eitaa logo
• انتصار •
720 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
"ما" امنیت را از دشمن التماس نمیکنیم!😎 ☝🏻 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
حاج‌قاسم‌‌خطاب‌به‌شهید‌جهاد‌مغنیه‌فرمودند: 'بهترین الگوے جوانان عرب'🌱 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
•||💚🌱||• 🌪 ____ آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند: ↓ °• ‌اگہ‌ کسے در جنگ شهـید بشہ یڪبار شهـید شده اما کسے‌ اگہ با هواےِ‌ نفـس‌ خودش ‌بجنگہ‌ هر روز شهـید میشہ…!🌸💗 ‍‎‌‌‎‎ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
♥️•°○.. اولـ|✌️🏻خوبےبشیــم! بعد بگیم +اللْه̩م‌ارز۪۠قنꪲابه̥‌شه̤ادت࣭ـ♥️. . . ‍‎‌‌‎‎‎ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
ویژگی شخصیت هاتونُ بگم🤔
@mbti16personalites صرفا جهت استفاده برین با خودتون بیشتر آشنا بشین🙂
بهترین reset factory ..... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
اینجا زمینه،احساس می کنم از سال ۱۳۰۰به بعد مردم یک جور دیگه زندگی کردن یه جوری که الان لازم نیست هر کی مدرک پزشکی داره بهش تبریک بگیم‍،۱۴۰۰شاید پزشک هایی تربیت کرده که تجوزیشون قرص و دارو اصلا هر چیزی از قبیل این ها توی نسخه هاشون جا نداره،خواستم‍ از همین تریبون اعلام کنم روز پزشک و بهترین کسایی که توی اعماق قلبم لونه کردن تبریک بگم یا به قول استاد قیصر پور سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم 🌚✨ روزتون مبارک 🌱 .سین ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹⚠️‼️› 🙂✋🏽 میگفت↓ حداقل‌ماه‌محرم‌جوری‌از‌چشات‌مواظبت کن‌که‌تو‌روضه‌با‌سوزو‌دل‌اشک‌بریزی..! مواظب‌دلت‌هم‌باش(: نذارگردوغبار‌گنآه‌جوری‌دورقلبتو‌بگیره که‌با‌روضه‌سنگین‌هم‌دلت‌نشکنه!! جوری‌باش‌که‌حتی‌وقتی‌گفتن‌حسیـن(؏) سیل‌اشک‌از‌چشات‌روون‌شه.. !((: ‌-------•|📱|•-------‌ @khodam_Zahra
•<🌿>• بــراۍ جھاد لازم نیست فقط شمشیر برداریم. بلکھ مواجھھ با این شبھات بزرگترین جھاد است ! ! ‌-------•|📱|•-------‌ @khodam_Zahra
↻🎙📻••|| •. آشـفتہ‌ام‌چو‌پیر‌غلامۍ‌ڪه‌از‌غمت‌؛ یڪ‌؏ـمر‌گریہ‌ڪرد‌ولۍ‌ڪربلانرفـتシ..! •. 🎙📻¦⇢ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍••• 🎙📻¦⇢ @khodam_Zahra
هرکه خود داند و خدایِ دلش که چه دردیست، در کجای دلش ! ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
💢۲ سالروزشهادت چریک۱۰۰۰چهره حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو 🔰امام خمینی: ما نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود شادی روحش صلوات ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
شام‍ غریبان‍ِ شهرِ مَن(:♥️... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
تو‌بچگی‌یه‌تصادف‌ِشدید‌می‌کنه وتا‌مرز‌مرگ‌می‌ره مادرش‌نذر‌می‌کنه‌اگه‌خوب‌شه سرباز‌حضرت‌عباس'؏'بشه… تو‌سوریه‌فرمانده‌و‌مؤسسِ لشگرِفاطمیون‌بود یه‌روز‌قبل‌از‌عملیات‌می‌گھ : "ان‌شاءالله‌تاسوعاپیشِ‌عباسم" ظهرِتاسوعارفت‌پیش‌ِعباس((:💔 - مصطفی صدرزاده [سید ابراهیم] . ‌- - 🌿↷ •••➜@khodam_Zahra
••🚫⚠️ [ ] دختر مردم و به خودت وابسته میکنی🔗 وعده وعید های الکی میدی💢 قربون صدقه های دروغکی خرجش میکنی⛔️ باهاش چت میکنی📲 واسش وقت میذاری⏰ و بعد ...🔚 ولش میکنی؟!!🚶🏻 میدونی حرامه رابطه ات؟!!❌ میدونی دلش میشکنه؟؟!!!💔 میدونی امام زمانت دارن میبینن؟ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
~ «امهلت مَن قصد لِنفسه بالظّلم...» -به منی که با دست خودم به خودم ظلم میکنم مهلت بده...🌱 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
🌿 علیکم السلام. تبادل داریم،ولی بیشترش میکنیم. (سهرابی) ♥️|•@khodam_Zahra
کربلایی روح الله رحیمیان_۲۰۲۱_۰۸_۰۸_۲۱_۰۴_۵۳_۲۹۱(1).mp3
9.34M
می دونی برای تو کاری نداره‍ ... دارم‍ میمیرم‍(:💔 با نوای کربلایی روح الله رحیمیان 🎙️ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗 نگاه خدا💗 قسمت37 - سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟ سلما : نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخ
https://eitaa.com/khodam_Zahra 💗نگاه خدا💗 قسمت38 سلما: پاشو ،پاشو سارا،چقدر میخوابی تو دختر - مممممممممممم بزار یه کم بخوابم... سلما: دختر لنگ ظهره دیگه ،اگه قرص خوابم خورده بودی تا حالا باید بیدار میشدی پاشو میخوایم بریم بازار - باشه الان بلند میشم بلند شدم و دست و صورتمو شستم ،لباسامو پوشیدم رفتم بیرون - سلام خاله ساعده: سلام سارا جان بیا بشین صبحانه بخور سلما : سارا زود باش - چشم چند تا لقمه نون پنیر خوردم و از خاله ساعده خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون آدمای مختلفی میدیدم،هم با حجاب ،هم بیحجاب ،با سلما رفتیم یه کم خرید کردیم بعد هوا اینقدر گرم بود رفتیم یه کافه آبمیوه خوردیم منم کل ماجرایی که برام اتفاق افتاده بود و براش تعریف کردم سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد... هر چی دلش خواست بهم گفت بعدش باهم برگشتیم خونه ،رسیدیدم بابا و عمو حسین هم خونه بودن بابا رضا: سارا جان خوش گذشت سلما: عموجان از دستای پر ما نگاه کنین متوجه میشین .... - اره بابا جون ،عالی بود عمو حسین: امشب جایی قرار نزارین میخوایم بریم بیرون منو سلما: آخجوووون بعد ناهار منو سلما رفتیم تو اتاق،روی تخت دراز کشیدیم سلما: سارا؟ - جانم سلما: یه موقع با سرنوشتت بازی نکنی - خیالت راحت هرچی باشه از اوضاعی که الان دارم میدونم بهتر میشه... سلما: نخند دارم جدی صحبت میکنم باهات،تو دختر خیلی خوبی هستی ،نزار آینده ات خراب بشه - هییی،بگذریم بخوابیم ،شب برین بیرون... سلما: واااییی باز بخوابی... - اره خستم غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم و رفتیم شهر بازی وااایییی از شهربازی تهرانم خطرناک تره ولی خیلی جای قشنگی بود ، بعدش شام عمو حسین مارو برد یه رستوران شیک شام رو اونجا خوردیم بعد رفتیم یه کم دور زدیم تا برگردیم خونه ساعت ۱ شب شد شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق - واااییی سلما فردا علی جونت میاد... سلما: اره... سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمامو به زور باز میکردم میدیدم بیداره و داره قرآن میخونه ،چه صدای دلنشینی داشت نزدیکای صبح خوابش برد صبح با صدای خاله ساعده از جا مثل موشک پریدیم ... خاله ساعده: سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد سلما: واااییی مامان شوخی نکن ،آبروم رفت - میگم خواب منم به تو سرایت کرده هااا ( بالشتشو پرت کرد سمتم ) سلما: واااییی خدا تو نپوسیدی اینقدر خوابیدی - دیگ به دیگه میگه روت سیاه... خاله ساعده: زشته بابا ،بیچاره خیلی وقتع اومده نزاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل... https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
https://eitaa.com/khodam_Zahra 💗نگاه خدا💗 قسمت38 سلما: پاشو ،پاشو سارا،چقدر میخوابی تو دختر - مممم
💗نگاه خدا💗 قسمت39 - اه چه حیف شد ،خوب خاله جون بیدارم میکردین میاومدم بیرون ،علی آقا میاومد کنار عشقش سلما: کوفت نخند ،پاشو پاشو سلما رفت دست صورتشو شست ،یه بلوز و شلوار اسپرت پوشید موهاشو هم بالا دم اسبی بست ،رفت بیرون منم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم ،تعریفایی که سلما از علی کرده بود،یه پیراهن بلند پوشیدم با شال گذاشتمو موهامو زیر شال بردم رفتم بیرون دیدم اقا سید دستش یه دسته گله با گلای رنگارنگ سلما هم صورتش سرخ شده نشسته بود کنارش -سلام ( علی آقا سرش و پایین کرده بود): سلام ،ببخشید که بیدارتون کردم - نه بابا من که بیدار بودم،این سلما خانم بودن که هفت پادشاه خواب بودن... سلما: عع سارا ،بدجنس - آها ببخشید ،اینم بگم، دیشب سلما جان به خاطر این دیدار امروز تا صبح نخوابید،دم صبح خوابید ،اینو من شاهدم... سلما: واییی سارا تو که مثل خرگوش خوابیده بودی که (علی اقا همونطور که به سلما نگاه میکرد میخندید) خاله ساعده : حالا اینقدر به هم نپرین ،بیاین صبحانه بخورین (صبحانه رو که خوردیم ) سلما: سارا بریم آماده شیم - چرا؟ سلما: بریم بیرون دیگه - واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین، مزاحم میخواین چیکار علی آقا: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین سلما: واا سارا ،این حرفا چیه ،پاشو بریم - اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند ،میخوام برم بخوابم... سلما: من که میدونم بهونه اس ، باشه ، ولی فردا حتمن باید بیای همراهمون بیرون - باشه چشم سلما و علی آقا رفتن ،من تو کارای خونه به خاله ساعده کمک کردم از اونجایی که علی اقا جایی رو نداشت باید شب خوابیدن میاومد اینجا،منم وسیله هامو جمع کردم بردم یه اتاق دیگه گذاشتم ، چون میدونستم این دوتا عاشق بعد مدتها حرف زیادی دارن باهم ، موقع ظهر همه اومدن خونه منم میزو اماده کرده بودم که ناهار بخوریم سلما: ساراجون خسته شدی امروز شرمنده - واییی این حرفا چیه من کاری نکردم کارای مهم و خاله ساعده انجام داد سلما: من میرم لباسمو عوض میکنم میام - برو عزیزم موقع ناهار من رفتم کنار بابا رضا نشستم ،سلما و علی آقا کنار هم واقعن خیلی به هم می اومدن ،یاد عاطفه و آقا سید افتادم چقدر خوشحال بودم که هر دوتا دوستم با کسی که دوستش داشتن ازدواج کردن بعد ناهار ظرفا رو من و سلما جمع کردیم و شستیم بعد رفتم تو اتاقم یه دفعه سلما اومد تو اتاق سلما: سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا - خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین... ادامه دارد.‌‌... https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت39 - اه چه حیف شد ،خوب خاله جون بیدارم میکردین میاومدم بیرون ،علی آقا میاومد کنار عش
💗 نگاه خدا💗 قسمت40 سلما: چقدر تو خوبی! ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من - واا چه حرفا ،،میخواد بیاد کنار زنش دیگه ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه ... سلما: واییی از دست توو سلما رفت و من تو اتاق تنها بودم ،حوصلم سر رفته بود واسه عاطفه زنگ زدم عاطی: سلام بیمعرفت - واااییی تو چقدر پروییی ،دست پیش گرفتی ،پس نیافتی ؟یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ ،منفجر شدیم ؟ ( صدای خنده اش بلند شد): واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار... - کوفت مگه من چمه؟ عاطی: هیچی بابا ،هر کی بردتت پس میاره تو رو - اره راست میگی عاطی بر گشتین از راهیان نور؟ عاطی: اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم - خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه ... عاطی: دیوونه ، تو چی خوش میگذره - عالی عاطی: سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت - ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم عاطی: سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همران اقا سید بریم بیرون - نه گلم ،سلام برسون... https://eitaa.com/khodam_Zahra
أشكو إليك غربتی.. دوری از تو امانم را بریده من به آغوشت محتاجم مرا به خانه‌ی امنم، برگردان.. ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و ما دوباره خوب خواهیم شد دوباره خواهیم خندید(:🌿 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
『💙͜͡🌿』 چَندیست‌دَر‌ حَریمِ‌تو ؛ راهَم‌نمیدهَند ! مَـن‌بی‌وَفآ‌ شُدَم‌ ... تو‌چرآ‌قَهر‌میکُنی‌؛ -امام‌رضا ...💔:) ߊ‌߬ܦ߳ߊ‌މވࡄِِࡅߺ߳ߺࡉ މߊހތ ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
عاقبت‌درحسࢪت یڪ‌آرزودِ‌ق‌میکنم🚶🏾‍♂💔 اربعین،پاۍپیادھ‌.. ازنج‌ـف‌تاکࢪبلا♥️: )! @khodam_Zahra
----------------------------------------«💭🧡» خـوش‌تَـراَزنقـش‌ِ‌‌تـو؛ دَرعـٰالـمِ‌تَصـویـرنبود...! ـ----------------------------------------«🧡💭‌» 🖇⃟📙¦⇢ 🖇⃟📙¦⇢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍂↻𝕛𝕠𝕚𝕟↷🍊• ➜• @khodam_Zahra