eitaa logo
• انتصار •
720 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت53 سارا جان خیالت راحت باشه آقای کاظمی پسره خیلی خوبیه محسن : بله خواهر تا اون سر د
💗نگاه خدا💗 قسمت54 مریم : کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه منو امیر حسین پشت ماشین سوار شدیم ،مریم هم جلو حرکت کردیم رفتیم سمت خونه مریم : ببخشید حاج رضا اینو میگم الان که داریم میریم تا برسیم خونه شب شده میشه شام بریم بیرون بابا رضا: سارا بابا تو چی میگی ؟ - هر چی شما بگین واسه من فرقی نمیکنه بابا رضا پس شام میریم بیرون امیر حسین نگاهم میکردو میخندید پسره آرومی بود ،همیشه دلم میخواست یه داداش یا خواهر داشته باشم ولی به خاطر قلب مامان دکتر اجازه نمیداد شام و بیرون خوردیم و رسیدیم خونه من به همه شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم اینقدر سرم درد میکرد که با قرص خوابم برد صبح با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم ،دو دل بودم برم دانشگاه یا نه از طرفی میترسیدم موضوع رو به بابام بگم نمیدونستم چه فکری میکرد به خودم گفتم میرم دفتر دانشگاه صحبت میکنم کلاسامو جا به جا کنه بلند شدمو اماده شدم کیفمو برداشتم برم پایین که چشمم به عبا خورد خندیدمو گفتم یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم این پسر تو دانشگاه ما بود و منه کور نمیدیدمش عبا رو گذاشتم داخل یه نایلکس گفتم همرام ببرمش بدم به صاحبش رفتم پایین کفشمو بپوشم که مریم صدام زد مریم: ساراجان بیا صبحانه بخور بعد برو رفتم سمت اشپز خونه - سلام مریم: سلام عزیزم بیا بشین برات چایی بریزم ( نشستمو صبحانمو خوردم ) - دستتون درد نکنه مریم : نوش جونت - فعلن من برم خداحافظ مریم: به سلامت مواظب خودت باش سوار ماشین شدم ،تو دلم گفتم نکنه یاسری هم امروز شیشه ماشینمو بشکنه تصمیم گرفتم با مترو برم سر ساعت رسیدم دانشگاه ،داخل محوطه همه نگام میکردن و زیر لب پچ پچ میکردن منم یه نفس عمیقی کشیدمو رفتم به سمت دفتر از پله ها بالا میرفتم که یکی صدام زد برگشتم ساحره بود - سلام ساحره جان خوبی؟ ساحره : سلام عزیزم دیشب تا صبح فکرم درگیر تو بود! بهتری الان؟ - میبینی که فعلن زنده م ساحره : خدا رو شکر ، کجا میری؟ - دارم میرم بپرسم ببینم میتونم ساعت و روزای کلاسمو عوض کنم ساحره : چه فکر خوبی کردی میگم کارت تمام شد بیا کافه دانشگاه من اونجام کلاسم دیر تر شروع میشه - باشه ( رفتم دفتر دانشگاه و همه ماجرا رو تعریف کردم اول قبول نمیکردن با کلی خواهش و التماس درسامو جابه جدا کردن فقط یه کلاسو باهاش داشتم که میتونستم یه کم تحمل کنم ) رفتم از پله ها پایین و رفتم سمت کافه دانشگاه دنبال ساحره میگشتم که ساحره بلند شدو صدام کردم امیر حسین و محسن هم بودن با هم احوالپرسی کردیم ساحره : خوب چیکار کردی. .. https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗نگاه خدا💗 قسمت54 مریم : کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه منو امیر حسین پشت ماشین سوار شدیم ،مری
💗 نگاه خدا💗 قسمت55 کلاسامو تغییر دادم فقط یه کلاسو نمیشد کاری کرد که مجبورم تحمل کنم ( لبخند امیر حسین و تو چهره اش میدیدم ) محسن: خوب خیلی خوبه اون یه روزم خیلی مواظب خودتون باشین از این آدمی که من دیدم هر کاری از دستش بر میا د ( یه آهی کشیدم ) میدونم ساحره : خوب حالا چه روزایی رو برداشتی؟ - سشنبه و پنجشنبه و جمعه فشرده صبح تا غروب ساحره: ما هم کلاسامون دوشنبه و پنجشنبه و جمعه اس پس میبینمت - خیلی خوبه ( ساحره به ساعتش نگاه کرد) ساحره: اوه اوه پاشین پاشین باید بریم سر کلاس دیر شده سارا جون مواظب خودت باش راستی شمارتو بده یه موقعی واست زنگ بزنم - اره حتمن ( دنبال خودکارو کاغذ میگشت کن دید دست امیر طاها یه کتابه لاش خودکار ) ساحره : ببخشید آقای کاظمی کتابتونو میدین امیر طاها : بفرمایید ساحره: بگو سارا جان ( خندم گرفته بود ) محسن : ععع ساحره این چه کاریه داخل کتاب مردم شماره مینویسی.... ساحره: عع چیکار کنم همین تو دسترس بود باز رفتیم کلاس شمارشو وارد گوشیم میکنم... https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
💗 نگاه خدا💗 قسمت55 کلاسامو تغییر دادم فقط یه کلاسو نمیشد کاری کرد که مجبورم تحمل کنم ( لبخند امیر ح
💗نگاه خدا💗 قسمت56 رسیدم خونه ،سلام کردم که امیر حسین اومد جلو با اون زبون قشنگش سلام کرد منم دست به صورتش کشیدمو گفتم سلام عزیزم مریم داشت تو اشپز خونه غذا درست میکرد مریم: سلام سارا جان ،کلاست تمام شد؟ - نه کلاسامو عوض کردم رفتم تو اتاقم چشمم به میز افتاد عکسا کو ،عصبانی شدم فک کردم عکسا رو مریم جایی پنهونش کرده تن تن از پله ها اومدم پایین - مریم خانم ،مریم خانم مریم: جانم - عکسای روی میز اتاقم کجاست مریم: سر جاشون - شوخیت گرفت نیست که مریم : منظورم اتاق حاج رضاست ( هاج و واج نگاهش میکردم نمیدونستم چرا دوباره برده اونجا) مریم : سارا جان من نیومدم تو این خونه که خاطرات گذشته تونو از یاد ببرین ،همانطور که دلم نمیخواد امیر حسین باباشو فراموش کنه (چیزی نگفتم و برگشتم تو اتاقم ،این زن چقدر فکر بزرگی داره) روی تختم دراز کشیدم داشتم به اتفاقات این مدت فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد عاطفه بود - جونم عاطفه عاطی: اه نمردیمو یه روز خانم شنگول بود - یعنی حقت نیست الان گوشی و قطع کنم؟ عاطی: خوبه حالا ،واسه من طاقچه بالا نندار زنگ زدم تبریک بگم بابا حاج رضا - خیلی ممنون عاطی: خوب مامان جدیدت چه طوره ؟ - دفعه آخرت باشه این حرفو زدی، اون مادر من نیس عاطی: چه داغی هم کرده ،باشه زن بابا ؟ حالا زن خوبی هست؟ - به نظرم که اره عاطی: خا خدا رو شکر ،همون قدر که بتونه تو رو تحمل کنه پس زن خوبیه - بی ادب عاطی: خودتی، دانشگاه نرفتی؟ - نه کلاسامو عوض کردم عاطی: چرا؟ - مفصله داستانش با اومدی بهت میگم عاطی: هیچی ،باز معلوم نیست چه گندی زدی - عع لوووس توکجایی: عاطی: خوابگاه دوساعت دیگه کلاس دارم - اهوم باشه مواظب خودت باش عاطی : توهم مواظب خودت باش میبوسمت.... https://eitaa.com/khodam_Zahra
دل مرده‍ به‍ دل‍ ماها میگن‍... رواقا بسته‍‌‌... راها بسته‍... همه‍ جا بسته‍(:💔 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
•| |• اگھ؛ موقعی که دلمـون می‌گـیـره به جای عوض كردن پروفایل یه سـر به سجـاده می‌زدیم، وضعمـون الآن این نبـود : )❗️ 🌿↷ •••@khodam_Zahra
کارمون‍ عجیب‍ بال‍ا گرفته‍ ها💔🚶.... ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🤍🌨› ‌- بـہ‌مؤمناטּ‌بگۅ‌چشمـ‌‌هاۍ‌خۅدࢪا ازنگاهـ‌بـہ‌نامحࢪماטּ‌فرۅگیࢪند - 🌨⃟🤍¦⇢ 🌨⃟🤍¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ 「➜•@khodam_Zahra
♥️ قبله‌ام دیوارِعشق •••• وآیه هایم نامِ‌توست خاطرم اندیشه‌ی تو •••• حاجتم دیدارِ‌ توست ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
*وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبرميگذارند.* *شخصى نزدامام صادق(ع)رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟* *امام صادق(ع)فرمودند:زيارت عاشورا را زياد بخوان.آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟* *امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم* *ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟یعنی خدايا شفاعت حسين(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.* *زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.* *...اگر خواستید قرائت زیارت عاشورا را ترویج کنید برای دیگران ارسال نمایید...* *امیدوارم هر ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍ می فرﺳﺘﺪ ﺁﺗﺶ* *ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﻨﺪ...!!!.* *التماس دعا🤲* [|کپی‌به‌شرط‌۳‌صلوات|] 🦋|• @khodam_Zahra
زمان چالش به پایان رسید 🙂☝🏽 ممنون از همگی صرفا جهت چالش و سرگرمی ... نه جنبه دیگه ای (یاس)
حسادت‌میکنی‌رفیق؟:)💔🖐🏼 @khodam_Zahra