• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 نگاه خدا📿 قسمت17 دستام میلرزید ،میترسیدم یه دفعه یه کاری کنه ....چشمم به استاد بود و
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت18
بعد کلاس رفتم سمت خونه...
اصلا حال و حوصله غذا درست کردن نداشتم یه یاد داشت نوشتم زد به در ورودی که بابا جون من حالم خوب نبود وقت غذا درست کردن نداشتم شرمنده
رفتم تو اتاقم مغزم داشت میترکید
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره
خاله زهرا بود حوصله جواب دادنشو نداشتم گوشیمو گذاشتم رو بی صدا
یه دفعه دیدم یه پیام اومد باز کردم دیدم شماره ناشناسه : سلام عزیزم لطفان بیا تلگرام یه چیزی فرستادم برات ببین این دیگه کی بود رفتم تلگراممو باز کردم چند تا عکس بود دانلود کردم تا باز بشه وااییی اصلا باورم نمیشد یاسری با دخترای مختلف با لباسای خیلی بد
با دیدن عکسا حالت تهوع بهم دست داد مستقیم رفتم سمت سرویس بهداشتی
یه کم سبک شده بودم رفتم سمت آشپز خونه یه مسکن پیدا کردم خوردم
گوشیمو هم خاموش کردم دراز کشیدم
چشمم به عکس مامان افتاد اشکم سرازیر شد
مامان جون ببین با رفتن حال و روزمو
چرا خدای تو منو نگاه نمیکنه
یعنی من از این آشغالا هم کثیف ترم
این چه بخت شومیه که من دارم
اینقدر گریه کردم که خوابم برد
صبح با صدای زنگ ایفون بیدار شدم ،یکی دستشو گذاشته بود رو زنگ ولم نمیکرد
رفتم پایین نگاه کردم دیدم عاطفه اس
درو باز کردم با چه عصبانیتی داره میاد ،تو دستشم یه جعبه شیرینی بود
خوابم میاومد چشمام به زور باز میشد
عاطی: دختره دیونه معلوم هست کجاییی؟
دیگه میخواستم درو بزنم بشکنم
-بروسلی هم شدی ما خبر نداشتیم پس...
عاطی: گوشی وا مونده ت چرا خاموشه ،مجبور شدم زنگ بزنم واسه حاجی ،که گفت نوشته بودی حالت خوب نیست - نترس بابا ،نمردم که ،تازه میمردمم چرخه طبیعت همچنان ادامه پیدا میکرد
عاطی: وااااییی از دست تو...
- حالا بیا بریم بشینیم
عاطی جان قربون دستت ،من تا برو دست و صورتمو بشورم یه چایی اماده کن
عاطی:: وااااییی روتو برم هی
(رفتم دست و صورتمو شستم اومدم تو آشپر خونه )
- به به چه کردی تووو خانوووم ،الان دیگه وقت شوهر کردنته ،حالا برو پیش اون شهید جونت دست به دامن شو
عاطی: نه مثل اینکه کلن قاطی کردی، در ضمن الان باید بریم دست به دامن بشیم واسه جنابعالی نه من ،شما کارتون گیره
- واااییی عاطی یادم ننداز...
اصلا حالم خوب نیس...
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت18 بعد کلاس رفتم سمت خونه... اصلا حال و حوصله غذا درست کرد
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت19
عاطی: چی شده باز
- هیچی بابا...
آها به خاطر هیچی منو کشوندی اینجا نه؟
- میگم بهت بزار صبحانمو بخورم چشم
خوب حالا شیرینی واسه چی آوردی ،نکنه شوهر گیر اوردی واسم اومدی خاستگاری
عاطی: نه خیر...
شما که باید دبه ترشیتونو اماده کنین...
- عع پس مناسبتش چیه؟
عاطی: آبجیتون داره شوهر میکنه
- برو بابا مسخره کی میاد تو رو بگیره
عاطی: حالا که یکی پیدا شده
- جونه سارا راست میگی؟
عاطی: جووونه سارا ( یه جیغ بنفشی کشیدم که عاطی دستاشو گذاشت رو گوشش)
عاطی: دختره خل گوشمو داغون کردی
ذوق مرگ شدی نه؟
- وااااییی باورم نمیشه،حالا اون بدبخت کیه ؟
عاطی : لووووس
- ببخشید شوخی کردم،حالا بگو کیه، وااایییی یعنی به آرزوت رسیدی....
عاطی: انشاءالله شما هم به آرزوتون برسین - واجب شد منم بیام پیش شهیدت حالا بگو چند سالشه ،چیکاره اس ،چه جوری اشنا شدین
عاطی: اوووو یه نفس بکش ،من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم ،درسش تمام شده است توی سپاه کار میکنه واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما...
- واااایی چه عاشقانه تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم ...
عاطی: قربونت برم من...
- خوب عقدت کی هست ؟
عاطی: هفته بعد تولد حضرت فاطمه،با اقا سید تصمیم گرفتیم عقدمون و مزار گلزار شهدا بگیریم - به به هنوز نیومده چه اقا سیدی هم میکنه?
منم دعوتم دیگه؟
عاطی: نیومدی که میکشمت...
اومدم که باهم بریم گلزار
- خوبه دیگه باز چی میخوای از اون شهید ،بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه
عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه - ای کلک دید گفتم که میری اونجت تقاضای شوهر کنی.
عاطی: دیونه...
خوب حالا تو بگو چه مرگته ؟
- واااییی نمیشه نگم امروز ،با حرفای تو الان حالم خیلی خوبه ،با یاد اوری حالم بد میشه
عاطی: بیا بریم گلزار همونجا حرف میزنیم
- باشه صبر کن پس اماده بشم
رفتم لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم ..اوووو چقدر پیام ،شماره ناشناسم چند تا پیام داده بود نخونده حذفش کردم مسدودش کردم
شماره بابا رضا رو گرفتم :
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام سارا خوبی بابا؟
بهتر شدی ؟
- قربون اون دلتون برم،اره بهترم ،خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا...
بابا رضا: خدا رو شکر ،باشه بابا ،مواظب خودتون باشین ،شب غذا میخرم میارم غذا درست نکن...
- فداتون بشم من چشم فعلن
بابا رضا: یاعلی
حرکت کردیم رفتیم سمت بهشت زهرا ،توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف میزد که چه ادم با شخصیتیه...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
شبِ چهارمه...🖤
فِکر جواز کربلای مادرم !
باشیاااا(:
#عفوا_یا_حسین
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
تا کھ پرسیدمـ ز قلبم عــشــق چیسٺ؟
در جوابمـ اینچنین گفت وگریسٺ
لیلے ومجنون فقط افسانہ اند..
عــشــق در دسٺ حســیݩ بن علیست
#محرم
https://eitaa.com/khodam_Zahra
[💔]
شب جمعه است
حرمت
بوی ِ مُحَرَّم دارد
بانویی کنج حرم
مجلس ماتم دارد🖤
#عفوا_یا_حسین
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
شب که میشود...!
دلم میخواهد به دغدغههایم بگویم:
من را رها کنید بعد هم بنشینم رو به
کربلا به آقا بگویم: نگاهم نمیکنی؟!
دلم کربلا میخواهد🥀...
#محرم
#شبتونامامحسینیع📿
https://eitaa.com/khodam_Zahra
بی سوادی را گفتند:
|•عشق•| چند حرف دارد؟
بی سواد گفت: چهار حرف ..
همه خندیدند درحالی که بی سواد
راه می رفت و می گفت:
مگر |•مهدی•| چند حرف دارد!؟🫀💚
#مذنب
@khodam_Zahra
✨اربـابـ جــ❤️ـــان...✨
من بلد نیستم چـه بخواهم زشما
عفو ڪن بی ادبـے وسخن خام مـرا
بخدا کربُبلایـے شـدنم دست شماست
جـان عباس فراموش مڪن نـوڪر را
#عفوا_یا_حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#شایدتلنگر
یه عده با غیرتم هستند که میگن اگه ما کربلا بودیم نمیزاشتیم بعدِ حضرت عباس به ناموس ائمه نگاه چپ بکنند . . .😔
اما الان در زمان غیبت حضرت قائم به ناموس مردم نگاه میکنند و...(:
بعضی وقت ها یک #تلنگر برای یک عمر زندگی کافیست🌱!
#محـــــرم
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا، لا، لا لایی🕯️....
دعا کن که بارون بباره....
آخه مادرت شیر نداره(:
[روضه حضرت علی اصغر (ع) ]
#محرم
#عشقحسینبنعلی
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
زمینه اشکاتو قربون، لای لای علی جون حاج میثم مطیعی_۲۰۲۱_۰۸_۱۳_۱۰_۴۹_۱۸_۹۱۴.mp3
5.17M
لای،لای...
علی جون (:
چشماتو قربون 👀
لای،لای ....
علی جون .....
گل باغ امیدم ...🥀
جوونیتو ندیدم
گلوتو پاره دیدم ....
دل از دنیا بردیم...🖤🕯️
#محرم
#علی_اصغر_جان
#عفوا_یا_حسین
با نوای حاج میثم مطیعی 🎙️
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahraر
‹💛🌻›
#شهیدانہ
#خاطرات_شهدا
یهومیومدمیگفت:
«چراشماهابیکارید⁉️»
.
میگفتیم:
«حاجی! نمیبینےاسلحہدستمونہ؟!یاماموریتهستیمومشغولیم؟!»🤦🏻♂°
.
میگفت:
«نہ..بیکارنباش!
زبونتبہذکرخدابچرخہپسر...🍃° همینطورکہنشستےهرکارےکہمیکنے ذکرهمبگو..:)»📿°
.
وقتےهمکنارفرودگاهبغدادزدنشتۅ ماشینشکتابدعاۅقرآنشبود ..💔
.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌱
#یا_زینب_کبری
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#امام_زمان🌱
کاشدرصحرایمحشر . . .!
وقتیخدابپرسد:
بندهیمنروزگارتراچگونہگذراندی؟!-
مھدیفاطمہبرخیزدوگوید:
منتظرمنبود.
#آقاجانبیا...💔
@khodam_Zahra
[💔]
میگفت↓
درمحرمزمزمهکنیم:
[ اَللَّهُمَّاغْفِرْلیالذُّنُوبَالَّتیتُحْرِمُنی
الْحُسَیْن..]
+خدایاگناهانیکهمراازحسینعلیهالسلام محروممیکندببخش...💔
#السلامعلیالحسین..
#عفوا_یا_حسین
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
°\💕/°
.
.
از اول نامزدیمون💍
با خودم کنار اومده بودم که من ،
اینو تا ابد ڪنارم نخواهم داشت💔
یه روزے از دستش میدم😞
اونم با #شهادت ...
وقتی كه گفت میخواد بره🚶
انگار ته دلم ، آخرین بند پاره شد💔
انگار میدونستم ڪہ دیگه برنمیگرده ...
اونقد ناراحت بودم ...
نمیتونستم گریه کنم ...
چون میترسیدم اگه گریه ڪنم ،
بعداً پیش ائمه(ع) #شرمنده شمـ 😞
يه سمت #ايمانم بود و
يه سمت #احساسم ...
احساسم ميگفت جلوش وایسا نذار بره❌
ولی ایمانم اجازه نمیداد ...
یعنی همش به این فکر میکردم
که #قیامت ...
چطور میتونم تو چشماے #امیرالمؤمنین(ع)نگاه کنم و ...
انتظار شفاعت داشته باشم😕
در حالےکه هیچ کاری تو این دنیا نکردم
اشکامو که دید😢😭
دستامو گرفت و زد زیر گریه و گفت😭
" دلمو لرزوندی ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونیـــــا "😭
راحت کلمه ی
❤... دوستت دارم ...❤
💕... عاشقتم ...💕
رو بیان میڪرد ...
روزی که میخواست بره
#عاشقت_هستم_شدیدا_دوستت_دارم_ولی …
#دلبری_ها_یت_بماند_بعد_فتح_سوریه …
گفت : "من جلو دوستام ،
پشت تلفن نمیتونم بگم
❤ #دوستت_دارم ❤
میتونم بگم ...
دلم برات تنگ شده ...💔
ولی نمیتونم بگم #دوستت_دارم ...
چیکار کنم ...؟!"
گفتم ...
" تو بگو یادت باشه ،
من یادم میفته ...☺️
از پله ها که میرفت پایین ...
بلند بلند داد میزد ...
❣یادت باشـه ...
❣یادت باشـه ...
منم میخندیدم و میگفتم :
💕یادم هسسست ...
💕یادم هسسست ...😭
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#محرم
#یا_زینب_کبری
.
.
°/🕊\° بازآۍ دلبرا
کھ دلم بۍقرار توست
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
اربآبجآن♥️
بهشتِبۍروضه
قطعاجهنماست🔥
اصلاحسینیهاۍ
درمَحشربهمآبده🏴
#محرم
@khodam_Zahra
❌آهاـــے..
✓دُختـَرے↯ کِه نَــذر کَردے این یِه ماهو واسه #امام_حسیڹ چادر سیاه سَـر کُنــے✓ 🏴
❌آهاــے✘
✓پِسَـرے↯ کِه موهات آخرین مُدِ فَشِنہ ولے این شبا یه تیپ یه دَست مِشکی زَدے و سَرِت رو پاییـــن اِنداختــے✓ 😌
❌آهاــے✘
✓دُختـَرے↯ کِه تو خیابون صِداےِ نوحہ شِنیدے و روسَریتو کِشیدے جُلو و گُفتے اِمشَبو بیخیـــال✓ 😇
❌آهاــے✘
✓پِسـَرے↯ که اِمشَب دوستِت خواست بِه یـِه دُختـَر تیـکہ بِندازه
✓دَست گُذاشتے رو شونَــش گُفتـــے :
✓این شبا ⇱مُحرَمہ⇲ بیخیـــال . . . ✋
❌آهاــے✘
✓دوستــے↯ کہ به احترامِ این شَبا بی خیال جُک و ۱۸+ شُدے
" آهاـــــــے"
ـ⇙⇙ با تـــ⇩ ⇩ـــو ام ⇘⇘ـ
↫⇇ #واقعـا_دمٺـــــــ_گـــرم ⇉↬
ـ ⇖⇖⇖⇧⇧⇧⇧⇗⇗⇗ ـ
✔ ولی ای کاش همه میدونستیم :
#ڪل_یوم_عاشورا 💔
و
#ڪل_ارض_ڪربلاست ...!💔
✔ ای کاش همیشه همینطور بودیم
#محرم
#عفوا_یا_حسین
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#یا_اباعبدالله_ع🌷
در فراق ڪربلا محزون و دلخونم حسین
تا بہ ڪے ازجمع زوار تو بیرونم حسین؟
مےرسد آیا ڪه روزے روبروے گنبدٺ
سجدهے شڪرے ڪنم گویم ڪه ممنونم حسین؟
#رنجیستفراقتکهکمشبسیاراست
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#تلنگرانه ⚠️
ما نمیتونیم بریم لبه پرتگاه و ادعا کنیم ک ما هیچیمون نمیشه☺️...
نگید بابا ما جلو خودمونو میگیریم..
ما بی جنبه نیستیم😌...
امام علی (ع)میفرمودن:من به زنان جوان سلام نمیکنم از ترس اینکه مبادا از صداشون ب گناه بیوفتم
اون وقت چه معنی میده که ما انقدر به خودمون اعتماد داشته باشیم؟؟
همیشه باید از موقعیت احتمالی گناه فرار کرد نه اینکه موقعیتو فراهم کنی و بعد بگی من هیچیم نمیشه😌
این اعتماد داشتنه به نفس تهه حماقته رفیق
#بهخودمونبیایم
#محرم
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
#تلنگرانه ⚠️ ما نمیتونیم بریم لبه پرتگاه و ادعا کنیم ک ما هیچیمون نمیشه☺️... نگید بابا ما جلو خودم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شما_گفتین
سلاموعلیکم🖐🏿
منظورشون این بود که ایدی از روی عکس(ادیت)حذف نشه حق هم دارن برای هر پست واقعا زحمت کشیده میشه🙂
اما ما هدفمون پخش شدن کارهاس من خودم شخصا راضیم پستهایی که خودم میزارم رو کپی کنید اما نمیتونم این اجازه رو برای پست های بقیه ادمین ها بدم
اگر مقدور بود یه صلوات برای تعجیل اقا صاحبالزمان قرائت کنید،اگرهم فدای سرتون🌿
موفق باشید🖐🏿
#عمار
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارباب •°💛
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
" بابی انت و امی "
نـه به ولله کم است
همه ی ایل و تبارم به فدایت
"آقـــا"🍃
#حسینجانم♥️
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
مظفر:
آقای رییسی بر اساس اصل ۱۳۳ قانون اساسی از اخیاراتشان استفاده کرده و کابینه ی مدنظرشان را بسته اند.
قرار است ایشان با این افراد کار کنند نه ما!
نظرات مشورتی داشتیم که به شیوه های مختلف ارائه شد.
اکنون به جهت اعتمادمان به ایشان از کابینه شان(فارغ از نقدها) حمایت میکنیم
"م.طالب.دارستانی"
#رئیسی
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت19 عاطی: چی شده باز - هیچی بابا... آها به خاطر هیچی منو کش
دٌڵدٌڶ:
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💗نگاه خدا💗
رفتم توی اتاقم شماره مادر جونو گرفتم
- الو مادر جون خوبین؟
مادرجون: واییی سارا مادر،ما که از دلشوره مردیم - ببخشید مادرجون گوشیم شارژش تمام شده بود یادم رفته بود بزنم به شارژ
مادر جون: دخترم چرا یه سر نمیزنی خونه ما ،از من دلخوری
- الهی فداتون بشم این چه حرفیه ،دانشگاه دارم بعد اینقدر خستم که جایی نمیرم اصلا
مادر جون: سارا جان فردا میتونی بیای خونمون - چیزی شده؟
مادر جون : نه مادر کارت دارم
- چشم شنبه بعد دانشگاه میام
مادر جون : قربونت برم پس منتظرتم - باشه ،به اقا جون سلام برسونین ،خداحافظ
وااییی میدونستم چیکارم داره ،باز میخوان همون حرفای قبلو بزنن فردا جمعه بود و دلم نمیخواست جایی برم ،تصمیم گرفتم یه کم اتاقمو تمیز کنم و دستی به خونه بکشم
بابای بیچارم هم هیچی نمیگفت بابت خونه
اینقدر تمیز کردن خونه سخت بود که بدون شام رفتم اتاقم خوابیدم
صبح به زور از خواب بیدار شدم که برم دانشگاه ،بلند شدم لباسامو پوشیدم مقنعه امو سر کردم رفتم پایین
یه لقمه واسه خودم درست کردم که تو راه بخورم به دانشگاه رسیدم ماشین و پارک کردم پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم احساس میکنم همه دارن منو زیر چشمی نگاه میکنن نمیدونستم چرا
یه دفعه دیدم یه دختری اومد جلوی من : سلام اسم من مرجانه - سلام درخدمتم ( مرجان ،همکلاسیم بود ولی اسمشو هنوز نمیدونستم ،من زیاد ازش خوشم نمیاومد،همیشه دورو بره یاسریه ،ظاهرش هم که ،یک کیلو مواد مالیده بود به صورتش ،مانتوش اینقدر تنگ بود و کوتاه بود نگاه همه رو به خودش جلب میکرد ،همیشه هم از حراست بهش گیر میدادن)
مرجان: چرا پویا دوروبرت میچرخه ؟
- هااا، پویا دیگه کیه؟
مرجان:خودتی دختر...
همونی که چند روز پیش داخل کافه اومد پیشت - آها یاسری و میگی،من اصلا نمیخوام سر به تنش باشه
مرجان : عکسایی رو که فرستادم دیدی
- تو فرستاده بودی؟
مرجان: اره ،قشنگ بودن نه؟
- به چه منظور این عکسارو برای من فرستادی؟
مرجان: هیچی همینجوری خواستم بدونی طرفت کیه - اول اینکه من خودم میدونم طرفم کیه ،دومم الان چرا تو اینقدر ناراحتی...
اصلا خودت تو عکس نبودی چرا؟
( همین لحظه یاسری وارد محوطه شد از کنارمون داشت رد میشد)
مرجان : سلام پویا جان خوبی
( یاسری هم بدون هیچ حرفی رفت)
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
ادامه دارد...
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
دٌڵدٌڶ: 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 رفتم توی اتاقم شماره مادر جونو گرفتم - الو مادر جون خوبین؟ مادرجو
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💗نگاه خدا💗
قسمت22
صورت مرجان مثل باروت بود
اونم به سمتم با عصبانیت
مرجان: ببین دختره ناز نازی، به تو هیچ ربطی نداره که من کجا بودم و چیکار میکنم، دفعه اخرت باشه رفتی سمت پویا ،وگرنه ....
- ( زدم به شونه اش ) برو بابا ،فک کردین همه مثل خودتون اشغال و یه بار مصرفن؟
از کنارش رد شدم و رفتم داخل کافه
رفتم یه جای خلوت پیدا کردم نشستم
بعد ده دقیقه یه دختره دیگه ای اومد سمتم
نشست کنارم...
( این دیگه چه خط و نشونی داره واسم)
سلام ،اسمم منیژه است ،میخواستم بگم مرجان دختر خطرناکیه ،عکس تو رو پویا رو بین دانشجو ها پخش کرده گفته اون شب تو هم همراهش بودی مواظب خودت باش ،من برم بیاد ببینه اومدم پیش تو پدرمو درمیاره
یا خدااا اینا دیگه از چه قماشن
دیدم روی یه میزی چند تا دختر نشستن دارن به گوشی شون نگاه میکنن یع چیزایی میگن
رفتم کنار میزشون گوشی رو از دستش گرفتم هوووی دیونه چه غلطی میکنی
( واااییی باورم نمیشد چی میبینم ،عکس من با یاسری در کنار مهمونیاشون)
داشتم سکته میکردم ،اگه بابا این عکسو ببینه اصلا نمیدونم باورش میشه یا نه
نمیدونم با چه سرعتی رسیدم کلاس
یاسری یه گوشه با چند تا رفیقاش نشسته بود مرجانم مثل همیشه داشت خود شیرینی میکرد جلوش رفتم رو به روی مرجان ،اشک از چشمام میاومد مرجان از جاش بلند شد ،زدم زیر گوشش یاسری هاج و واج نگاه میکرد - دختره بیشعور ،فک کردی منم مثل خودت کثیف و تن فروشم ،من آبرومو از تو جوب نیاوردم که با کارای احمقانه تو بخوام به تاراج بزارمش
رومو کردم سمت یاسری : ببین پسره کثافت واسه آخرین بار کنار این دختره بهت میگم که فک نکنه ازت خوشمم میاد ،دفعه اخرت باشه اومدی سمتم از کلاس زدم بیرون ،صدای داد و بیداد مرجان و یاسری و میشنیدم
مستقیم رفتم سمت دفتر مدیر دانشگاه ،همه چیزو گفتم تو این مدت گذشت،اونا هم گفتن حتمن برخورد میکنن
اون روز کلاسو بیخیال شدم ورفتم سوار ماشین شدم ،توی راه یادم اومد که باید برم خونه مادر جون ...وااایی دیگه تحمل حرفای مادرجونو نداشتم ،ولی مجبور بودم که برم
رسیدم خونه مادر جون زنگ درو زدم
در که باز شد با دیدن حیاط خونه یاد و خاطره مامانم زنده شد ،خاله زهرا هم بود
خاله زهرا: سلام سارا جان خوش اومدی
مادر جون اومد تو حیاط بغلم کرد: سلام مادر خوبی ؟
- سلام مرسی شما خوبین
مادر جون: بیا عزیزم اینجا بشین - چشم
مادرجون: سارا جان درس و دانشگاهت خوبه؟
( بغضمو قورت دادم) بله خوبع...
هوا سرد بود ولی من هنوز درونم آتیش بود
مادر جون : سارا جان چند شب پیش خواب مامان فاطمه رو دیدم...
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
ادامه دارد..
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra