی دلم برای اتاق سلما ،حرفهای سلما تنگ شده بود) اینقدر ذهنم در گیر بود که خوابم برد صبح با ساعت زنگ گوشیم بیدار شدم آماده شدم رفتم سمت دانشگاه ،رسیدم دم کلاس درو باز کردم دنبال جا واسه نشستن میگشتم جایی پیدا نکردم دیدم یه صندلی کنار دست یاسری خالیه همین لحظه استاد هم رسید مجبور شدم برم همونجا بشینم... 📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 ادامه دارد... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نگاه خدا📿 قسمت 16 این چه کاریه اخه... بابا جان میزاشتی مثل ادم میرفتم دیگه لباسامو ع
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نگاه خدا📿 قسمت17 دستام میلرزید ،میترسیدم یه دفعه یه کاری کنه ....چشمم به استاد بود ولی تمام فکرم این پسره بود یه دفعه دیدم یه کاغذ گذاشت رو کتابم نگاه کردم عکس به قلب گذاشته زیرش هم نوشته ilove you sara وایییی خدااا اینو دیگه واسه کدوم کاره اشتباهم نازل کردی... کاغذ و مچاله کردم خواستم بندازم زمین ،ترسیدم چون اسمم نوشته بود دیگران فکرای بدی کنن کاغذ مچاله شده رو گذاشتم داخل جیبم ده دقیقه بعد دیدم دوباره یه کاغذ گذاشت روی کتابم دیدم ادرس یه جایی رو نوشته که بعد تمام شدن کلاسا برم اونجا دیگه نمیتونستم تحمل کنم بلند شدم - استاد ببخشید حالم خوب نیست میتونم برم بیرون استاد: بله بفرمایید رسیدم دم در از دستم کاغذا رو درآوردم انداختم داخل سطل آشغال رفتم از کلاس بیرون حالم به یه هوای تازه نیاز داشت رفتم داخل محوطه یه کم نشستم بعد که حالم بهتر شد رفتم داخل کافه دانشگاه تا کلاس بعدیم شروع بشه وااااییی معلوم نیست این پسر با چند نفر همچین کاری کردهیه دفعه در باز شد و یاسری و چند تا دختر پسرای اومدن داخل منم سرمو پایین کردم مشغول خوردن کیک و نسکافه ام بودم ... یاسری به دوستاش گفت شما برین یه جا بشینین من الان میام صدای کفششو میشنیدم که داره سمت من میاد یاا صاحب صبر کمکم کن ... اومد نشست رو به روم یاسری: سارا جان بهتر شدی... (تو دلم گفتم سارا و درد ) - شما واسه همه دخترا همچین کاری و میکنین؟ یاسری خندید: عمرأ... خودشون با تمام وجود میان همرام - چقدر کثیفین شما که همچین حرفی رو میزنین از جام بلند شدمو رفتم از کافه بیرون تو محوطه یه گوشه نشستم دیدم یاسری سوار ماشین شد ،یه دختره هم جلو نشست ،یاسری منو نگاه میکرد و لبخند میزد ،باهم رفتن واییی خدااا این دختره چقدر بدبخته ،خودشو به چی فروخت ،اینقدر حالم بد بود که گوشیمو دراوردم واسه عاطفه زنگ زدم - الو عاطی عاطی: به خانووووم خانومااا چه طوری ؟ - عاطی کی میای ؟ عاطی: وااا چیزی شده ؟ - عاطی حالم خوب نیست بیا پیشم عاطی: جون به لبم کردی چیزی شده ؟ من فردا میام - باشه اومدی بیا خونمون ،بهت میگم عاطی: باشه - فعلن من برم کلاسم داره شروع میشه 📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 ادامه دارد‌‌.... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایهاالارباب!💔 خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش کرمی کن که دلم کرببلا میخواهد... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
قدرشو بدون ! ببین اگه از دست بدی این شبارو دیگه نمیتونی برگردی:))🖐🏼💔 اگه واقعا شرایط رفتن تو مجلسش رو داری،برو...🖤🕊 @khodam_Zahra
بعد از تو ضرب المثل شد دختر ها بابایی اند(: جان عالم به فدای دل بابایی تو🖐🏿💔 https://eitaa.com/khodam_Zahra
آخر از غمت‍ می‍ میرم‍ ببین‍ شب‍ سوم‍ گفتم‍🖤☁️.... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
اَللَهُمَّ‌ارزُقنی‌شَفاعَةَ‌حُسِینِ‌یَومَ‌الوُرُودِ:)🖤🕊 ♡♡:♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『💙͜͡🌿』 هر جا کم آوردی...حوصله نداشتی.. پول نداشتی....کار نداشتی.. ... تسبیح رو بردار صد بار بگو: ‌🍀استغفرالله‌ ربی و اتوب الیه🍀 •° آروم میشی... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
مثلاً یه روز خنکای باد حرم سره کِیفِت بیاره🌪️📿.... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم نام و نام خانوادگی: حسین حدادیان••||🌊|••| تاریخ تولد :۷۴/۱۰/۲۳••||🌊||•• 🌹 تاریخ شهادت:۹۶/۱۲/۱••||🌊|•• 🥀 ✌️🏻 ■|یاد شهدا همیشه باید در فضای جامعه زنده باشد|■ 💙 💜🤲🏻 https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر حال میده با صورت و محاسن خونی شهید شی....💕❤️ خوشا آنان‎‌که شهادت قسمت‌شان می‌شود. خدا می‌داند که بر خود واجب دانسته که به پیروی از علی‌اکبر امام حسین (علیه السّلام) در جبهه‌های حق علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم عمه‌ی سادات در حدّ توان خود، دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده‌ی مادر سادات، حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) و ارباب بی‌کفنم نباشم. جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحب‌الزمان (عج اللّه تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقّش می‌کنم. بخشی از وصیت نامه شهید... 🌹❤️ ✌️🏻 ■|یاد شهدا همیشه باید در فضای جامعه زنده باشد|■ 💙 💜🤲🏻 https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفته بودیم قطار ...🚂!!؟ خب ؟؟🧐 این دختر سه چهار ساله ام فهمید 😬🧐☹️ ولی هنوز خانوم ۳۰ساله نمی دونه در جریان هستید ! که چقدر شهدا روی حجاب تاکید کردند ؟ 🧐🤭 و حتی شهید جواد محمدی گفتن من از خانومای بی حجاب نمی گذرم؟؟ ☹️😥نه اینکه بگیم از سر ترس نه ؟ برای این میگیم که خانومی مقیم آمریکاست چادر سر می کنه و میگه تاج بندگیمه .... نقل شهید حدادیان 💕 مادر شهید محمّد حسین حدادیان می‌گفت:«محمّدحسین خیلی روی حجاب تأکید داشت. غیرتی بود. ما تذکّر در مورد رعایت حجاب، از طرف او نداشتیم، امّا اگر حتّی اقوام را در بیرون از منزل می‌دید که حجاب درستی نداشتند، توجّه نمی‌کرد و گاهی آن‌ها پیش من گله می‌کردند که محمّدحسین ما را در خیابان دید و سلام نداد و توجّهی نکرد. من هم می‌گفتم حجابتان را رعایت کنید تا محمّدحسین به شما سلام کند. تا مادامی که این‌طور هستید توجّه نمی‌کند.» ✌️🏻 ■|یاد شهدا همیشه باید در فضای جامعه زنده باشد|■ 💙 💜🤲🏻 https://eitaa.com/khodam_Zahra